4_6041923657142373914.mp3
14.62M
▪️" صباحاً و مساءً "
بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام میبیند و خون میگرید!
🎵 روایت هفتم:
سخنرانی حضرت امّکلثوم سلاماللهعلیها در بازارِ کوفه...
#یاحسیـــــن🕯🍂'
ـ ـ ـ٭ـــ٭ـــ٭ــــــــ🌿🌿🌿ــــــــ٭ـــ٭ـــ٭ـ ـ ـ
#ظــهور_نــزدیکہ...
اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
🍁با ما همراه باشید در👇
🏴محفل محبان امیرالمومنین✨👇
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
____🍃🖤🍃____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴#حدیث_روز
🔹امام على عليه السلام ـ همواره ـ مى فرمود:
🔹كسى كه به كارِ داد و ستد آگاه نيست، نبايد وارد بازار شود.
ـ إنّه كانَ يقولُ ـ : لا يَقْعُدَنَّ في السُّوقِ إلاّ مَن يَعْقِلُ الشِّراءَ و البَيعَ.
🔹ميزان الحكمه جلد2 صفحه93
مامردان نبردی بودیم که گذرزمان ماراتبدیل به عزاداران خوبی برای شهداکرد
⭕«لَاحَوْلَوَلَاقُوَّةَإِلَّابِاللَّهِالْعَلِیِّالْعَظِیمِ»⭕
#قرآن
#احادیث
#حدیث
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠امام باقرعلیه السلام
🔸منْ قَرَأَ عَلَى أَثَرِ وُضُوئِهِ آيَةَ اَلْكُرْسِيِّ مَرَّةً أَعْطَاهُ اَللَّهُ ثَوَابَ أَرْبَعِينَ عَاماً
🔹هر کس بعد از وضو گرفتن یک بار آیةالکرسی را بخواند، خداوند ثواب چهل سال خواندن آن را به وی میدهد.
📗بحار الأنوار ج77 ص31
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
خرمشهر ای شهر شهیدان
خرمشهر ای مهد دلیران
خرمشهر شهر نور و ایمان
تا ابد مانی تو جاودان
خرمشهر تو مظهر امیدی
در فراق چقدر ستم کشیدی
درد تو ز رنج ما هیچ کمتر نبود
خرمشهر دوباره سویت آئیم
رنگ غم ز روی تو زدائیم
خرمی دوباره روی ما لبخند زند
سرفراز و جاودانی
شهره همه جهانی
شرق و غرب ز استقامتت دیوانه شد
نام تو ز پایداری افسانه شد
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آتیششون می زنیم...
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
hossein_taheri_harifet_manam 128.mp3
6.11M
.
خیبر خیبر یا صهیون ...
.
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
❤️🌱
خواص عجیب #حدیث_کساء
باطل کردن سحر
(هر بستگی که فکر میکنید توی زندگیتون وجود داره با برداشتن چله یکی از این2 دعاهای ذیل دلخواه)
استاد فاطمی نیا میفرمایند: می توان با #صدقه دادن و خواندن دعاهای "جامعه کبیره" و "حدیث كساء" در مفاتیح با توجه و حضور قلب، #سحر را از بین برد
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
برای عضویت روی لینک کلیک کنین
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیامبر(ص) فرمودند اگه........ رو ببینی ...... رد بشی ،
مثل اینه که مجروح رو کنار جاده دیدی و رهاش کردی تا بمیره! 😱
اون چه کاریه که پیامبر همچین مثال سنگینی براش آوردن؟! 🤔
🏴•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
•❁꧁-•°❄️🕊❄️°•-꧂❁•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁رمان خاطرات یک مجاهد🍁
قسمت4
چند باری مرا از مدرسه اخراج کردند به دلیل داشتن چادر و حجاب اما من رویم بیشتر از این هاست و باز به مدرسه برمی گشتم. مدیر هر روز با من دعوا می کرد تا این که یک سال به مدرسه نرفتم یعنی نگذاشتن بروم.
من در دبستان کلاس سومم را جهشی خواندم و یک سال جلو افتادم اما یک سالی که در دبیرستان مانعم شدند خیلی روحیه ام را دگرگون کرد.
تا این که امسال مدیر جدیدمان وقتی شوق مرا دید به ناچار اجازه داد تا سال آخر را بخوانم آن هم با شرط و شروطی از جمله در آوردن چادر قبل از مدرسه و پوشیدنش بیرون مدرسه!
با اینکه باب میلم نبود اما پذیرفتم و مانتو ام را گشاد تر کردم که این هم خلاف مدرسه بود اما باز مدیر با من نرم خویی کرد.
معدلم از ۱۹/۵۰ پایین نمی آید، من درسم خوب است بعضی از معلم ها که میفهمند من مذهبی ام به من کم می دهند و می گویند:"تو دهاتی و نمره زیاد بهت نمیاد."
