⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
⭑┄┉┉┉┉⭑┉┉┉┉┄⭑ ˼نشـٰانعشـقچـیسـت؟˹ #هفتهنامہیباوان🗞'
⧼ غـمعشـقدگربـٰارچـہڪرد . . ⧽
#هفتهنامہیباوان🗞⋆ ๋࣭
به قول نزار قبانی:
چه فایده ای دارد نگرانِ من باشی ولی،از من دفاع نکنی؟!
خیلی دوستم داشته باشی، اما من را نفهمی؟!
جایِ خالیم را حس کنی، اما سراغم را نگیری؟!
چه فایده ای دارد در بینِ وسایلت باشم اما مهمترینشان نباشم؟!☘💌'
𝐞𝐢𝐭𝐚𝐚.𝐜𝐨𝐦.𝐛𝐚𝐯𝐚𝐧
.
🌱
•
⧼عشقمگهسریالپایتختهکهمیگیعشقاول،دوم
سومو . . .دهم؟!
عشقمثلمختارنامهس!
یکبارساختهمیشهولیهرباراتفاقمیوفته꧇)⧽
⸤♥️̶̶ⷮ ⷩ ̶ⷷ𖡬𝀗𝄄بـاوان⸣
هاردیچقدقشنگدرونگراییروتوصیفڪرده:
«وقتی چیزی مرا رنج میداد،درمورد آن با هیچکس حرفی نمیزدم و بهتنهایی مشکل را حل میکردم؛
نه اینکه واقعاً احساس تنهایی کنم،بلکه فکر میکردم انسانها،خودشان باید خودشان را نجات دهند»'🔒🧡'
هیچ فکرِ چهل سال بعدمان را کردهای؟
که چقدر شبیهِ زوجهای
شصت هفتاد سالهی امروزی نیست؟
ما نسلِ رابطههای مجازی
و قرارهای توی کافه و لباس ست کردن
و عکس گرفتنهای دونفرهایم.
توی صف نانوایی مرا ندیدهای
و عاشق چادر گلگلیام نشدهای
که چهل سال بعد با هندوانهای که برایت بیاورم
وقتی روی تراس نشستهایم،
حظ کنی و بگویی دستت طلا حاج خانوم!
ما که امروز با واژهها و آهنگها
و عکسها عاشقی میکنیم،
هفتادسالگیمان هم توی یک آپارتمان
پر از عکس و گل و کتاب و شمع رقم میخورد
و باز برای هم قهوه میریزیم
و باز به زبان شعر قربان قد و بالای هم میرویم
و باز لباس ست میکنیم
و باهم میرویم عکاسی!
فرقش با امروزمان این است که
وقتی میآیم به ناخنهایم لاک بزنم
دستم میلرزد و مجبورم بدهم
نوهی قشنگم برایم لاک بزند!
وقتی تو میآیی از من که رو به دوربینت ایستادهام
و لبخند میزنم عکس بگیری دستت میلرزد
و مجبوری دوربین را روی پایهاش بگذاری!
میدانی جانم؟ ما پیر میشویم!
عوض که نمیشویم...
به دو نسل قبلتر که برنمیگردیم...
و چه خوب که برنمیگردیم
و جان و دل صدا زدنهای امروزمان
هیچوقت از دهنمان نمیفتد!🚶♀'🌱'
- مانگ میرزایی
【یه شب آخر از آسایشگاه میزنم بیرون؛
لباسای آبی کهنه تیمارستان و میندازم دور،
میرم یواشکی از کمد بزرگه لباسای قدیمیمو پیدا میکنم!
اون پیراهن قشنگه که تو خریدی برام
اون شلواری که تو دوست داشتی
میپوشم پا برهنه میام تو خیابونای شهر،
راه میرم آواز میخونم( : •🖤'🌙•】
𝐄𝐢𝐭𝐚𝐚.𝐜𝐨𝐦.𝐁𝐚𝐚𝐯𝐚𝐧
خسرو شکیبایی:
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه، تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش، و نمیتونست بگه. دست کردم تو آکواریوم درش آوردم. شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو. اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید. دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده. یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...!
این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه. دوسشون داریم و دوستمون دارند، ولی اونارو نمیفهمیم؛ فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم☁️🌿 . .
📼:𝐞𝐢𝐭𝐚𝐚.𝐜𝐨𝐦.𝐛𝐚𝐯𝐚𝐧