؛•🍊🧡•
از لحاظ روحی من فقط نیاز دارم به یک کلبه چوبی
وسط جنگل بدون آنتن، اینترنت و هر چیزی که
باخبرم کنه از دنیای دور و برم دم غروب هم آتیش
روشن کنم و بشینم و با خیال راحت چای بخورم
و رها باشم تو دنیای خودم🍃🕊
🌿°|eitaa.com/Baavan
من چیزهای زیادی از دست داده ام
هیچ کدامشان
مثل از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن
تمامت را با خود میبرد
و تو تا آخر عمر
در به در دنبال خودت میگردی
#امیر_وجود
🌿°|eitaa.com/Baavan
╭
⃟🔥🐽
┗
•
.
هوا دیگه از تابستونم گرمتره
وارد فصل جدید داغستون شدیم😂😐
ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...
مراقب باشید در رابطه هایتان هیچ کاری را تکرار نکنید!
تکرار یک چیز تبدیل به عادت میشود
و ترک عادت موجب مرض است!
مرض یعنی سر ساعت و دقیقه ای بخصوص چشمت را بدوزی به گوشیِ تلفن اما هی زنگ نخورد..!
یعنی در گپ زدن با کسی هستی و او وسط حرف هایش تکه کلامی را استفاده میکند...وسط حرف هایش خیره میشوی به نقطه ای و باقیِ حرف هایش را نمیشنوی...!
یعنی همان میز و دوصندلی، کنج همان کافه ای که هر دفعه قسم میخوری دیگر پایم را اینجا نمیگذارم اما قدم هایت این مسیر را حفظ اند!
یعنی همان خیابانی که جرات پا گذاشتن روی سنگ فرش هایش را نداری...
همان آهنگی که جرات گوش دادنش را نداری...
صندلی های همان سینمایی که آخر هر هفته رزرو میشود و خالی می ماند!
یعنی آخر شب انتظار شعر و شب بخیر را کشیدن...!
تکرار یک چیز تبدیل به عادت میشود و
ترک عادت مرض است...!
| علی سلطانی |
🌿•|ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...
غم ک از حد بگذرد
دل احساس پیری میکند
سن هرکس را
غمش اندازه گیری میکند! ..:)
🍀•| ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...
روي کاناپه ولو شده بودم و داشتم بوي قهوهي کهنه که داغ شده بود را استشمام ميکردم. صداي سکوت از همه جاي خانه به گوش ميرسيد، حتي ميشد صداي ذرات معلّق موجود در کابينت را هم شنيد!
اين ساعت از شب که در آن گيج ميخوردم اصلاً زمان خوبي براي آدمهاي تنها نيست!
راستش من در عصري زندگي ميکنم که تکنولوژي آدمها را در خود بلعيده است و نميشود اين موضوع را ناديده گرفت!
مثل خيليها جاي کتاب، پيدياف ميخوانم، جاي نامه، پيام ميدهم! جاي ملاقات تلفن ميزنم و آن شب هم در کمال گنگ احوالي در پيجهاي هنري برنامهاي به نام اينستاگرام که زادهي همين تکنولوژيست چرخ ميخوردم.
خيلي اتفاقي به يک صفحه برخوردم که عجيب جذبم کرد! نامرد قلم گيرايي داشت و هر چه نوشتههايش را ميخواندي سير نميشدي! در تصاوير و نوشتهها غرق شده بودم که يک چيزي توجهام را جلب کرد!
دختري به نام آذر براي آخرين پست کلي کامنت گذاشته بود! و همانطور که داشتم نوشتهها را ميخواندم هي به کامنتها اضافه ميشد!
آنقدر هم کامنتهايش طولاني بود که همان چند کلمهي اولي که قربان صدقهي يارو رفته بود را ميخواندم و رها ميکردم! محو صفحه بودم که تلفن خانه خيلي بيموقع زنگ خورد!
صفحه را بستم و رفتم و تلفن را جواب دادم!
شمارهي ناشناسي بود که هر چه الو گفتم جواب نداد و قطع کرد!
کمي عصبي شدم! اين سومين تماس در اين دو ساعت بود که حرفي نميزد. دوباره برگشتم به حالت قبل و صفحه را باز کردم و ديدم اين دختر همانطور بيپروا دارد کامنت ميگذارد...!
در همان حالت عصبي بدون اينکه بخوانم چه نوشته، زير پست، در پاسخ کامنتهايش نوشتم خانوم محترم بس کن ديگه! ميبيني جوابت رو نميده انقدر کامنت نذار!
صفحهي گوشي را بستم و پرت کردم روي ميز!
در تاريکي نشسته بودم و داشتم به صداي نفسهاي آن مزاحم تلفني فکر ميکردم که گوشي به صدا در آمد!
يک نفر دايرکت پيام داده بود:
«آقاي محترم صاحب اون پيج فوت شده و اون خانوم نامزدشه که توي اين بيست و چند روز هر شب مدام براش کامنت ميذاره!
لطفاً ديگه چيزي بهش نگو. گناه داره بندهي خدا!»
دستانم يخ کرد و لبهايم خشکيد!
دوباره برگشتم به پيجش تا گند کاريام را پاک کنم که کامنت آخر آذر دلم را لرزاند! نوشته بود..:
«عزيزم شب از نيمه گذشت!
زنگ زدم جواب ندادي،
پيام دادم جواب ندادي،
من ميز را رزرو کردهام و جلوي کافه منتظرم!
کافهچي کم کم دارد جمع و جور ميکند که برود
خواهشاً زودتر خودت را برسان، مردم چپ چپ نگاهم ميکنند!
بدون تو ميترسم
اگر باران بگيرد چه؟»
گوشي را خاموش کردم و داشتم آخرين نخ سيگار را روشن ميکردم که دوباره تلفن خانه زنگ خورد!
راستش اين بار بايد به اين شمارهي ناشناس و نفسِ شناس بگويم:
«فلاني جان!
حرفت را بيملاحظه بگو
نگذار براي وقتي که ديگر نميتوانم جوابت را بدهم!»
🌿•|ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...
آدمها همیشه به نصیحت احتیاج ندارند!
گاهی تنها چیزی که واقعا به آن محتاجند
دستیست که بگیرد
گوشیست که بشنود
و قلبی که آنها را درک کند...
ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...
تو بگو من چه بگویم که دلت را ببرم؟
من که از شیوهی عاشق شدنت بیخبرم😍😉
ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...
از من گرفت فرصت دیدار خویش را
طاقت نداشت آینه تکرار خویش را
مردم چگونه رازنگهدار من شوند؟
چون خود نگه نداشتم اسرار خویش را
با ما سخن ز عشق مگویید بعد از این
ما دیدهایم با دگران یار خویش را
انکار عشق کار کمی نیست گرچه ما
باور نداشتیم خود انکار خویش را
عمریست بار عشق تو بر شانه من است
بگذار بر زمین بنهم بار خویش را
#احسان_انصاری
ℯ𝒾𝓉𝒶𝒶.𝒸ℴ𝓂/ℬ𝒶𝒶𝓋𝒶𝓃...