چند وقتی است نخورده به ضریحش دستم
بفرستید به مشهد، غمِ هجران مرا...
#امام_رئوف
#شهادت_امام_رضا_تسلیت 🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعری که حضرت آقا هم از آن لذت برد ...🌱
جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران.. رضاخان نه!
#شهادت_امام_رضا(ع)🖤🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
رضاجان است شاه مردم ایران... رضاخان نه!
#شهادت_امام_رضا_تسلیت_باد 🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
1_6699727868.mp3
5.77M
🏴 سفره ی اشک دوماهه ی عزا..
جمع میشه روز شهادت رضا ..
حتما بشنوید👌👌👌
رزق شب شهادت امام رضا(ع) و آخرین شب از دوماه عزاداری و نوکری مون😭
التماس دعا 🙏
#شب_شهادت_امام_رضا(ع)🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_سی_سوم امام رضا ماراطلبيده بود و بدون هیچ سختگیری با باربدو بچه
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_سی_چهارم
نجواهای عاشقانه ی من با امام رضا تمامی نداشت! چند روزی درمحضر مبارکش بودیم روز آخر که آمدیم خداحافظی کنیم آیت الله محمدامامي کاشانی را دیدم که گوشه ای ایستاده اند و کنار یکی از درهای ورودی صحن چشمشان خیره به گنبد بود...نجواميکرد و تمام حواسش جمع آقابود! از اینجور انسانهای بزرگ میتوان آداب زیارت را آموخت و تفکر کرد! کارش که تمام شد نگاهمان گره خورد درهم !بی اختیار اشکم سرازیر شد و گویی از چشمانم خوانده بود که التماس دعا دارم!لبخند ریزی زدند و راهی شدند من هم کنارباربد به این فکر میکردم کاش همسفرم روزی حاج آقایی بشود برای خودش و من به داشتنش افتخار کنم...باربدهم مثل من هیجان زده بود که توانسته بود آیت الله کاشانی رادريک قدمی مان ببیند...خداحافظی سخت بود ومجبوربوديم برویم و رفتیم و دوباره راهی سرزمین خودمان شدیم...بعد چند روز رفتیم که عکسها را بدهیم چاپخانه تا خاطرات ثبت شده با دوربین را به آلبوم بسپاریم وبرای دیدنش کیف کنیم ..کلی باديدنشان ذوق کردم دعایش را به جان باربد کردم!او هم از اینکه مثل بچه ها ذوق میکردم خنده اش گرفته بود!خب حق داشتم بعد آن همه دلهره حالا به این چیزهای جدید و زیبا عشق بورزم و حال خوب منتشر کنم!باربد باید دیگر به شرکت میرفت ومن دلتنگ میشدم واوهم مثل من اما بروز نمی کرد و گاهی خودش را لو ميداد! من هم زمانی که نبود از حال و هوای بدون او می نوشتم و هروقت هم حس شاعرانه ای گل میکرد آن را ميسرودم..خوشش آمده بود ومن هم نامه هایم را داخل جیب لباس کارش می گذاشتم البته هروقت که می آورد تا برايشم بشویم بعداتو نامه را داخل جیب لباس کارش می گذاشتم واو موقع استراحت آن را میخواند و کم کم متوجه شدم اثر بسیار زیادی روی روحیاتش دارد واينکار را آهسته و پیوسته ادامه دادم تا توی ذوق نزد!وقتي می آمد لبخند روی لبانش بود و گاهی تکه هایی از نامه را رمز آلود جلوی دیگران به زبان می آورد ومن هم با ذوق وشعفي کودکانه به این دلبری دل ميسپردم!مراسم جشن و عزاداری های هیأت را می رفتیم و باربد حالا دیگر مداح تازه کاری بود که من وقتی صدایش را می شنیدم دعا میکردم نفسش گرم بماند.چندماهی گذشت نزدیک سالگرد مادر مرحوم مهناز شدیم که برای بهار خواستگارآمد واز قضا خواستگار همکلاسی باربد بود وقتی فهمیدکه بهار خواهر باربداست تعجب کرد..سیاوش از بچه مثبت های مدرسه بود و باربد از بچه های شلوغ و پرانرژی مدرسه بود و کلی باهم فرق داشتند باربد مخالف بود بهدلیل اینکه او از افراد خودشيرين خوشش نمی آمد و شخصیت اورا نمی پسندید اما مانع هم نشد خواهرباربد جوابش مثبت بود و طبیعی بود که شخصیت نزدیک به پسرهای آرام رابه امثال شهرام پسر همسایه که مربی خلاف دیگران شده بود را؛ترجیح بدهد!خانواده سیاوش خودشان را خیلی درگيرنميکردندومعتقد بودند پسربايد مستقل و روی پای خودش باشد برعکس مامان راضیه ! که چه بسا کار پدر ومادرسياوش درست از آب درآمد ومن می دیدم که وقتی حمایتشان نبودچطور به آب و آتش میزد و گلیم خودش را بیرون ميکشيد۰
خب جشن ساده ای گرفته شد و خانواده سیاوش زیر بارهيچ مخارجی نرفتندوتمام خرج ها پای مامان راضیه و سیاوش بود..سیاوش دیپلم ریاضی داشت مثل باربد فرصتی برای ادامه تحصیل نداشت و باید کار ميکرد..اوبرعکس باربد اصلا اهل رفیق نبود و مرتب خودش رابه بهار ومامان راضیه میچسباند وباربداصلاتحمل نزدیک شدن سياوش به مادرش را نداشت و باید بگويم حسادت میکرد!مامان راضیه هم برای خاطردخترش جولان ميدادولي به موقع رئیس میشد و حساب کار دست سیاوش می آمد..بهار همه جوره کوتاه می آمد و دوست نداشت بین خانوادهها اختلاف بيفتد.یاد خودم می افتادم با. این تفاوت که بهار هیچ کدام از حسها و دلهره های من را نچشیده ونه لمس کرده بود حس تلخ رقیب آزارش میداد به خیانت که نرسیده بود...دختر همسایه سیاوش رادوست داشت سیاوش هم بی میل نبود ولي خانواده ها همدیگر را نپسندیده بودند ووصلت سرنگرفت ومن هربار می دیدم که خواهران سیاوش برای زهرچشم گرفتن اسم اورا می آوردند تا بهار را اذیت کنند ولی من بيکارننشستم و جای بهار جوابشان را میدادم که دختر همسایه مهره ی سوخته است و اهمیتی برای سیاوش وبهارندارد بیشتراز این خودتان را خسته نکنید اما چه موجودی است زن که فتنه هاميکنداگر بخواهد!
ادامه دارد...
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست ❌
19.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت_امام_رضا(ع)
عبا به روی سر خود کشید و هی افتاد🥀
همین که زهر جگر درید و هی افتاد🥀
🎙 #محمود_کریمی
#روضه
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
همیشه ڪربوبلاییم ما ولۍ امشب
کبوتر دلمان مقصدش خراسان است🕊
#یا_امام_رئوف
#شهادت_امام_رضا_تسلیت 🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
من رعیٺ و غلام، تو سلطان ڪربلا
من مور ناتوان و تو سلیمان ڪربلا
دستے ڪه بین عرش نوشتہ تو را امیر
من را نوشتہ اسٺ پریشان ڪربلا
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
شبتون حسینی ✨🌙
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
یک محبت میکنی ما را حرم دعوت کنی؟
گریه کردن بر شما گفتی اثر دارد حسین..
اربابم دلتنگ حرمتم 💔