باند پرواز 🕊
سلام ونور..دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد..اگر لذت بردید از این قلم زدن ِ حقیرِ ناچیز؛همین
سلام ونور..دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد..اگر لذت بردید از این قلم زدن ِ حقیرِ ناچیز؛همین اول بسم الله؛صلواتی نثارآقاوتعجیل درفرجش کنیم به نیابت از شهدا؛عرفا؛صلحاواهل قبور..🌷🌷🌷🌷 الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🌷🌷🌷🌷🌷🌷من بابرادرم امیر شیربه شیر بودم وازبچگی خیلی وابسته ودلداده او بودم ازبس که مهربان وخاضع بود انگار همه چیز راباهم داشت..الگوی خوبی بود و من همیشه برایش می مُردم وحالا دختر دم بختی بودم که به لطف اصالت و مردم داربودن خانواده؛خواستگارهای زیادی داشتم که هیچ کدام به دلم نمینشستند ودست رد به سینه همه میزدم وپدرومادرم رانگران میکردم ولی این وسط امیر که کشتی گیر معروفی هم شده بود همیشه باشوخی هایش پیشنهاد هارااز طرف دیگران بامن مطرح میکردو من بازهم دلم نمیخواست که راهی خانه بخت شوم..یک روز که تولد دخترهمسایه بود من بالاخره به دام افتادم ودرهمان نگاه اول دلباخته یک پسری شدم که نمیشناختمش اماشباهت بسیارزیادی به شهید علمدار داشت!بلاتشبیه اوکجاو آقاسدعلمدارِ ماکجا؟؟نگاهم رادرمهمانی از اوکه مدام سنگینی نگاهش راحس میکردم،دزدیدم ودلم لرزید...حال بدی داشتم درست همان شب اوبامادرش پیش قدم شدند وباخانواده قرارخواستگاری گذاشتند ومن غرق رویابودم ونمیدانم این حال متفاوت ازکجامی آمد؟کوروکرشده بودم چون پدرم اصلا اورانپسندیدواز تفکرات او بیم داشت راستی اونامش حسین بودواصلابااعتقادات من واصلا عرف جامعه مخالف بود واین کاررابسیارسخت میکرد ومن ابلهانه به سربه راهی او امید داشتم...سماجت زیادی داشت و این برای من که یک دختر آرام بودم،جذابیت زیادی داشت..من عاشق شده بودم ومتاسفانه همه متوجه شدندوترس در وجودشان موج میزد..امیربارهاسعی کرد مراتوجیه کندکه من نشدم وکور و کر داشتم احمقانه به سیاهی چنگ میزدم وقرارشد برای شناخت بیشترمادوماهی صیغه محرمیت بخوانیم ومَحرَمِ همدیگرشویم..اوخیلی راحت از من دل برده بود ومن کم کم تبدیل شدم به یک برده که هرچه میگفت اطاعت میکردم باچادرسرکردنم مخالف بود ودیگر مانده بودم این راکجای دلم بگذارم؟این یک نمونه از تفکرات غربی اوبود ومابقی هم زنجیره وار در من در شُرُفِ اتفاق بود..من حتی دیگر رسما به این تن دادم که بااو رابطه زناشویی داشته باشم واو مرامُجاب میکرد که دیگر زن قانونی اوهستم ونگرانی ومخالفت من بی مورداست...پناه برخدااااا...من چرا اینقدر باوجود همه ی مراقبتها وتوصیه های عزیزانم درمقابل او وخواسته هایش ناتوان شده بودم دیگر به جای خوشی؛هر روز حالم بدترمیشدوحسین هر روزبیشترباتهدیدوبداخلاقی من رابه سمت سیاهی میکشیدتااینکه دوماه به سرآمدوپدر بزرگم به پدرم توصیه کردکه مراسم عقدوعروسی رابرپاکندزودتر؛اما؛پدرم مخالفت کردو گفت که شرایط سختی داردواوبایدبپذیرد وپدربزرگم پذیرفت مجلسی گرفته شدتابزرگترها تصمیم نهایی بگیرندودرکمال ناباوری حسین در این جلسه خصوصی عنوان کردکه من نیازی به جشن عروسی ندارم وباید زنم را باخود خیلی ساده به تنکابن( که شهرپدری او بودودرآنجازمین کشاورزی وباغ وخانه ۳۰متری داشت)ببردواین همه راشوکه کردوگستاخی وبی ادبی اش راهیچ کس حتی خانواده اش نمیتوانست تحمل کندومانع بشود....من مانده بودم بامنجلابی که درآن گیر کرده بودم...پدربزرگم خواهان عقدمکانی بود یعنی داماداین حق رانداردکه عروس راازشهرخودش به شهردیگری ببرد!منطقی نبودولی میخواست محدودش کند که مرا برای کشاورزی به روستانبردودختر یکی یک دانه شان به سختی نیفتد!امامن مشکلی نداشتم حاضربودم از زن روستایی جلوبزنم وفقط رضایت حسین را درچشمان نافذوپرفریبش ببینم..تازه میفهمیدم که چقدرعاشق کور وکر میتواند خطرناک باشد!؟من بخاطر مسایل زناشویی دیگر نه گفتن به این ازدواج برایم مساوی با مرگ بود..ولی خانواده من این موضوع رانمیدانستندوبه همین دلیل باشناختی که از من داشتند از این ازدواج باتمام بی عزتی وآبرویی که از آن طفلکی هابه یغمابرده بودم؛گذشتندوگفتنداین ازدواج پایان تلخی خواهدداشت ودختر مان ازهمه لحاظ نابود میشودوگفتند:نههههههههه!!!!!!!ومن بامعصومیت از دست رفته مانده بودم وتاریکی وبار سنگین اینکه من بایدبا اوازدواج کنم وگر نه.......اما حال من قابل توصیف بود ونه حیای دخترانه ام این اجازه را به من میداد ..من به شدت مضطرشدم واشک و آه شبانه روزم خانواده ی بیچاره وبیخبرم را داشت نابود میکرد ومن فقط به نوارکاست های بابا که بیشترشان صدای آشیخ کافیِ مرحوم بود؛رابرمیداشتم وکنج اتاق استغاثه میکردم به اهل بیت وآقای حاضرمان حضرت ولی عصرارواحنافدا...وبه دردم رامیگفتم واز او کمک میخواستم...یادم هست که دیگر به حسین فکر نمیکردم انگار دستی به قلبم کشیده بودندو آراااااام شده بودم ....
واین ماجرای عجیب ادامه دارد...
#ارسالی_شما
باند پرواز 🕊
سلام ونور..دست مبارکتان به سمت نور همیشه راهی باشد..اگر لذت بردید از این قلم زدن ِ حقیرِ ناچیز؛همین
دلنوشته ی ارسالی یکی از اعضای خوب کانال مون از جریان تحول شون💕
و معجزه هایی که ادامه دارد..❣
خوشحال میشیم نظرات تون را برامون در ناشناس مون بفرمایید 💕
https://harfeto.timefriend.net/16839138673523
🔹دو نفر از عوامل کلانتری ستوان علیرضا کیخا و سرباز وظیفه مبین رشیدی پس از مقاومت جانانانه در عملیات تروریستی صبح دیروز زاهدان به شهادت رسیدند.
شادی روحشان صلوات🌹
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
بعد از نماز عشاء تا صبح زمان داریم که برای
شهیدان حادثه تروریستی زاهدان
نماز شب اول قبر بخونیم .
( شهید علیرضا کیخا فرزند غلامحسین )
( شهید مبین رشیدی فرزند محمد )
اجرتون با خدا و شهدا ان شاءالله
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجْبہحقزینب سـلامـاللهعلیہا
الّلهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم
#شهید_علیرضا_کیخا
#شهید_مبین_رشیدی
#نماز_شب_اول_قبر_شهیدان
باند پرواز 🕊
⭕️ضمن تشکر از همه ی عزیزان بزرگوارشرکت کننده در پویش از نسل حیدریم که ویژه ی عید بزرگ غدیر و با هدف
گفت عقلم این همه مشهد،
دلت را میزند
آمدم صد مرتبه، یک بار تکراری نشد
کمک هزینه ی سفر زیارتی مشهد مقدس به منتخب قرعهکشی پویش از نسل حیدریم با احترام تقدیم شد 🌹🌹
ضریحش را گرفتی چون در آغوش
شدی از عطر و بویِ یار مدهوش
به یاد آور من ِ جامانده را هم
حرم رفتی نکن مارا فراموش
التماس دعا زائر آقا
خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست
تمام دار و ندار من از دعای رضاست
صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است
کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست
مداحی آنلاین - امشبو با دل شما بریم جلو - کرمانشاهی.mp3
5.21M
🍃امشبو با دل شما بریم جلو
🍃بگو که دلت میخواد کجا بریم؟
امام رضا من یه کربلا میخوام😭
🎙 #امیر_کرمانشاهی
#امام_رضا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
شام ولادت با صفای
پدر بزرگوار آقا جان مون امام رضاست
ان شاءالله به همه مون زیارت با معرفت شون را صله میدند امشب🤲
قسمت و روزی تک تک مون بشه بریم و از پشت پنجره فولاد تذکره ی کربلامون را هم بگیریم💞
سیدالشهدا
می رسد روزی که بپیچد درونِ شهر
دیوانهی غمت وسط روضه در گذشت ...
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شبتون حسینی ♥️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz