هدایت شده از داداشابــراهـــیـــم🇮🇷
رفقا ..
فکر نکنید تموم شدااا
نرید لباس مشکی ها رو در بیاریدا
نرید بگید خب عزاداری امسال هم
الحمدلله تموم شد، کلی هم عزا داری کردما !!!
تازه همه چی شروع شد ...
از امروز تازه همه چی شروع شد...
تا الان ما همه پیشواز رفته بودیم
الان تازه شروعِ اسارتِ اولیا مخدراتِ 💔
شروعِ کنیزیِ، شروعِ زندگیِآشفته ...
شروعِ اسارت عمه جانمون زینب
شروعِ عزا داری عمه جانمون ، آقا
زینالعابدین، امام زمانمون، و و و...
از امروز همه چی شروع شد :)))
از امروز همه تون
زندگیاتون نظم میگیره
سر ساعت غذا میخورید
سر ساعت میخوابید
سر ساعت بلند میشید ..
اما از امروز تازه زندگیِ
عمه جانمون بهم میریزه :)
از امروز دلآشوبی هاشون
شروع میشه ...
از امروز اسارتُ کنیزیُ
رفتن بین یهودیا و مجلسِ
شرابُ بازار و... :)
از امروز تازه شروع شده همه چی
کجا میخوای بری بچه هیئتی :))
پاشو بیا ..
یه چیز در گوشی بهت میگم!
کسایی که میمونن
تا اربعین عزادار آقاشونن
اینا هستن که اربعین که شد
حضرت مادر بهشون میگن
خسته نباشی :)
برا حسینم عزاداری کردی ...
خسته نباشی جوونم
ممنون که برا حسینم اشک ریختی
بیا مزدتو بدم :) بیا کربلاتو امضا کنم ...
اگه ادعا میکنیم که مُحرم و عاشورا رو درک کردیم، باید به خودمون نگاه کنیم ببینیم تو این ۱۱ روز از محرم چقدر به امام زمانمون نزدیک شدیم ! اگه همون آدمِ سابقیم، درک نکردیم؛ خیلی عقبیم . . .
#محرم
#امام_زمان
موقع دلبری و پچ پچ و ناز است
اذان میگویند
عاشقان پنجره باز است
اذان میگویند
قبله هم سمت نماز است
اذان می گویند -
هدایت شده از داداشابــراهـــیـــم🇮🇷
2.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 شهادت حضرت زین العابدین، امام سجاد سلام الله علیه را قلب داغدار حضرت بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف تسلیت 🏴
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
🕊داداـش ابࢪاهــیـــمــــ💔
🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
امام سجاد؛ علم گریه برداشت، همه حرفش و بعد از کربلا با گریش زد، من می خوام بگم چرا گریه میکرد، دلایل زیاده، اما مگه یادش میره صحنه های کربلا یکی یکی جلوی چشماشه منو تو یه روضه گوش میدیم، می شنویم، بی مقدمه تو هر روضه مون میگیم: حسین؛ حالا زین العابدین که خودش دیده، من می خوام بعضی از این صحنه ها رو یادت بیارم
مگه یادش میره صحنه وداع با پدرش رو، پدرش اومد تو خیمه یه نگاه زین العابدین کرد، دید باباش آشفته است، رنگ پریده است، یه نگاه کرد دید سر تا پا غرق خاک خونه، زین العابدین رو خاک خیمه افتاده، یه نگاه کرد دید بابا داره یه جوری حرف میزنه، انگار این لحظه لحظه آخره، صدا زد: بابا از داداش اکبرم چه خبر، ابی عبدالله گفت: داداشت رفت، یکی یکی اسم برد، یه مرتبه دید هرکی اسم می بره بابا میگه به شهادت رسید، یه لحظه صدا زد: بابا از عمو عباس چه خبر، تا ابی عبدالله گفت: بی عمو شدی، میگن زین العابدین بلند شد، 💔با اون حال زارش، تا ومد بلند شه بابا نگه اش داشت گفت: