باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_دهم قلبش تکه تکه شد تا در صفحات تاریخ قلوبِ عاشق را به وصال خود
#دلنوشته
#صبرانه_ای_از_عشق
#قسمت_یازدهم
سلام ونور!دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد!
من امروز میخواهم بگويم چقدر حقيريم وکوچک که بزرگی اهل بیت در ذهن کوچک ما نمی گنجد؛آنقدر که عاجزم از بیانش!چقدر این جمله در مورد من صدق میکند!سبحان الله: شاخههایروحَماَزتاریکی؛بهسویِنورگریختند...تاریکی درونم حالا به شدت به سمت نور میگریزد اگر بدانید که برمن چه گذشت!؟
باربد تنها کسی بود که میتوانست مرا درگیر رنج واقعی کند تا از گذر این رنجها رشد کنم وبه جایگاهی که مادرم برایش دعا کرده بود؛برسم!همانجايي که در بارداری دست بر روی طفلکی میکشی واو را در میان هيإت حسينچي میکنی؛همانجا که با اشک به اوشيرميدهي درست همانجا حضرت مادر دعايتان میکند؛و تو امید داری که بالاخره نمک گیر سفره شان ميشود! من و باربد تمام چرخهايمان را زدیم ورسیدیم به نقطه اول حبّ الحسین علیه السلام!دعای مادرا تإثير کرده! ونان حلال پدرها چه ها که نکرده!من رفتاری نکرده بودم که باربد بفهمد که به او علاقه مندم!من اصلا اورا نه دیده بودم ونه ميشناختمش!اما مادرش خانم مجلسی بود درست مثل مادرم!پدرش دوسالی بود که درآغوش خداآرميده بود ودوخواهر داشت یکی بزرگتر از خودش ویکی کوچکتر.هرسه شيربه شير بودند!خواهرانش محجبه و هیأتی بودند و معصومیت ازآنها میبارید! باربد هم همین طور اما به سبب رفقای مختلفی که داشت در جزرومد بود! یک پا هيات و یک پا درگير رفاقت های نادرست! و همین دغدغه مرا زیاد میکرد! از آنجایی که منیره،خواهر عروس ما دوست شیطان بود چه ها که نکرد! او به باربد گفته بود من عاشق دلباخته اش هستم😳🙈ومن از همه جابيخبر!برای همین اوفکرميکرد من هم به او علاقه مندم و وقتی متوجه این موضوع شدم نمیدانم چرا دهانم قفل شده بود و سکوت کردم! چقدر دلم برای مظلومیتم سوخت.اصلا نمی توانستم خودم را درک کنم؟باربد؛شب شام غریبان حسینی در یک نامه به من گفت که شمعی روشن کنیم و نیت کنیم باهم ازدواج کنیم! من مثل همیشه جوابی ندادم ولی عمل کردم ودرست زمانی که یک گوشه از مسجد نظاره گر سوختن شمعها بودم نگاهم به نگاه باربد گره ی عمیقی خوردودعا کردم که به خيربگذرد!باربد موضوع ازدواج راباخانواده اش مطرح کردوبا مخالفت شدیدمادرش روبروشد!به دو دلیل:اول اینکه مادرش دختريکي از اقوام پدری باربد را خواستگاری کرده بود وآن دخترو خانواده اش هم جواب مثبت داده بودند اصلا بخاطر رفت وآمد شان خودشان ازخداخواسته بودند وليلا دختر سوم آنهابود باوجود اینکه دوخواهربزرگترش مجرد بودند ودوخواهر کوچکتر از خود نیز داشت تمایل زیادی داشتند که تنها پسر خاندان مهدوی دامادشان بشود وضعیت مالی باربد خوب بود ولی لیلا باخانواده پرجمعيتش قشرمتوسطي بودند ولی دختر خوبی بود و باربد باید می جنگید بین انتخاب آنها وخودش! دلیل دوم نامزدی من بود که مادرباربد نمیپسندید.باربد به او گفت:من بااین قضیه مشکلی ندارم و حتی اگر طلاق هم گرفته بود من باز با او ازدواج میکردم!حرفهای باربد جدی بود و مادرش برای اتمام حجت نزد مادرم آمد!