باند پرواز 🕊
🪄🪄💌💌📝✍✍✍✍ 📖 السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... سلام بر تو ای مولایی که
محبت به محبوب؛"اگر در مختصات علائق محبوب قرار نگیردمانند زلیخاه اسیر طعمه ی نفس میشود!"عشقمقدسِ
تپشهایقلبِیکمجنونازلیلا ..ما از بچگی برامون جشنِ تکلیف گرفتن اماجشن تکلیفِ عشق هیچوقت نداشتیم!برای جشن تکلیفِ بلوغ فرزندانِمون برنامه داریم اما هیچوقت برای شروعِسنِّعاشقی برنامه نداشتیم!ظرف وجودمون دنبال یه نفر میره!تمرکز میکنه..رفتارا و سکناتش رودوست داره.. تمامِکششهای قلب
و تپشهای تند شدن قلب و یه حالتِ
گرفتگیای تو قلب بوجود میاد. ما به این حالاتِمون هیچ وقت احترام نگذاشته ایم..بزرگترین بی احترامی به این حالات نداشتن یک برنامهی تربیتی برای این ظرفِ درونی بوده که در دوران سنِّتکلیفِ عاشقی ، اسیر فیک ها و غيرواقعي هانشود!عشق بزرگتر لازم است.عشق بزرگتر عشق های کوچکتر را تنظیم میکند _وقتی نورافکن در یک اتاق زده شودآنلامپهای دیگرخاموش بشودهم فرقی نمیکند؛سخت است اما عشق برتر که بیاید خودش درستش میکند!عشق اصیل، عشقی که در دنیا یک نماینده بیشتر ندارد!عشقی که نگاهِ_ابی_عبدلله خادم اوست!!خودت را درمعرضش قرار بده لطفا!محرّم فرصت عبور از هرچه غیر اوست و خواندن از یاران شیدایی و زندگی نامههای عاشقانِ حضرت است!من با هر چیزی که همیشه گرم است؛مثلِ؛چای، سینه زنی وسط هیئت، اشک
و لطافت دستان تو ، بردن اسم زیبایت به زیر زبانم، چشم هایَت، همسو هستم..تو همسوترین موجود برای قلبِ من
هستی امشب زیارت تو بهترین عبادت است ومنم که در فراق تو زائرتو شدم.همیشه تضادها در کنار تو رنگ و معنا میگیرد!اعتبار پیدا میکنندانسان ها به میزان آن چه که قلب هایِ شان به آن تکیه کرده است؛شَرَفالمکانِبِالمکینِ..هر انسانی در مواجهه باخودش متوجه خالی بودن نیمی از خودش میشود که باید پُر شود و در عالم به دنبال آن میگردد_ و آن جز با
سپردن به نگاهِ_ابی_عبدلله حاصل
نمیشود!برای قلبِ هر شخصی پنجرهای باز است تا باآن، قلبِ او احیاشود و خداوند محرّم را برای احیایِقلوب آفرید و قلبیبیشترین بهرهیحیات را میبرد که برای اهدافِ محرّم تلاش بیشتری کند و آن چیزی جز نگاهِ_ابی_عبدلله نیست!بندگی درهر موردی لذّت و آرامشی همراهش
هست؛برخی موقّت ولی خطرناک وبحران آفرین واگر برای فرار از بحران بخواهی دوباره آرامشفیک ومصنوعي بسازی بازبحرانی بر بحران دیگر وخالقِ
اخلاقی خطرناک هستی!بخشِ همیشگیِ زندگی هر انسانی تصمیمهای بین دوراهیهای اونه وهر تصمیمی که ارادهاش رو داشته باشه یه رنجی در اون نهفته تا با نگاهِ به هدفِ انتخابش؛رنج تصمیم رو به حسِ عمیقِ آرامش تبدیل کنه!کاری که حرّدر کربلا انجام داد!رنجِ عبور ازیک دوراهی را خرید!هیچکسی از این دوراهی ها رهایی نمییابد! از آزادیای که به من دادی تا برم گناه کنم و تو منتظربودی که برگردم و من هنوزبرنگشتم ، میترسم از تمامِ برنگشتن هایم _ من بین تو و تمام خواستنی هایم ماندهام و میترسم! شاید یک حرِّ تو باشم !!توبه ی مردانه کردم!
خب!رسیدیم به دلدادگی پسردایی مهناز،"ابوذر"!باید خودم را بی حس نشان میدادم اما حالات درونی ام کار دستم ميدادو او بلد بود خیلی خوب دلبری کند..اوپسري شوخ طبع و قابل احترام بود کمتر کسی از دستش ناراحت ميشدوبه قولی هوای همه را داشت شبیه امیر بود و این حس برایم بيشترقابل لمس بود..مهناز از من خواست تا مدتی پنهانی باهم تلفنی در تماس باشیم تا از علایق و سلایق هم باخبر شویم اماقبول نکردم چون دیگر آن دخترک عاشق سربه هوانبودم و عاقلانه رفتار میکردم واين کارم اورابيشتر جذبش کرد تادفع بشود!داشتم برای عشق و عقل و احساسم بها میدادم وبه شدت درگیر قلبم میشدم ولی چاره نداشتم باید!باید ميسوختم وميساختم..چند ماهی گذشت ابوذر با مادرم صحبت کرد واز او درخواست کرد که تابه سربازی میرود ومي آيد من راشوهرندهد!مادرم به من چیزی نگفت تا سر وقتش!خواهردومي مهناز نامزد کرد و این جشن برخلاف تصور ما،مختلط بود و خواسته دامادجديدشان بود البته همه موجّه بودند به غیر از دوستان خواهرسومي مهناز،منیره!منیره دختر شیطان و آب زيرکاهي بود که پسرهاازدستش آسایش نداشتندودوستانش هم دو قدم جلوتر از او!جمع را جوری به رقص و پایکوبی تبدیل کردند که کم مانده بود دعوای فامیلی راه بیفتد!داماد طفلکی داشت از راه به در میشد!چون همه ی مردهامجلس را ترک کردند و احترام بزرگترهارانگه داشتند..بالاخره این لوندی ها کاردست پسرها داد نه اینکه نديدبديد باشندویا هوس ران،نه! گاهی یک دختر فشاری به روان پسر وارد میکند که از ذهن مادخترهادوراست؛اصلا خودخدا این را خلق کرده اما مصرف حلالش نه گناه!ابوذر از همانجا وارد رابطه بايکي از آن دخترهاشدو من بعدها فهمیدم که این نقشه منیره بود تا ابوذر که به تله ی اونيفتاده بود و عاشق من شده بود را بسوزاندو انتقام بگیرد نه ازمن!صرفا از ابوذر اما نمی دانست آن دخترگرگترازاین حرف هاست و عشق و عاشقی نمیکند و از فطرت پاک دور است!
#عبدالله_بن_الحسن_ع💚
طاقت ندارم لحظه ای تنها بمانی
من باشم و در حسرت سقا بمانی
من عبد تو بودم که عبدالله گشتم
نعم الامیری، عالی اعلا بمانی
فریاد هل من ناصرت بیچاره ام کرد
من مرده ام آقا مگر تنها بمانی؟!
#وای_عمو🥀
#شب_پنجم #محرم🥀
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
هر زنده دلی در غمت ای ماه ! گریست
با اشک، وضو گرفت و آنگاه گریست
تا گفت حسین: "انا قتیل العبرات"
عالم ، به همین روضه ی کوتاه، گریست
صلی الله علیک یااباعبدالله🖤
شبتون حسینی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
✨🎋
دنیای بی حسین اگر آخر غم است
دنیای با حسین به آخر نمیرسد
این شاکلید قصۀ صحرای کربلاست
سر میدهد حسین، ولی سر نمیرسد
عزیززم حسین 🖤
مولایمن
🥀گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد...
برای درد فراقت کسی دوا ندهد...
بهراه مانده نگاهم بیا گل نرگس...
کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج🌤
🏴🕊
سلام امام زمانم
▪️وارث خون خدا و پسر خون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا
▪️صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
▪️بر سر گنبد زرین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر توست بیا..
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
از کویر خشک بر دریا سلام
هر نفس بر زاده ی زهرا(س) سلام
باز می گویم به تو از راه دور
یا حسین بن علی(ع) ،آقا سلام
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
صبحتون حسینی 🏴
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
enc_16609957165425600489861.mp3
2.42M
🎙نماهنگ استودیویی
من یا از دوریت می میرم..
یا غمت💔 😭
امین قدیم
بسیااار زیبا👌👌👌
بشنوید
رزق صبحگاهی روز پنجم ماه محرم🖤🥀
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_پنجم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۱ مرداد ماه ۱۴۰۲
پنجم محرم ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت از
🌷شهید سید مجتبی علمدار 🌷
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷
🥀
🏴امروزدر کربلا چه گذشت...
▪️پنجم#محرم الحرام
بسته شدن مسیر کوفه به کربلا..
#امام_حسین 🖤
#وقایع_نگار_کربلا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️هیئت مجازی |شب پنجم
🏴روضه جناب زهیر
🎙حاج میثم مطیعی
#محرم
#امام_حسین
#هیئت_مجازی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #روز_پنجم_چله_زیارت_عاشورا🌱 🏴 ۱ مرداد ماه ۱۴۰۲ پنجم
سیدمجتبی در یازدهم دیماه سال ۱۳۴۵ در شهرستان ساری چشم به جهان گشود
در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان منجیل رفت و پس از چندی با مسئولیت گروهان سلمان از گردان مسلم به کردستان، اهواز و هفتتپه منتقل شد.