ولی من زیاد ناراحت نیستم مطمئناً قلبم به درد می آید اما آقاجان همیشه می گوید:"کسی که زخم زبان بزند بدترین شیوه مرگ رو برای خودش خریده."
کم کم آهن ربای خواب چشمانم را بهم نزدیک می کند.
چند باری پلک میزنم اما هنوز خواب در چشمانم غوطه ور است.
فانوس را خاموش می کنم و پتویی را از اتاق مجاور می آورم.
درست کنار پنجره دراز می کشم. شیشه بین من و شاخه های درختان فاصله انداخته است.
چه شب ساکتیست؛ انگار کسی در دنیا نیست .
فقط منم و صدای جیرجیرک ها که سکوت این شب مهتابی را می شکنند.
پنجره را کمی باز می کنم اما طولی نمی کشد که سوز و سرما مجبورم می کنند پنجره را ببندم.
نگاهم روی ماه می ماند. غرق لذت از وجود ماه میشوم میدانم اوهم به من نگاه میکند، گرمای نگاهش را حس میکنم.
اهی عمیق میکشم و به ماه خیره میشوم. دیگر چیزی به جز او را نمیبینم.
کم کم پلک هایم سنگین می شوند و خواب مهمان چشمانم می شود.
با صدای مادر چشمانم را باز می کنم.
_پاشو دختر نمازت قضا میشه!
گیج و منگ به اطرافم نگاه می اندازم. هوا هنوز تاریک است و هوفی می گویم و دوباره پتو را روی خودم می کشم.
مادر وارد اتاق می شود و با دیدن من هین بلندی سر می دهد.
با لحن پر از غُر اش می گوید:
_هنوز که خوابی!
لگدی را نثار بالشتم می کند که جستی می زنم و از جا بلند می شوم.
وضو گرفتن در آب سرد که برایمان عادی شده بود اما بیدار شدن هنوز نه!
نمی دانم خواب صبح چه عصاره ای دارد که اینقدر مزه خوشی دارد؟
دستانم را درون تشت آب می برم. تمام سلول هایم از سردی آب بیدار می شوند و سیخ سر جایشان می نشینند.
بعد از رد کردن مرحله صعب العبور وضو باید به مرحله سرد تری برسم.
آن هم این است که تا اتاق نشیمن بروم و دستانم را خشک کنم!
اصلا فکر این که به دستان سردم باد سرد هم بخورد زجرآور است!
بدو بدو می روم و دستانم را خشک می کنم .
خودم را جلوی بخاری نفتی جا می دهم و با کمک هم دستان یخ زده ام را احیا می کنیم.
بعد از آن کار انگار گردش خون در بدنم را احساس می کردم!
سجاده را رو به قبله پهن می کنم و چادر گل گلی مادر را سر می کنم.
بعد از گفتن اذان و اقامه، تکبیر الاحرام را می گویم و نیت می کنم.
حمد و سوره را شمرده می خوانم تا نکند خدایی نکرده اشتباهی در تلفظ پیش آید.
بعد از آن رکوع و دو سجده و باز هم حمد و سوره و...
از بچگی یادم است پدر جلویمان نماز می خواند و یادمان می داد چطور نماز بخوانیم. در همان ایام کودکی من و لیلا نماز بازی می کردیم. او آقاجان می شد و منم نمازگزار...
یادش بخیر چه کتک هایی که به شوخی از او نخوردم!
کمی که بزرگ تر شدیم، پدر حمد و سوره را به ما یاد داد و سعی داشت درست بخوانیم.
از آن وقت می توانم تمام قرآن را با تلفظ صحیح بخوانم.
کمب که سپیده دم بالا می آید مادر، محمد را برای خرید نان می فرستد. من هم آب می گذارم تا به جوش بیاید و چای دم کنم.
کم کم بخار آب بلند می شود و قوری را پر از آب می کنم و روی بخاری نفتی می گذارم.
آقاجان در حال قرآن خواندن است. کنارش می نشینم و پاهایم را در لحاف کرسی جا می دهم.
آقاجان عینک گردش را کمی بالا می دهد و می گوید:
_می خوای تو بخونی؟
من که عاشق صوت آقاجان هستم سعی می کنم از این لحظه استفاده کنم. سرم را به علامت منفی تکان می دهم و به دنبالش می گویم:
_نه آقاجون! شما بخونین بیشتر انرژی می گیرم.
آقاجان وقتی جوابم را می شنود، اصرار نمی کند و ادامه اش را می خواند.
مادر در را می بندد و به آشپزخانه می رود.
تخم مرغ هایی که در دست دارد را به همراه آب توی قابلمه می گذارد تا آب پز شود.
آقاجان چند مرغی را برای مادر خریده است تا هم سرگرم شود و در غربت حوصله اش سر نرود، و هم کمی از خرجمان کم شود.
تا چند سال پیش چراغ خوراک پزی هم نداشتیم اما آقاجان چون مادر اذیت نشود به سختی خرید.
🍁نویسنده: مبینار(آیه)🍁
🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸 🌸