بيچاه مادرم آنروز زحمت کشيدوخيال مادر باربد را راحت کرد که هم دخترم وهم ما مخالف این وصلت هستیم و مادرش باخيال راحت رفت! مادرم میدانست من بي تقصيرم و رفت سراغ باربد!اورا در پارک نزدیک خانه ملاقات کرد و تا میتوانست از من بد گفت و تاکید کرد که من قبلا نامزد کسی بودم وبه هم خورده!تاباربد کوتاه بیاید اما برعکس نتیجه داد!باربد به مادرم گفت:حاج خانم!من ازدخترشما نمیتونم بگذرم وهرکاري میکنم تا به دستش بیارم چون دختر شما خیلی خیلی برام ارزشمنده من دختراي زیادی دیدم و ببخشید که میگم بادختراي زیادی هم دوست بودم ولی تابحال نشنیدم ونديدم کسی حرف خواهر اميرآقا روبزنه! نامزدش هم که باهاش محرم بوده و عملا دختر شما گناهی نکرده و حلال خداروانجام داده!حاج خانم من این حلال روترجيح میدم به حرومايي که دخترا الان انجام میدن!من از خدامه دختر شما به من بله بگه!میدونی چندبارخونتون زنگ زدم؟هردختري بود سریع بامن رفیق میشد!میدونی چندباربهش نامه دادم؟ولی بگو یکبار جواب داده؛نداده!ببخشيد جسارت کردم من واسه همچین دختری جونمو میدم من شايدازنظرشمابچه به نظر بیام ولی آنقدر جنم دارم که دخترتونو خوشبخت کنم!
بعله!او درسخنوري استاد بود و جوری غلبه میکرد براحساسات طرف مقابل که درتصوراتت غرق میشدی در کلامش...مادرم کاملا قانع شده بود ولی مخالف بود بخاطر دل آن دختر؛لیلا و مادر باربد! چقدر سخت شده بود!پدر و برادر بزرگم نیز مخالف بودند و تنها کسی که راضی بود؛امیر بود برادر شیربه شیر من!
باند پرواز 🕊
#دلنوشته #صبرانه_ای_از_عشق #قسمت_دهم قلبش تکه تکه شد تا در صفحات تاریخ قلوبِ عاشق را به وصال خود
روز جمعه بود و طبق برنامه معمول ما به همراه پدربزرگ و مادر بزرگ وعموها و عمه ها راهی کوه و دشت بودیم از قضا می رفتیم زیارت یک امامزاده به نام اسحق بن موسی بن جعفر!خانمی داشت پارچه سبز نذری اش را با قیچی برش ميزدوپخش میکرد و نذر کرده بود برای امام زمان و حاجت گرفته بود.به دلم افتاد که برای آقا امام زمان علیه السلام نذرکنم!
ادامه دارد..
❌کپی به هیچ وجه جایز نیست❌
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بَهُتَ الشَغَف حَتىٰ فِي التَنفس
بَتُّ أَتنفس دونك إجبارا..
-
پس از تو.. اشتیاقی به نفس کشیدن ندارم
و نفس کشیدنم بی تو.. به اجبار است...
آهٍ حُسَیِنْ…😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد..🦋
حسین جااانم 🖤
مولایمن
🍂دل از نگاه تو مسرور می شود برگرد
غم زمانه ز دل دور می شود برگرد...
🍂به آفتاب جمالت قسم که ماه فلک
به خاک بوس تو مجبور می شود برگرد...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
#سلام_امام_زمانم 🥀
📖 السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
🌱سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند.
🔅سلام بر او و بر لحظه های طلوعش.
📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
اول صبح به سمت حرمت رو کردم
دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب
سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است
السلام ای سبب سینه تنگم ارباب...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
صبح تون حسینی
روزی تون زیارت اربعین 🏴
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz