eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5هزار ویدیو
25 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
تفحص انگشت و انگشتر .... مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بود با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫
غمت مباد که دنیا زهم جدا نکند رفیقهای در آغوش هم گریسته را💔
••○°💓🕊🌿°○•• 🌸یکے میگفت: روز؁ شهید میشے که تو گلزاࢪ شـہــ🌷ــدا بیشـتࢪ از شهـࢪ ࢪفـیق داشتہ باشے...!
روضه از زبان همسر شهید کفن را باز نکردند برای بچه ریحانه پرسید اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه آرام در گوشش گفتم این بابا مهدی یکهو داد ‌زد نه، این بابای منه دوباره در گوشش گفتم ریحانه جان، یک کار برای من می‌کنی با همان حال گریه گفت چه کار؟ بوسیدمش گفتم پاهای بابا را ببوس پرسید «چرا خودت نمیبوسی؟ گفتم همه دارند نگاهمان میکنند. فیلم میگیرند. خجالت میکشم گفت من هم نمیبوسم گفتم باشه ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید و دوباره بوسید آمد توی بغلم و گفت مامان از طرف تو هم بوسیدم حالا چرا پاهایش گفتم چون پاهاش همیشه خسته بود درد می‌کرد چون برای دفاع از حرم حضرت زینب و قدم برمی‌داشت یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد همه حواسم به ریحانه بود و از مهرانه سه ساله غافل بودم به برادرم التماس کردم ببردش گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت میآورد؟ نه، به خدا که بچه‌ام دق می‌کرد فاراقلیط 🏴
-برای خدا کار میکنی؟! +آره -پس غصه ات چیه؟!
🌷محل کار محمد با خونمون فاصله ی زیادی نداشت اونقدر نزدیک بود که اگه اراده می کرد می تونست روزی چند بار به خونه سر بزنه اما هیچوقت اینکار رو نکرد گاهی بعد از سه الی چهار هفته، یکبار به خونه می یومد طوری شده بود که بچه ها باهاش غریبی می کردند بهش گفتم: یه کم بیشتر بیا خونه گفت: شما هیچ وقت از ذهن من بیرون نمی روید اما چه کنم که مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ... ❤️ شهید محمد بروجردی ❤️
سر مهدی تشنه لب را به زانو گذاشته بودم . دیدم لب مهدی به هم می‌خوره؛ گوشم را نزدیک بردم؛ گفت: آقارضا سرم‌ را روی زمین بذار.... بیهوش بودم مهدی با لباس یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد، گفت: حضرت زهرا(س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم رو از روی زانوت رو زمین بزاری . ✍راوی: شهید رضا پور خسروانی 🌷
🌷شهــید امـیر حاج امــینی: اصلاً دنبال نبود به اين اصل خيلے اعتقاد داشت ڪہ اگه واقعاً ڪاری رو برای خــــود خدا بکنی عــزيزت میکنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عڪس شهادتش اينطــور معــروف بشه.
😍 ❬چشماش‌مجروح‌شدو منتقلش‌ڪردندتھران؛ محسن‌بعدازمعاینہ‌ازدڪترپرسید: آقا؎دڪترمجرا؎اشڪ‌چشمم‌سالمہ؟ میتونم‌دوبارھ‌با‌این‌چشم‌گریہ‌ڪنم؟ッ دڪترپرسید : برا؎چۍاین‌سوال‌رومیپرسۍپسرجون محسن‌گفت : "چشمۍڪہ‌برا؎امام‌حسین گریہ‌نڪنہ‌بہ‌دردمن‌نمیخورھ! . . .シ ❭ 📻⃟📞¦⇢