eitaa logo
باند پرواز 🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
5هزار ویدیو
25 فایل
چگونه دربند خاک بماند آنکه پروازآموخته است! اینجا باندپروازشماست وشهداپر پرواز🕊 خوش آمدید💐 کجا گل‌های پرپر می فروشند؟! شهادت را مکرّر می فروشند؟! دلم در حسـرت پرواز پوسید کجا بال کبوتر می فروشند ؟💔 خادم الشهدا @Mohebolhosainam @Am21mar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹 شاید اهل زمین یلدا را بلندترین شب سال بدانند  از سالی 365 روزه که فقط یک شبش به اندازه‌ی  چند دقیقه بلندتر از شب‌های دیگر است  اما افسوس که یادمان رفته یلدای بلندی هنوز در هستی جاریست که نه تنها از یک شب در یک سال  بلکه از هزاره‌ها هم بگذشته  نه تنها از چند دقیقه در یک شب بلکه از هزاران ساعت هم بگذشته در گستره‌ی زمان  یلدای بلند غایب بودن مردی آسمانی در خلقت  که اهل زمین فراموشش کرده‌اند  مولاجان! یادشان رفته هر چه دارند به گوشه ی نگاه آسمانی توست  و این آرامش و آسایش زمینی همه از یُمن حضور روشن توست در خلقت  مولای من! قرار بود امسال شب یلدا در کنار من باشی در زمین قرار بود امسال شب یلدا فاتحه ی بلندی بخوانیم  با هم برای غیبت، قرار بود امسال شب یلدا شعر ظهور بخوانی برایم  قرار بود امسال شب یلدا برگ آخر قصه های بلند غربت  را بخوانی و کتاب انتظار را ببندی سخنگوی زنده ی قرآنی عشق من، بیا به جای حافظ خوانی خودت قرآن بخوان قرار بود امسال خودت باشی و برای یلدا قرآنی بخوانی  برایم بخوانی که در آیه های روشنش تو را ظاهر ببینم اما هنوز هم ... جای تو خالی مانده در کنارم  جای ت آبی عشق آسمانی من  دلم روشن به فرداهای زمین است  می آیی  جشنِ من برای خوش گذرانی های یلدا بماند برای ظهور  🍉 یلدایی عاشقانه در کنار مهدی. الهی آمین 🍃شرکت کننده محترم جناب آقای بهرام زارعی از استان فارس🍃
🌹🌹 شرکت کننده محترم صفی پور از شهرستان بافت استان کرمان درپناه شهدا پایدار باشید .
باند پرواز 🕊
📣#پویش_یلدای_شهدایی📣 سلام خدمت همراهان گرامی پیشاپیش یلداتون مبارک 🌼🌸🌼 امسال هم مثل سال گذشته پوی
دوستان بزرگوارم مهلت شرکت در پویش به پایان رسیده عکس و دلنوشته هایی که الان بارگذاری میشه روز گذشته برامون ارسال شده 🌸
🌹🌹 شرکت کننده محترم خانم فلاحی از شهرستان قوچان خراسان رضوی در پناه شهدا حاجت روا باشید .
‹💔› ♡. دیشب به شوق دیدن چشم‌های شما ؛ پا به پای دانه‌های انار ، گریه‌ها کردیم... از این دوری ، حتی ما به ابیاتِ شعرِ حافظ هم ، شکوه ها کردیم... گرچه ما خوب نبودیم و بد کردیم ، ولی لااقل یک دیشب را؛ برای زودتر رسیدنت ، ما دعا کردیم ... در به روی‌مان باز می‌کنی بابا؟ هوا سرد است ... هوس کردیم در این یلدا به خانه برگردیم... ♡. چه دلِ مبارکی است دلی که انقدر بزرگ شده؛ که درد نداشتنِ یه راه بلد از جنس آسمان، تمام فضایش را پُر کرده! این دل دیگر جایی برای غصه ها و رنجشهای کودکانه ندارد! داشتم به این فکر میکردم چه چیزی بهتر ازاین می تواند باشد که یک دقیقه بیشتر توی بین الحرمین بنشینم بلندتر و طولانی تر دوستت بدارم و یک دقیقه بیشتر از تمام شبهای سال برایت گریه کنم و شما توی بین الحرمین نورتان را یلدایی کنید ومن در محاصره ی زیباترین آغوش دنیا یعنی بین الحرمین کربلا باشم و مست از می ناب حرم اباعبدالله شوم😭یعنی می شود کنیز خواهرتان را مهمان تل ّزینبیه کنید؟می شود دلم را طلب کنید تا دانه دانه انار دلم را پای غم های زینب کبری سلام الله علیها خون گریه کنم؟میشود هندوانه ی شیرین سفره ی حضرت رقیه روزی من شود؟يا که سربندعلي اصغرتان برکت خانه ام باشد؟بطلب آقای غمهاي شيرين کربلا،آرزویم خردشدن ونیست شدن درحرمتان است ميدانيدآرزوي شهادت دارم،درست زمانی که پیکر شهیدی را درآغوش گرفته بودم،دلم خواست که ازپيکرم بعدمردنم چیزی برای غسل نماند!برای همین چه جایی بهتر از کربلا برای شهادت!یعنی می شود؟بی خيال!تفأل زدم به جناب حافظ وفرمود:یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور! ⛄❄️|🕌🏹🍉🍊🕊🌱🦋🏹🍉 شرکت کننده محترم سرکار خانم هوشمندی از قزوین .
🌹🌹 شرکت کننده محترم سرکار خانم کریمی از شهر مشهد درپناه شهدا عمرتون صد شب یلدا 🍉 .
🌹🌹 شرکت کننده محترم سرکار خانم پورندی از فارس .
🌹🌹 شرکت کننده محترم سرکار خانم حیدریان از اصفهان در پناه شهدا عاقبت بخیر باشید .
. ممنون از عزیزانی که در پویش یلدایی مون شرکت کردند💐 منتظر قرعه‌کشی مون باشید 🤩 .
اسوه اخلاص، ♦️شهید : «یک شب خواب شهید زین الدین را دیدم و هیجان‌زده پرسیدم: آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟ 🔸حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن؟ 🔸عجله داشت. می‌خواست برود. یک بار دیگر چهره‌ درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم. 🔸رویم را زمین نزد. گفت: قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولكی گشتم دنبال كاغذ. یک برگه‌‌ كوچک پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم. 🔸گفت: بنویس: سلام، ‌من در جمع شما هستم! همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن. برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: سید مهدی زین‌الدین. 🔸نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ زیرش كردم. با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی! گفت: اینجا بهم مقام سیادت دادند! 🔸از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ سلام، من در جمع شما هستم!» 📚منبع: کتاب «تنها زیر باران» 🥀🕊 @BandeParvaz