🦋⃟📸
#سلام_امام_زمانم 💚
✨ ای ڪه روشن شود
💫از نـور تو هر صبح جهان
✨روشنـــای دل من
💫حضرتـــ خورشـید سلام
🌤#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ(عج)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
ازفرات چشم تو،یک ذره نَم مارا بس است
از جهان و کلُّ مافیها، حرم ما را بس است
لحظهی پراضطراب و وحشت یومالحساب
دستمان گیرد، سلامِ صبحدم مارابس است
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبح تون حسینی 🌤
روزی تون زیارت اربعین 🤲
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆
#روز_نوزدهم_چله_زیارت_عاشورا🌱
🏴 ۱۵ مرداد ماه ۱۴۰۲
نوزدهم محرم ۱۴۴۵ 🖤
به نیابت شهید
🌷شهید خلبان عباس بابایی 🌷
سالروز شهادت
#پویش_زیارت_اربعین
اللهم ارزقنا توفیق زیارت اربعین🤲🏻
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz🌷
وَ أَمَاتَ قَلْبِي عَظِيمُ جِنَايَتِي
فَأَحْيِهِ بِتَوْبَةٍ مِنْكَ
خدایا، به دلم حیات ببخش..)
#خدای_من
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
کسانۍکہبراۍهدایتدیگران؛
تلاشمۍکنند✨
بہجاۍمردنشهیدمۍشوند🕊!•
-استادپناهیان🎙
#سخن_بزرگان
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما ببینید👌👌
✍ خاطره زیبا و واقعی از
شهید بابایی
🎙حجت الاسلام عالی
✅ بمناسبت سالگرد شهادت شهید بابایی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🏴🕊
به ما خرده نگیرید که چرا انقدر از حجاب می گوییم....
به ازایِ هر زینب
عباس ها داده ایم ..😔
#حجاب_خونبهای_شهیدان
#سالروز_شهادت_عباس_بابایی
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
📌میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند☺️
▪️تراشهٔ کبریت را در جاظرفی انداخت و به طرف در رفت.
از پشت چشمی نگاه کرد. «عباس است!» در را باز کرد.
- چه عجب از این طرفها؟!
- برای مأموریتی آمدم به پایگاه. گفتم سری به تو بزنم.
نگاهی به لباس پرواز او انداخت.
- لباس را در بیاور.
عباس بلند شد تا لباسش را درآورد. روحالدین نگاهی به او انداخت؛ وصلهای بر سر زانو!
- هنوز همان اخلاق دانشجویی را داری؟ بابا دیگر برای خودت کسی هستی.
عباس بابایی خم شد و وصلهٔ سر زانویش را نوازش کرد.
- میدانی رفیق، این وصله را به نفسم زدم تا زیاد بلندپروازی نکند.
📚(از کتاب آواز پرواز | زندگینامهٔ داستانی شهیدعباس بابایی
صفحات ۳۰ و ۳۱)
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
همیشه رو زبون شهید بابایی این جمله
بود:
آنان که گستاخی شهادت♥️ را ندارند
به ناچار مرگ🖤 آن ها را می پذیرد
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اسکناس های تا نخورده
در همه گرفتاری هاتون توسل داشته باشید به خود آقا حضرت ولیعصر (عج) ، همه گره ها به دست ایشون باز می شود....♡
🔰پانزدهم مردادماه سالروز شهادت شهید اصفهانی ، مصطفی ردانیپور
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
💯 حضرت زهرا (س):
مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟ ببین همه آمدیم........
راوی ←
برای عروسیاش علاوه بر میهمانان یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا سلام الله علیها مینویسد📄 و به ضریح حضرت معصومه (س) میاندازد، شب حضرت زهرا (س) را در خواب میبیند💚 که به عروسی اش آمده شهید ردانی پور به ایشان میگوید: خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم...
حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟ ببین همه آمدیم💕»مصطفی دیگر تا صبح نخوابید نماز میخواند دعا میکرد، گریه میکرد😭میگفت من شهید میشوم🕊️ شب عروسی بلند شد سخنرانی کرد و گفت: « امشب عروسی من نیست عروسی من وقتیه که توی خون خودم غلت بزنم»🕊سه روز بعد از عروسی به منطقه رفت بدون عمامه، بدون سِمَت ، مثل یک بسیجی ، اولِ ستون راهی عملیات شد💫 15 مرداد 62 بود عملیات والفجر 2 درمنطقه حاج عمران شروع شده بود تا اینکه گلوله ای از پشت سر به جمجمه اش اصابت میکند از خدا خواست که گمنام باشد✨ و بدنش در جایی بماند که دست هیچکس به او نرسد🥀در نهایت پیکرش پیدا نشد🥀و مصطفی برنگشت که نگشت*
*روحانی جاویدالاثر*
*سردار شهیدمصطفی ردانی پور*
*شادی روحش صلوات*🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نذرکردم دورتسبیحی بخوانم اِهدَنا؛
تاصراطم اربعین اُفتدبه سوی کربلا 💔
#امام_حسین
#دلتنگ_اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
اربعین نزدیک است،
و دل من بی تاب،
لحظه ها، غرق سراب،
دل ما را دریاب.
و تو را می طلبم، ای ارباب،
دل ما را دریاب،
به همین لحظه ناب،
بنمایی حرمت قسمت ما . . . .
#31_روز تا #اربعین🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_ششم 「💙」 در شعر، شکوه تو به تصویر نگنجد چون کوهِ مصوّر شده بر کا
ادامه دارد..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست❌
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_ششم 「💙」 در شعر، شکوه تو به تصویر نگنجد چون کوهِ مصوّر شده بر کا
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_هفتم
سلام ونور ورحمت خدامحضر امام عصرارواحنافداء وشماهمراهانِ جان!🕊🕊✋✨💫✨✨🕊🕊
سخت مشغول درس خواندن شدم..استعدادزیادی در رشته ی ادبیات وعلوم انسانی داشتم..ولی درس ریاضی برایم سخت بود ومعدلم راپایین می آورد ریاضی به زور ۱۵ میشدم؛مابقی ۲۰ واین باعث میشد گاهی روحیه ی جنگندگی من خدشه دار شود..تا اینکه یک دبیر جدیدآمد!اوهر روز صدامیکرد:خانمِ سکینه ....(یعنی من)بیادپای تخته!محبور شدم سخت تمرین کنم تابلکه دست از سر من بردارد..روزهایی که ریاضی داشتیم استرس واضطراب زیادی داشتم باخودم گفتم نمیشودبایدبیشترتلاش کنم وحق این معلم راکف دستش بگذارم..بدجنس نبودم ولی هرجلسه انگار من تنهادانش آموز کلاس بودم!!!به لطف اومن دیگراز خدایم بود بروم پای تخته!البته بعدهافهمیدم به فضل خداو خواسته ی مدیر این کار را میکرده تا من موفق شوم...اینجاست که ذکاوت وتدبیریک مسئول میتواند درسرنوشت افرادتاثیری شگرف داشته باشد!روزها گذشت واز ماجرای به هم خوردن نامزدی من یکسالی گذشت.. امیر؛برادرم که درکشتی استانی اول شده بود؛به همراه مربی اش راهی باشگاه بودندکه سر راه اتفاقی من ومادرم رادیدند ونزدیک آمدند من مثل همیشه نگاهم کف خیابان بود وچادرم رامحکم تر فشار میدادم وقتشان رانگرفتیم وخیلی زود مادرم عرض ادب کردو راهی منزل شدیم..آقای سلمانی لیسانس علوم سیاسی داشت ومربی کشتی بودوسرشناس وباوقار..یک هفته بعد دوتاخانم به منزل ماآمدند وبامادرم گرم صحبت شدند..بله آنها مادروزن برادرش بودندکه آمدندخواستگاری اصلاخوشم نیامدومعذب شدم.مادرم بعدرفتنشان کم کم مقدمه چینی کرد ولی خوب میدانست من گوشم بدهکارنیست..از راه امیر واردشد تاشاید نظرم عوض شود!امیرمثل همیشه با خوش مشربی وبذله گویی واردشد ونخواست اذیت شوم.به اوگفتم مربی تو بعداز این که بفهمد من دوماه محرم ونشان کرده ی کسی بودم،دُمَش راروی کولش میگذاردومیرود..اوبامن موافق بود ولی درعین ناباوری گفت که مربی اش این رامیداند ولی خانواده اش نه!اصلا روحیه ی جنگیدنی در من نمانده بود که باقبول این خواستگاری به جنگ باخانواده ی اوبروم به همین خاطر محکم گفتم:نه!امیرگفت: اشتباه نکن آبجی!اون یه مرد پخته ست وخیلی باشخصیته ومیتونه تورو خوشبخت کنه!ولی اگه تو خوشت نیومده برای من مشکلی نیست میگم نه!امامن دلم برایشان میسوخت...هم امیرهم آقای سلمانی!شاید اگر آن اتفاق هولناک وتلخ بین من وحسین نمی افتاد الان اوگزینه مناسبی بود.مردی باکمالات وخانواده دارو مهربان اما چه میشدکرد؟سلمانی خیلی تلاش کرد ولی بالاخره نااُمید شدواین وسط هم باز همسایه ها روی اعصاب خانواده ام رژه میرفتند!مادرم طوری برخورد کرد که دیگر حرفی نماند.امیرهوای من راخیلی داشت اودبیرستانش تمام شدوبرای خدمت آماده میشد.من مثل مادر برایش اشک میریختم البته پنهانی ولی غم چهره ام از سِرِّ درونم خبرمیداد.راهی خدمت شدوافتاد تهران واین کمتر عذابم میدادچون نزدیک بودوشکرخدا انقدرکه امیر خواستنی وشوخ ومتین بود همه عاشقش میشدندوهمین باعث شد فرمانده اش اورا دریابد وزود به زود می آمد واین بارکه آمد قراربود برای صنایع دفاع ارتش کشتی بگیردوبرایشان مقام بیاورد.اوسخت تمرین میکردوقتی میخاست وزن کم کند شبها می دوید ومن گاهی همراهی اش میکردم انقدر اصرارمیکردم که برادربزرگترمان؛علی آقا من راسوار میکرد باماشین درخیابان خلوت تشویقش میکردم.دست خودم نبود گاهی احساس میکردم علی آقا خیلی حسودی اش میشود اماتقصیرخودش بود که بی تفاوت بود وحتی موقع خواستگاری حسین مجلس رابه هوای رَدّ صلاحیت ترک کرد البته اوحق داشت ولی حمایتش رادریغ میکرد همیشه وفقط به ارشد بودنش در خوردو خوراک وموردهایی که منافعش درمیان بود؛فکرمیکرد!اما امیر از جان گذشته بود برای همه امابرای من غلیظ تر وپُر رنگ تر!اصلا بلدنبود معمولی ویاحتی بد باشد!اونظر کرده بود ومن خوب میدانستم.مدال بودکه پشت سر هم می آورد وباعث افتخار ارتش بود یکبار هم از سرهنگ شفیع خانی جام و تقدیرنامه گرفت وباعث ترفیع اوشد اوحالا باقی خدمت را به قزوین پادگان شهدای جوادنیا آمده و اداری میرفت ومی آمدو من از دعای مستجاب شده ام خدارابسیااار شاااکربودم.ته دلم قند آب میشدوقت آمدنش باغچه راآب میدادم تا وقتی توی حیاط می آید لبخندش راببینم اوراخوب بَلَد بودم.او هم همین طور..مافوق امیر مرد باوجناتی بود.. عکس اورادر آلبوم دیده بودم یک سالی میشد همسرش طلاق گرفته بودوبه اوخیانت کرده بودوبرای امیر از زخم ها و دردهایش گفته بود وفکرمیکردکه دنیابه آخر رسیده!ماآدم هاچرا گاهی آنقدربدمیشدیم که نفس یک انسان را از او میگرفتیم وباد در غبغب می انداختیم که حق باماست!چرا مردی به خوبی و زحمت کشی او باید تاوان خیانت یک زن از خدابی خبر رابدهد؟خوشی زیر دل بعضی رابدجورمیزند!!انگار از بیکاری وبی مشکلی؛مشکل ساز دیگران میشوند.کاش روزی حال زمین وزمینیان خوب شود!..
.ما را ببخش گريه ي سيري نكرده ايم
چشمانِ خشكِ ما خجل از اين عزاي تو
دارد تمام می شود آقا عزای تو
کم گریه کرده ایم محرم برای تو💔
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
شبتون حسینی🌙✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#دلتنگڪربلا💔
پروانه وار دور سر من به گردش است
فڪر و خیالِ نیمه شب ِ شهر ڪربلا