سید با حضور در عملیاتهای کربلای ۱، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، والفجر ۸ والفجر ۱۰ چندین بار مجروح شد.
او سال ۱۳۶۶ ملبس به لباس مقدس سپاه شد و پس از پایان جنگ در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلای ساری مشغول خدمت شد.
سرانجام سید مجتبی در اوایل دیماه سال ۱۳۷۸ به دلیل جراحات شیمیایی در قسمت «ایزوله» بیمارستان بستری شد و در تاریخ 11 بهمن 1378 هنگام اذان مغرب بعد از یک هفته بیهوشی کامل چشم گشود و شهادتین را زمزمه کرد و بعد به شهادت رسید
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
سیدمجتبی بیشتر عمرش را وقف مداحی کرد. او با عشق به امام حسین (ع) و امام زمان(عج) و ارادت به امام حسن مجتبی(ع) همیشه به ذکر مدح و مصیبت این بزرگواران میپرداخت.
او در طول دوران دفاع مقدس بر اثر مجروحیتهای مختلف طحال، بخشی از روده خود را از دست داد و به دلیل میگرن عصبی و میکروبی که در گلویش وجود داشت، هرسال تقریباً از اوایل زمستان به شدت بیمار میشد.
علمدار صدا نداشت؛ اما ...
سید مجتبی علمدار، مداحی را جایی یاد نگرفت . در جبهه بین مداحیهای دیگران میانداری می کرد؛ تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت . سید صدا نداشت، اما صدایش یک سوز خاصی داشت، که اصلا آدم را می گرفت و شیفته ی خود می کرد در مداحی سبک خوبی هم داشت؛ می گفت: دنبال سبکی می گردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. می گفت: باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند. اما بعضی مداحها سبکهایی می خوانند آدم شرمش می شود وقتی آنرا می شنود!
من خودم تا به حال مثل سید مجتبی علمدار، ندیده ام؛ آدم عجیبی بود! وقتی درباره مصیبت ائمه می خواند، انگار آن صحنه ها را می دید! بعضی مداحها فقط حالت گریه می گیرند، اما سید اول خودش گریه می کرد و مردم هم از گریه ی او گریه می کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می کرد، همینطور اشک می ریخت.
عاشق مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها بود وقتی می گفت: تو گوشش زدند! از حال گریه اش احساس کردم او این صحنه را می بیند.😭
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
جذب جوانان!
سید مجتبی شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش؛ به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ول کن بابا!
می گفت: نه! کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم بر نمی گردد؛ اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید.
برنامه هیأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت، که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود.
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔹خاطره ای از شهید سید مجتبی علمدار از زبان همسرشان
《معجزه ی انگشتر》
✨💍
شهید در جبهه، هر 45 روز يا 35 روز مأموريت داشتند.
ايشان انگشتري داشتند که خيلي برايش عزيز بود. ميگفت اين انگشتر را يکي از دوستانش موقع شهادت از دست خود درآورده و دست ايشان ميکند و در همان لحظه هم شهيد ميشود.
ايشان وقتي به آبادان براي مأموريت ميرود، اين انگشتر را در حمام بالای طاقچه جا ميگذارند.
وقتي ميخواهند به ساري بيايند، در راه يادش می افتد که انگشتر بالاي طاقچه حمام جامانده است. وقتي آمد، خيلي ناراحت بود. (من معمولاً «آقا» صدايش ميکردم چون سختم بود که اسمش را صدا کنم و بگويم مجتبي، فکر ميکردم خيلي سبک است، اگر اسمش را صدا بزنم.
ايشان هم مرا هميشه «خانم» صدا ميزدند.)
گفتم: آقا! چرا اينقدر دلگيري؟ ناراحتي؟
گفت: والله انگشتر بهترين عزيزم را در آبادان جاگذاشتم. اگر بيفتد و گم شود، واقعاً برايم سنگين تمام ميشود.
گفت: بيا امشب دوتايي زيارت عاشورا و دعاي توسل بخوانيم، شايد اين انگشتر گم نشود.
يا از آن بالا نيفتد و گم نشود و خيلي جالب اينجا بود که ما زيارت عاشورا خوانديم و راز و نياز کرديم و خوابيديم.
💥صبح که بلند شديم، ديديم انگشتر روي مفاتيحالجنان است. اصلاً باورمان نميشد.
الآن هم آن انگشتر را دارم. ميخواهم سر سفره عقد دخترم به همسرش تقديم کنم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz