🌊
ڪَفتی چہ خبر؟
ڪَفتم و هرڪَز نشنیدے
جز دورےات اے عشق ،
بہ قرآن خبرے نیست
#امید_صباغ_نو🖋
🍃
🌊
میشود
جهان را
در آغوش کشید
هر صبح که عشق
از زیباییِ خورشید گونهی رُخت
جان می گیرد...
#عرفان_یزدانی🖋
❄️
#پارت498 🌘🌘
خیلی طول نکشید که سوار آسانسور شدیم و راهی طبقه اول پاساژ.
مامان کمی تو صورتم دقیق شد. از آسانسور که پیاده شدیم، آروم کنار گوشم گفت:
- رژ لبتو پاک کردی؟
- آره، آرش گفت.
اونم متعجب شده بود.
- غیرتی شده؟
-چه می دونم. شاید سرش به جایی خورده!
-عه... آدم پشت سر شوهرش اینجوری نمی گه. هر چی بود دیگه باید فراموش کنی.
-هنوز که شوهرم نشده. با یه انگشتر دست کردن که محرم نمی شیم.
-هرچی، بالاخره که قراره بشه.
با پیشنهاد آرش به مانتوفروشی رفتیم. خیلی برام جالب بود که اینقدر به مانتو فروشی تاکید داشت. معمولا صبر می کرد تا سیمین تصمیم بگیره.
فروشنده خوش آمد گفت و ما بین مانتوها قدم زدیم. سیمین کنارم ایستاد.
- کاش اول می رفتیم لباس مجلسی میخریدیم.
- لباس مجلسی برای چی؟
- عقد دیگه!
- سیمین جون یه مانتوی ساده و روشن کافیه. قرار نیست که جشن بگیریم.
- باشه، دو تا عکس که باید بگیریم.
- نه اصلاً. ما که دفعه اولمون نیست. یه مانتوی سفید، یا کت و دامن سفید، حالا سفیدم نشد، یه رنگ شاد کافیه!
آرش کنارم ایستاد.
- راست می گه مامان. لباس مجلسی لازم نیست.
متعجب تر از همیشه به آرش خیره شدم. داشت رو حرف مامانش نه میآورد. داره سعی می کنه به شروط دیشب عمل کنه، یا واقعاً تغییر کرده؟
سیمین چیزی نگفت و نزدیک مامان رفت.
آرش نگاهم کرد و متبسم گفت:
- از چیزی خوشت اومده؟
- هنوز دقت نکردم.
- من یه مدل دیدم. بیا ببین خوبه!
دنبالش رفتم و اون به مانتویی اشاره کرد. رنگ و مدل زیبایی داشت، ولی چیزی که متعجبم کرده بود، بلندی مانتو بود.
اعتراضی نکردم. یک سالی بود که علاقه ای به پوشیدن مانتوی کوتاه نداشتم. ناباور سری تکون دادم و فروشنده مانتو رو پایین آورد.
به اتاق پروف رفتم و مانتو رو پوشیدم. قشنگ بود و توی تنم می نشست. در رو باز کردم. آرش و مامان بهم نگاه می کردند.
مامان لبخندی زد و گفت:
-خوشت اومده؟
هنوز چیزی نگفته بودم که سیمین سرش رو از کنار در جلو آورد و گفت:
- وای، این چرا اینقدر بلنده؟
نگاهی به خودم و تصویرم توی آینه کردم که آرش گفت:
- بلند خوبه دیگه مامان، من پسندیدم. تازه مانتوی بلند الان مده. کوتاه از مد افتاده.
سیمین تو چشمهای آرش نگاهی کرد و گفت:
- آخه خفه می شه تو این هوای گرم. بعدم کجا مانتوی بلند مد شده و مانتوی کوتاه از مد افتاده؟
- این همه زن چادری توی خیابون، توی همین هوای گرم می رن و میان، گرمشون نمی شه. اون وقت یه مانتوی نخی بلند گرما ایجاد می کنه؟
-پسرم مناسب محضر نیست.
-حالا یه مانتوی مجلسی هم میگیریم.
به من نگاه کرد.
- خودت خوشت اومده.
اینقدر متعجب بودم که طول کشید تا حرف آرش رو تونستم تحلیل کنم. سر تکون دادم و آرش گفت:
-درش نیار. با همین بیا بیرون. اون یکی رو می زاریم تو کیسه.
مامان هم متعجب شده بود.
مانتوی سبز رنگ رو از آویز اتاق پرو برداشتم و از اتاق خارج شدم.
یه مانتوی دیگه هم به سلیقه آرش برداشتم و از اونجا خارج شدیم.
جلوی کفش فروشی ایستادیم و کفش هم خریدیم و خیلی برام رفتارهای ارش جالب بود. انگار داشتم با یه آدم جدید آشنا می شدم.
سیمین که معلوم بود از این تغییر پسرش خوشحال نشده بود پیشنهاد خرید حلقه داد. به ارش نگاه کردم.
-حلقه قدیمیا دست تو بود. چی کارشون کردی؟
دست توی جیبش کرد و حلقه ها رو جلوم گرفت. هر دو شون رو داخل یه زنجیر انداخته بود.
-نطرت چیه همینا رو استفاده کنیم جدید نخریم؟
-منم نظرم همینه!
-پس مامانتو راضی کن.
نگاهی به سیمین انداخت و به طرفش رفت. مامان رو صدا زدم و مامان نزدیکم شد.
#پارت499 🌘🌘
مدتی توی پاساژ گشتیم. برام مهم نبود چی می خرند، حتی گاهی نظر من رو هم نمی پرسیدند.
سیمین مثل همیشه برای خرید ذوق داشت. مامان هم مثل همیشه بود. ولی رفتارها و انتخابهای آرش برام حسابی جالب بود.
مرد ساکتی که همیشه عقب می ایستاد و چیزی نمی گفت، حالا برای خودش نظر داشت و محترمانه نظرهای سیمین رو رد می کرد.
تقریباً همه چیز برایم خریدند. تلافی یکسال خرید نکردنم حسابی در اومده بود.
به پیشنهاد سیمین به رستورانی توی همون پاساژ رفتیم.
دور میز چهار نفره ای نشستیم. منو روی میز بود. ارش به طرف من سرش داد و گفت:
- چی می خوری؟
لبخندی زدم و به منو نگاهی انداختم. این رفتارهای آرش عجیب به دلم می نشست و خاطرات تلخ گذشته رو می شست و دور می ریخت.
منو رو به طرفش گرفتم و انگشتم رو روی باقالی پلو با ماهیچه گذاشتم. لبخندی زد و گفت:
- سلیقه ات عوض نشده!
نگاهش کردم و گفتم:
- ولی سلیقه تو خیلی عوض شده.
- دوری تو عوضش کرد.
لبخند زد.
حالا سطح سلیقه ام بالا رفته یا نه، پایین اومده؟
- نمی دونم، آرش این مدلی رو امتحان نکردم که بدونم.
صدای سیمین نگاهمون رو به طرف خودش منحرف کرد.
- اگه حرفاتون تموم شد و منو رو بدید ماهم انتخاب کنیم.
آرش لبخندی زیر لب زد و منو رو به طرف مادرش گرفت.
مامان و سیمین هم انتخاب کردند و آرش گارسون رو صدا زد و سفارشات رو داد. نگاهی به دستم کردم. ایستادم و گفتم:
-برم دستمو بشورم.
آرش نیم خیز شد و گفت:
-تنها نرو. بذار باهات بیام.
- دستشویی زنونه و مردونه جداست. نمی شه که تو بیای.
کامل ایستاد و گفت:
- تا دم در دستشویی میام.
شونه ای بالا انداختم که مامان گفت:
- پسرم تو بشین، من باهاش می رم. منم دستمو بشورم بهتره!
آرش سری تکون داد و نشست. با مامان به سرویس رستوران رفتیم. دستم رو شستم و رو به مامان گفتم:
-چرا آرش می خواست دنبال من بیاد؟
- چون که نمی خواست زن جوون و قشنگش تنها جایی بره.
- چی؟ چطور قبلاً اشکال نداشت؟
- عزیزم، یکسال گذشته. خیلی اتفاق افتاده. هم اون عوض شده، هم تو.
-من عوض شدم؟ چطوری شدم؟
خانم تر شدی؟ از وقتی اومدیم همش می ترسیدم یه چیزی به سیمین بگی که باعث ناراحتی بشه، اما خانم بودی و هیچی نگفتی.
- از رفتارهای آرش تو هنگ بودم که چیزی نگفتم.
لبخندی زد و گفت:
- خیالم راحت می شه وقتی میبینم آرش اینجوری شده. حس می کنم می تونم تو رو بهش بسپارم.
متعجب به مامان خیره بودم که دستاش رو شست.
- بیا بریم.
حرصی گفتم:
- تو برو، من خودم میام.
-نمی شه
دستم رو گرفت.
- بیا بریم ببینم.
دنبالش راه افتادم و نزدیک میز رفتم. آرش جای من نشسته بود. ناخودآگاه روبروی آرش رو نگاه کردم و متوجه چند تا پسر جوون شدم که روی میز روبروی ما نشسته بودند. این کارش منو یاد برادر ها میانداخت. می خواستن که کسی نتونه مستقیم من رو نگاه کنه. نفسم رو سنگین بیرون دادم.
لبخندی زد و من جای قبلی آرش نشستم. غذا خوردیم و راهی خونه شدیم.
دوستان دغدغه مند 📣📣📣📣📢📢📢
از امروز دیگر غصه کشف حجابهای داخل اتومبیل را نخورید که نمی توانید درقبال آن هیچ کاری انجام دهید...🤔😉
✅شما می توانید گزارشات کشف حجاب در اتومبیل را همراه عکس پلاک خودرو و عکس فرد کاشف حجاب در اتومبیل را با ذکر👇
⬅️نام استان؟
⬅️نام شهر؟
⬅️تاریخ ؟
⬅️آدرس مکانی که از کشف حجاب عکس گرفته شده؟
⬅️چه ساعتی عکس گرفتید؟
به آی دی زیر ارسال کنید👇
https://eitaa.com/saleh113m
با تشکر از همکاری شما
یا علی مدد💪👍
فرهنگسازی حیا👇🌷❤️
🆔@farhangsaze_haya
بهار🌱
دوستان دغدغه مند 📣📣📣📣📢📢📢 از امروز دیگر غصه کشف حجابهای داخل اتومبیل را نخورید که نمی توانید درقبال
دوستان کاملا مستند است 👌👌👌
لطفا پیام ندید چه کسی و چگونه فرصت پاسخ ندارم فقط بدانید مستنده