eitaa logo
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
12.4هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
- 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲 𝗼𝗳 𝗚𝗼𝗱 • 💖 • - 𝗚𝗼 𝘄𝗵𝗲𝗿𝗲 𝘆𝗼𝘂𝗿 𝗱𝗿𝗲𝗮𝗺𝘀 𝘁𝗮𝗸𝗲 𝘆𝗼𝘂 • 🌈 • - 𝗕𝗶𝗿𝘁𝗵 : 28 𝗢𝗰𝘁𝗼𝗯𝗲𝗿 • 🧁 • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ سم کشنده‌ای به نام استرس 🔹در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. 🔸یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند لااقل در آسایش زندگی کند! 🔹برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. 🔸پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد. 🔹همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت. 🔸قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم کنار حوض آماده بگذارند. 🔹همین که به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هرچه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. 🔸صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. 🔹او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آن‌ها گفت: از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! 🔸همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد. 🔹با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد. 🔸کم کم نگرانی و ترس همه وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. 🔹شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه همسایه می‌شنید، دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش سراسر وجودش را می‌گرفت. 🔸هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد. 🔹روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود. 🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. مادامی که روحیه ما شاداب و سرزنده باشد کرونا یا هر بیماری دیگری قوی نیست. خیلی‌ها مغلوب استرس و نگرانی می‌شوند تا خود بیماری. @Rahee_saadat
🔆 ✍ سم کشنده‌ای به نام استرس 🔹در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. 🔸یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که می‌ماند لااقل در آسایش زندگی کند! 🔹برای همین سکه‌ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. 🔸پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی‌ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه‌اش داد تا بخورد. 🔹همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه‌اش رفت. 🔸قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم کنار حوض آماده بگذارند. 🔹همین که به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هرچه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده‌اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید. 🔸صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه‌اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. 🔹او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آن‌ها گفت: از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید! 🔸همسایه اول هر روز می‌شنید که مرد همسایه در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را می‌کوبد. 🔹با هر ضربه و هر صدا که می‌شنید نگرانی و ترسش بیشتر می‌شد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه می‌کردند فکر می‌کرد. 🔸کم کم نگرانی و ترس همه وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. 🔹شب‌ها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه همسایه می‌شنید، دلهره‌اش بیشتر می‌شد و تشویش سراسر وجودش را می‌گرفت. 🔸هر چوبی که بر نمد کوبیده می‌شد برای او ضربه‌ای بود که در نظرش سم را مهلک‌تر می‌کرد. 🔹روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود. 🔻این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. مادامی که روحیه ما شاداب و سرزنده باشد کرونا یا هر بیماری دیگری قوی نیست. خیلی‌ها مغلوب استرس و نگرانی می‌شوند تا خود بیماری. @Rahee_saadat
🍃🍂 تسبیحات اربعه 🍃🍂 🌸 از رسول خدا (ص) منقول است که فرمودند : برای مقابله با شعله های آتش بسیار تسبیحات اربعه را تکرار نمایید ✨ 📚 چشمه رستگاری @Rahee_saadat
✨﷽✨ ⚜حکایتهای پندآموز⚜ ✍دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند :كه یكی از آنها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :‌ (( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت:(( درست نیست كه ما همه چیزرا نصف كنیم.من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . )) بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت . سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. 🌾خوبی هیچوقت در دنیا و آخرت از بین نمی رود... از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذت پريدن از يک نهر باريک است اما براي برگشتن بايد از اقيانوس گذشت 📚 حکایتهای معنوی   ‌‌‌‌@Rahee_saadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁خوشبختے🍁 به چقدر داشتن ثروت نیست به چقدر لذت بردن از زندگیست🍂🍁 الهے خوشبخت باشید و زندگیتون پراز شادےوبرکت ونشاط باشه🍂🍁 ♥️عصرپاییزییتون بخیر ☕🥮🍂 @Rahee_saadat
✨﷽✨ خدایا🌼❤️ همواره راهم را با نشانه‌هایی که وجودت را فریاد می زنند روشن کن✨🙏 @Rahee_saadat
حُسن نیّت باعث جذب انسانهای وفادار و مهربان در زندگی ما می‌شود که برای رسیدن به نیّت‌مان یاری ‌مان می‌کنند! • کاری که هزینه‌های هنگفت قادر به انجامش نیستند.
انسان شناسی ۳۶۳.mp3
9.49M
۳۶۳ | ✘ اینقدر بدم میاد از فلانی! با چاپلوسی و پول و اَدا و ..... بقیه رو سِحر کرده انگار، اینجوری فداکاری میکنن براش ! 🚫 آقا/ خانم این حرف شما، نقض قوانین الهی در ارتباطات انسانی است! منبع : کارگاه انسان شناسی پیشرفته @Rahee_saadat
🔆 🔻صــــرفا برای عبرت...!! 🔸ولی دیر شده بود 🔹بعد از واقعه عاشورا حدوداً ۳۵ هزار نفر در یاری اهل بیت کشته شدند ولی اصلا ارزش کار اون ۷۲ نفر رو نداشت... 🔸گروه اوّل توابیّن بودند؛ 🔻همون‌هایی که روز عاشورا سکوت کردند، بعد از شهادت همگی قیام کردند تقریباً همه کشته شدند. ۵۰۰۰ نفر... 🔸«ولی دیر شده بود.» 🔹گروه دوّم مردم مدینه بودند؛ 🔻بعد از عاشورا قیام کردند همگی کشته شدند حدود ۱۰ هزار نفر. یزید گفت: لشکری که به مدینه حمله کنه، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه برايش حلاله. 🔸«امّا دیر شده بود.» 🔹گروه سـوّم مختار بود که بعد از جنگ‌های فراوان و کشته شدن حدود ۲۲ هزار نفر. گر چه قاتلان امام مظلوم (علیه السلام) را قصاص کرد... 🔻«امّا دیر شده بود.» 1️⃣ مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین (علیه السلام) همراهیش نکردن... 2️⃣ مردمی که هنگام ورود امام حسین (علیه السلام) به کوفه کمکش نکردند... 👈 همه بعدها به کمک امام رفتند... «ولی دیر شده بود.» امام سجاد (علیه السلام) هم استقبال خاصّی از این حرکت‌ها نمی‌کردند. «چون دیر شده بود.» 🔻حدود ۳۵ هزار نفر کشته شدند امّا دیر شده بود. 👌خیلی فرق هست بین اون ۷۲ نفری که به موقع به یاری امامشون رفتند...! ⚠️ ما باید مراقب باشیم که از امام خودمون عقب نیفتیم. ☝🏼الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ_ 🔻هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید. @Rahee_saadat
🔅 امیرالمؤمنین عليه السلام: ✍️ منِ استَغنى بِعَقلِهِ زَلَّ 🔴 هر كه عقل خود را كامل بداند، بلغزد. 📚ميزان الحكمه، جلد ۷، صفحه ۵۵۳ @Rahee_saadat
✨﷽✨ 🔅 مهمان دوستی حضرت ابراهیم🔅 ✍حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى‏ آمد، غذا نمى‏ خورد. زمانی فرا رسيد كه يک شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت. پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می ‏شدى و از غذاى من مى ‏خوردى» پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى‏ فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرک و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينک که غذای يک روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت‏ پرستى، به او غذا ندادى!» حضرت ابراهيم عليه ‏السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟» حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.» آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه‏ السلام را پذیرفت. 📚حکایت‌های معنوی ‌‌‌‌ @Rahee_saadat
🌸إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ🌸 ‌ 🍃مسلماً خدا هر چه را بخواهد انجام می دهد🍃 ‌ 📖سوره مبارکه حج، آیه14🌿 ‌‌ @Rahee_saadat