گفتم:
عاشقی را از که آموختی ،💕
گفت:
از آن شهید گمنامی که معشوق را ،
حتی به قیمتِ از دست دادنِ هویت ،
خریدار بود! ♥️
#یاد_شهدا_با_صلوات
#الّلهُمَصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوعَجّلفَرَجَهُم
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🦋 #آیتاللهبهجت(ره):
با کسی رفاقت کنید
که همین که او را دیدید،
به یاد خدا بیفتید...
و با کسانی که در فکر گناه هستند
و انسان را از یاد خدا باز میدارند، نشست و برخواست نکنید.
#رفیق_شهیدم
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
چطوری دوست شهید پیدا کنیم؟.mp3
3.17M
چطوری دوست شهید پیدا کنیم⁉️
⏰حتما این ۷ دقیقه رو گوش کن
خیلی قشنگه، حتماً گوش بگیرید👌
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
776K
#فایل_صوتی🎙
#دکتر_علی_تقوی
🚨هر ڪلیپ و مطلبـی رو در مورد امـر به معـروف، منتشـر نڪنیـد😱
📣📣📣 بـراۍ اولــین بــار👇👇
🔴 پاسخ به ۳ #شبهه پرتڪرار این روزهـا
۱.رهبر گفته: حجاب درست میشه دیگه😄
۲.شهید مطهری گفته: تو که بلد نیستی امر به معروف نکن😌
۳.آیت الله بهجت به یک راننده تذکر نداده، خب دیگه ما هم راحت شدیم🤓
🌪نشر طوفانی برای تمــام مومنیـن و افرادی که برات مهمه گول این شبهات رو نخورند
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#بی_تفاوت_نباشیم
#حجاب
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
_امام رضا (ع) و خواهر عزیزشون کلید زدند ازدواج مارا 💞؛ دستشون درد نکنه😅
_شرایط اونجا سخت بود . بالاخره صدای موشک و تنهایی و... ، هر کسی نمیتونست اون شرایط را تحمل کنه اما من همین که نزدیک آقا حمیدرضا بودم شرایط برایم راحت بود😍
_محمد حسن پنج ماه پس از شهادت پدرش به دنیا آمد 💔 و .....
اولین مصاحبه همسر شهید باب الخانی در پیامرسان ایتا 😍
در کانال زیر
روایت این زندگی زیبا به کلام همسر دهه هفتادی شهید باب الخانی بارگزاری شده است 💛
با جستجو #مصاحبه_ویژه این مصاحبه زیبا را مشاهده کنید☺️
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
💠https://eitaa.com/BandeParvaz
May 11
باند پرواز 🕊
💛||•#رمان °• 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_چهل_و_چهارم به دهانه تونل رسیدیم ، همان تونل معرو
💛||•#رمان °•
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهل_و_پنجم
آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!» 😁
زود رفت دستور پخت آن غذا را گرفت ، که بعدا در خانه بپزیم .
نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین (ع)خواندیم .
مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند ..
این مسجد ، مکانی به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع)بوده.
همان جا نشست به زیارت عاشورا خواندن ، لابه لایش روضه هم می خواند😔
♡《رأس تو می رود بالای نیزه ها
من زار می زنم در پای نیزه ها
آه ای ستاره دنباله دار من
زخمی ترین سر نیزه سوار من
با گریه امدم اطراف قتلگاه
گفتی که خواهر برگرد خیمه گاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت
در خون فتاده و بر نیزه ها سرت
ای بی کفن چه با این پاره تن کنم ؟
با چادرم تو را باید کفن کنم
من می روم ولی جانم کنا توست
تا سال های شمع مزار توست 》♡
بعد هم دم گرفت:« عمه جانم ، عمه جانم، عمه جان مهربانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان نگرانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قد کمانم !»💔
موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه .
از هتل تا حرم حضرت رقیه (س) راهی نبود پیاده می رفتیم ..
حرم حضرت زینب (س) را شبیه حرم امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دیدم😍
بعد از زیارت ، سر صبر نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد : دروازه ساعات ، مسجد اموی ، خرابه شام ، محل سخنرانی حضرت زینب (س).
هرجا را هم بلد نبود ، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت .
از محمد حسین سوال کردم
:« کجا به لبای امام حسین چوب خیزران می زدن ؟»🥺
ریخت به هم ..
بحث را عوض کرد و گفت:« من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت!»
می خواستم از فضای بازار و زرق و برق های انجا خارج شوم و خودم راببرم به آن زمان ..
تصویر سازی کنم در ذهنم ..
یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است!
تنها بود ، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه می خواند .
حال خوشی داشت!
به محمد حسین گفتم :« برو ببین اجازه میدند همراهشون تا حرم بریم؟!»
به قول خودش :« تا آخر بازار ما را بازی داد!»😭
کوتاه بود ولی در معنویت!
به حرم که رسیدیم ، احساس کردیم می خواهد تنها باشد ، از او خداحافظی کردیم ....
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz