eitaa logo
خانواده با نشاط ما
19.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
0 فایل
خانواده شاد هفت نفره ما با چهار تا دختر 👧🏻👧🏻👧🏻👧🏻 و یک پسر🧒 اینجا از خانواده شلوغ پلوغمون تجربیات خودم حرف می زنم 💖💖 اگه کارم داشتی @Banosiri_tabrz تبلیغات: @Admin_BaNeshat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی یه پروانه است که اگه دنبالش کنی، همیشه از دستت فرار میکنه ولی اگه آروم بشینی، ممکنه بیاد روت بشینه.
جھان بر مدار لبخندهای تو زيبا می‌شود.. هر صبح که با افق نگاهت عشق را بر حريم آغوشم می‌گشایی... .
⭕بالاخره بعد از تحقیقات زیاد تونستیم کانال اصلی حکیم آزاد رو برای      «««« درمان ریشه ای دیابت  »»»» براتون پیدا کنیم. میدونم تزریق انسولین و مصرف قرص های شیمیایی فقط عوارض بدنت رو داره بیشتر میکنه...😞 با یاری خدا و با کمک کانال زیر و تحت نظر مشاور متخصص این زمینه با تهیه و مصرف مکمل های گیاهی دارویی خیلی اصولی میتونی از مقدار داروهات در طی مدت کوتاه کم کنی تا کاملا قطع بشه و سلامتیت رو بدست بیاری🎉🌿 🟢عضویت در پر سابقه ترین و معتبر ترین کانال درمانی دیابت ایتا👇 : https://eitaa.com/joinchat/1280901709C2d65663c19 تماس : ۰۹۰۵۶۰۶۴۶۶۷ ✅تاییدیه سازمان کنترل جهانی ✅تاییدیه سازمان غذا و دارو ✅تاییدیه انجمن دیابت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃 زندگی رقص نجیبی ست که بر چشمه ی بودن جاریست رقص ِ یک شاپرک بازیگوش لای یک دسته گل ِ یاس ِ معطر در باغ رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند. .
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔴 ملاقات مرگبار مرد و زنی برای خوردن ناهار به یک رستوران رفتند. وقتی منتظر آماده شدن غذایشان بودند، زن پنج نوشیدنی همراه با یخ سفارش داد چون هوا بسیار گرم بود. زن چهار تا از نوشیدنی ها را یکجا سر کشید. نوشیدنی پنجم را هم کمی بعد مرد خورد. بعد از مدتی، حال مرد بد شد و از دنیا رفت. به گفته ی پزشکان هر پنج نوشیدنی سمی بودند. 🔴چطور زن زنده مانده بود ولی مرد از دنیا رفته بود؟ مشاهده جواب مشاهده جواب
🔴 آیت الله میلانی در حال بیهوشی پرفسور بولون را مسلمان کرد مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی (ره) دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که در آن زمان در شهر مشهد مشغول کار بود ایشان را عمل کرد. پرفسور پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند،  به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند. مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت:شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم. وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور بولون گفت:"تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است".   و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اکنون مزار این پروفسور مسیحی مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند.
🌺بر خلق جهان تو رحمتی و برکات 💫محبوب همه به زندگانی و ممات 🌺الله و ملائکه یصلون علیک 💫از جانب ما نیز فراوان صلوات با ذکر پرنور و برکت صلوات بر حضرت محمد (ص ) و خاندان پاک و مطهرش 🌺 🍃 🌺 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺 🙏شب خوش در پناه خداوند مهربان .
صبح🌤 چه زيباست☺️! چشم‌هايت را كه باز كنی😍 ياد كسی🙂 خواهی افتاد🙅🏻‍♂! كه شب🌓 قبلش؛ از دوست داشتنش❤️ خوابت نمي‌بُرد 🌸🍃 .
🔴 آیا می‌دانستید ذکر و یاد خدا از مقوله الهام الهی بر قلب ذاکر می‌باشد؟ یعنی هرگاه به یاد خدا افتادی همین قدر بدان اول خداوند متعال با آن جلالت قدری که دارد تو را، آری تو را بخصوص یاد نموده که ناگهان قلبت متوجه او می‌شود پس قدر این الهام را بدان و افتخار کن و توجه داشته باش در لحظه لحظه ذکر، خدا دارد یاد خودش را در دلت زنده نگه می‌دارد 🌷 قال امیر‌المؤمنین (ع): الذكر ليس من مراسم اللسان و لا من مناسم الفكر و لكنه أول من المذكور و ثان من الذاكر   🔹 ذكر و یاد خدا از وظائف زبان نیست که زبان بتواند شروع کننده ذکر باشد و همچنین از راه‌ و روش‌هاى فكر و انديشه نیست که با فکر و اندیشه به دست آید بلکه ابتدا مذکور که خداست ذاکر را یاد می‌کند و سپس ذاکر که بنده است به یاد خدا می‌افتد   📚 (غرر الحکم و درر الکلم، ص۷۲) ✍🏻 اگر سری به ادعیه اهلبیت علیهم‌السلام بزنیم می‌بینیم همه مکرر از خدا درخواست الهام ذکر می‌کنند به عنوان نمونه این دعاها را ورد زبانمان قرار دهیم : 🌱 امام سجاد (ع) در مناجات الذاکرین اینطور به خدای خود عرضه می‌دارد: 🔹 اِلهى فَاَلْهِمْنا ذِكْرَكَ فِى الْخَلاَء وَالْمَلاَءِ، وَاللَّيْلِ وَالنَّهارِ، وَالاِْعْلانِ وَالاِْسْرارِ، وَ فِى السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ، وَ آنِسْنا بِالذِّكْرِ الْخَفِيِ 🔸 پروردگارا ذکر و یاد خودت را در نهان‌خانه خلوت و در میان مردم و در شب و روز و در پیدا و پنهان و در خوشی و ناخوشی بر ما الهام بفرما و ما را با ذکر خفی و پنهانی خودت انس بده 🌱 امام سجاد (ع) در مناجات انجیلیه اینگونه درخواست می‌کند: 🔹 سَيِّدى قَدْ ذَكَرْتُكَ بِالذِّكْرِ الَّذى اَلْهَمْتَنيهِ 🔸 ای سید و آقای من، به تحقیق من تو را به واسطه ذکری که بر من الهام نمودی یاد کرده‌ام 🌱 مولا امیرالمومنین (ع) در دعای کمیل عرضه می‌دارد: 🔹 اَسْئَلُکَ بِجُودِکَ اَنْ تُدْنِیَنى مِنْ قُرْبِکَ وَ اَنْ تُوزِعَنى شُکْرَکَ وَ اَنْ تُلْهِمَنى ذِکرَکَ ..... اَسْئَلُکَ بِحَقِّکَ وَ قُدْسِکَ وَ اَعْظَمِ صِفاتِکَ وَ اَسْمائِکَ اَنْ تَجْعَلَ اَوْقاتى مِنَ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً 🔸 پروردگارا از خزانه جود و کرمت از تو درخواست دارم مرا به قرب خودت نزدیک گردانی و شکر خودت را نصیب من نموده و ذکر و یادت را بر من الهام نمایی ...... پروردگارا از تو درخواست مى‏کنم به حقّت و قدست و بزرگ‏ترین‏ صفات و نام‌هایت که همه اوقاتم را از شب و روز به واسطه ذکر و یاد خودت آباد کنى 💐 پس از مهمترین شرایط دوام ذکر؛ مراقبه رضای خدا در ریز و درشت اعمال و پس از آن درخواست الهام ذکر از خداوند متعال می‌باشد و باید مواظب بود اگر ذکر الهام شد او را سرسری نگیریم و در حق آن کوتاهی ننماییم تا وقتی که هست باید نگهش داریم و به کارهای منافی ذکر مشغول نشویم وفّقنا الله و ایاکم لمرضاته و الهام ذکره
💥گشایش کار💥 ✅ اگر به نیت انجام کار مهمی از منزل خارج شوید و دلتان میخواهد که کارتان بگیرد و موفق شوید می توانید از این دستور مجرب استفاده کنید قبل ازخروج از منزل دستهایتان رو رو به آسمان بگیرید و اینها را بخوانیدو سپس از خدا حاجت بخـواهید 1️⃣ سوره جن ۱ مرتبہ 2️⃣ آیت الکرسی ۵ مرتبہ 3️⃣ صلوات ۵ مرتبہ 4️⃣لقَدْ جاء کُمْ رَسولٌ مِنْ‌ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُم بِالْمومنینَ رَؤفٌ رَحیمٌ👈 ۵ مرتبہ 5️⃣توَکَّلْتُ عَلیٰ الله لاحَوْلَ و لاقُوَّةَ اِلّآ بِاللهِ‌ العَلیِّ العَظیم👈 ۶مرتبہ 📚معجزه قرآن و ادعیه .
✨دعـاجهت گشایش گرفتاری هــای بــزرگ✨👇👇 🔔هرکس باایمان راغمی بزرگ باشد {سوره مبارکه شمس وسوره مبارکه لیل}رادروقت خواب{هفت بار}با نیت خالص وتوجه به خداومعنی آن بخواندوبعدازآن بگوید👇👇 ✨یا رَبِّ فَرِج غَمّی✨خدایا فرجی کن در غمم 🔔پس به خواب رود خداوند متعال در خواب به وی بنمایاند که فرج و گشایش گرفتاری هایش ازکجا به او خواهد رسید🔔 📚خواص آیات قرآن کریم‌ص209
✅همسرداری در سیره حضرت زهرا(س) اظهار محبت و احترام به همسر 💖 زهرا به گونه‌های مختلف به بیان محبت و احترام نسبت به همسرش می‌پرداخت. از جمله در محضر پدرش، حضرت علی(ع) را بهترین یاور و همسر می‌خواند. 📚بحارالانوار،ج۴۳،ص۱۱۷ آراستگی برای همسر 💖زهرا برای همسرش، از نوع خاصی عطر و مشک استفاده می‌کردند. 📚امالی طوسی، ص۴۱ پرهیز از ناراحت کردن همسر 💖 مولا علی می‌فرماید:«فاطمه هیچگاه مرا ناراحت نکرده و از درخواستم سرپیچی ننمود» و «من هم هیچگاه او را خشمگین نکرده و به کاری وادارش نکردم.» 📚مناقب خوارزمی، ص۳۵۳ تحمل مشکلات اقتصادی 💖مشکل اقتصادی از ویژگی‌های صدر اسلام و به ویژه خانواده فاطمه بود.(طبقات ابن سعد،ج۸،ص۲۵)حتی برخی زنان قریش به خاطر ازدواج با مردی فقیر، به ایشان طعنه می‌زدند.(ارشاد مفید،ج۱،ص۳۶) اما هیچگاه گلایه‌ای نداشتند و با نخ‌ریسی برای دیگران به اقتصاد خانواده کمک هم می‌کردند. 📚امالی صدوق،ص۳۲۹
✨ جهت در امان بودن از سحر✨ ✳️ علامه كفعمی دعایی به عنوان حدیث قدسی نقل كرده است كه خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: كسی كه دوست دارد از سحر در امان باشد، بگوید: 💥اللَّهُمَّ رَبَّ مُوسَی وَ خَاصَّهُ بِكَلَامِهِ وَ هَازِمَ مَنْ كَادَهُ بِسِحْرِهِ بِعَصَاهُ وَ مُعِیدَهَا بَعْدَ الْعَوْدِ ثُعْبَاناً وَ مُلَقِّفَهَا إِفْكَ أَهْلِ الْإِفْكِ وَ مُفْسِدَ عَمَلِ السَّاحِرِینَ وَ مُبْطِلَ كَیْدِ أَهْلِ الْفَسَادِ مَنْ كَادَنِی بِسِحْرٍ أَوْ بِضُرٍّ عَامِداً أَوْ غَیْرَ عَامِدٍ أَعْلَمُهُ أَوْ لَا أَعْلَمُهُ وَ أَخَافُهُ أَوْ لَا أَخَافُهُ فَاقْطَعْ مِنْ أَسْبَابِ السَّمَاوَاتِ عَمَلَهُ حَتَّی تُرْجِعَهُ عَنِّی غَیْرَ نَافِذٍ وَ لَا ضَارٍّ لِی وَ لَا شَامِتٍ بِی إِنِّی أَدْرَأُ بِعَظَمَتِكَ فِی نُحُورِ الْأَعْدَاءِ فَكُنْ لِی مِنْهُمْ مُدَافِعاً أَحْسَنَ مُدَافَعَةٍ وَ أَتَمَّهَا یَا كَرِیم‏💥 📚كفعمی، مصباح، صفحه۲۲۸ 📚بحار الانوار، جلد۹۲ ، صفحه۳۱۹
🔅 ✍️ خوش‌شانسی یا بدشانسی؟ 🔹رعیت پیری از مال دنیا یک پسر داشت و یک اسب. 🔸روزی اسب پیرمرد فرار کرد. همسایه‌ها برای دلداری به خانه او آمدند و گفتند: عجب بدشانسی‌ای آوردی که اسبت فرار کرد. 🔹پیرمرد جواب داد: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ 🔸همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خب معلومه که این از بدشانسی تو بوده! 🔹هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به‌همراه ۲۰ اسب وحشی به خانه برگشت. 🔸این‌بار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند و گفتند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت فرار کرد و حالا به‌همراه ۲۰ اسب دیگر به خانه برگشت! 🔹پیرمرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ 🔸فردای آن روز پسر پیرمرد در حین رام‌کردن یکی از اسب‌های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. 🔹همسایه‌ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! 🔸و کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ 🔹و چند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بدشانسیه تو بوده پیرمرد! 🔸چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان دهکده را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. 🔹پسر کشاورز پیر به‌خاطر پای شکسته‌اش از اعزام، معاف شد. 🔸همسایه‌ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! 🔹و کشاورز پیر گفت: از کجا می‌دانید که…
🔅 ✍️ از ثروت عظیمی که خدا بهت داده، درست استفاده کن 🔹از مردی که صاحب گسترده‌ترين فروشگاه‌های زنجيره‌ای در جهان است، پرسيدند: راز موفقيت شما چیست؟ 🔸او در پاسخ گفت: من در خانواده‌ فقیری به دنيا آمدم و چون خود را به‌معنای واقعی فقير می‌ديدم، هيچ راهی جز گدایی‌کردن نمی‌شناختم. 🔹روزی به‌طرف يک مرد متشخص رفتم و مثل هميشه قيافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. 🔸وی نگاهی به سر تا پای من انداخت و گفت: به‌جای گدايی‌کردن بيا باهم معامله‌ای کنيم. 🔹پرسيدم: چه معامله‌ای؟ 🔸گفت: ساده‌ است. يک بند انگشت تو را به ۱۰ پوند می‌خرم! 🔹گفتم: عجب حرفی می‌زنيد آقا. يک بند انگشتم را به ۱۰ پوند بفروشم؟ 🔸گفت: ۲۰ پوند چطور است؟ 🔹با ناراحتی گفتم: شوخی می‌کنيد؟! 🔸مصمم گفت: برعکس، کاملا جدی می‌گويم. 🔹گفتم: جناب من گدا هستم، اما احمق نيستم. 🔸او همچنان قيمت را بالا می‌برد تا به ۱۰۰٠ پوند رسيد. 🔹گفتم: اگر ۱٠هزار پوند هم بدهيد، من به اين معامله‌ احمقانه راضی نخواهم شد. 🔸گفت: اگر يک بند انگشت تو بيش از ۱۰هزار پوند می‌ارزد، پس قيمت قلب تو چقدر است؟ درمورد قيمت چشم، گوش، مغز و پای خود چه می‌گويی؟ 🔹لابد همه‌ وجودت را به چندميليارد پوند هم نخواهی فروخت!؟ 🔸گفتم: بله، درست فهميده‌ايد. 🔹گفت: عجيب است که تو يک ثروتمند حسابی هستی، اما داری گدايی می‌کنی! از خودت خجالت نمی‌کشی!؟ 🔸گفته‌ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد. 🔹ناگهان بيدار شدم و گويی از نو به دنيا آمده‌ام، اما اين‌بار مرد ثروتمندی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ تولد به‌دست آورده بود. 🔸از همان لحظه، گدايی‌کردن را کنار گذاشتم و تصميم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم و رسیدم به این جایی که الان هستم.
💙مهم نیست 🌟که قفلها دست کیست 💙مهم اینست 🌟که کلیدها دست خداست 💙از ته دل 🌟دعا میکنم شاه کلید تمام قفلها را 💙از خداوند هدیه بگیرید . .!! .
عاشِق را پَناهی نیست در شبـــــ..... :) .
🌸مـهربانی هدیـه ی 💗خــدای مهربان است 🌸مهربانی رسم و راه ماست 💗مهربان خسته نمی شود 🌸مهرش را نمی فروشد 💗قلبش را به 🌸خشم وکینه نمی دهد 💗مهربان دوست خداست 🌸درودبـه نفسهای مهربانتون 💗🌸 🌸🌞 .
دلِ من همچون اناری ست که از بُغضِ نبودنت ، ترکید بخیر
🔅 ✍️ دوستانت را نزدیک بدار و دشمنانت را نزدیک‌تر 🔹زمانی که پسربچه‌ای ۱۱ساله بودم، روزی سه نفر از بچه‌های قلدر مدرسه جلوی من را گرفتند و کتک مفصلی بهم زدند و پولم را هم به زور ازم گرفتند. 🔸وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. 🔹پدرم نگاهی تحقیرآمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از این‌ها انتظار داشتم. واقعا که مایه شرم است که از سه پسربچه نادان کتک بخوری. فکر می‌کردم پسر من باید زرنگ‌تر از این‌ها باشد، ولی ظاهرا اشتباه می‌کردم. 🔸بعد هم سری تکان داد و گفت: این مشکل خودته، باید خودت حلش کنی! 🔹وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. 🔸اول گفتم یکی‌یکی می‌توانم از پسشان بربیایم. آن‌ها را تنها گیر می‌آورم و حسابشان را می‌رسم، اما بعد گفتم نه آن‌ها دوباره باهم متحد می‌شوند و باز من را کتک می‌زنند. 🔹ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به‌آرامی پشت‌سر آن‌ها حرکت کردم. آن‌ها متوجه من نبودند. 🔸سر یک کوچه خلوت صدا زدم: هی بچه‌ها! صبر کنید. 🔹بعد رفتم کنار آن‌ها ایستادم و شکلات‌ها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. 🔸آن‌ها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلات‌ها را از من گرفتند و تشکر کردند. 🔹من گفتم: چطور است باهم دوست باشیم؟ 🔸بعد قدم‌زنان باهم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آن‌ها را خجالت‌زده کرده بود. 🔹پس از آن ما هر روز باهم به مدرسه می‌رفتیم و باهم برمی‌گشتیم. به‌واسطه دوستی من و آن‌ها تا پایان سال همه از من حساب می‌بردند و از ترس دوست‌های قلدرم هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد با من بحث کند. 🔸روزی قضیه را به پدرم گفتم. 🔹پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام‌جو. 🔸اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند. 💢 دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را
🔅 ✍️ دوستانت را نزدیک بدار و دشمنانت را نزدیک‌تر 🔹زمانی که پسربچه‌ای ۱۱ساله بودم، روزی سه نفر از بچه‌های قلدر مدرسه جلوی من را گرفتند و کتک مفصلی بهم زدند و پولم را هم به زور ازم گرفتند. 🔸وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. 🔹پدرم نگاهی تحقیرآمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از این‌ها انتظار داشتم. واقعا که مایه شرم است که از سه پسربچه نادان کتک بخوری. فکر می‌کردم پسر من باید زرنگ‌تر از این‌ها باشد، ولی ظاهرا اشتباه می‌کردم. 🔸بعد هم سری تکان داد و گفت: این مشکل خودته، باید خودت حلش کنی! 🔹وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. 🔸اول گفتم یکی‌یکی می‌توانم از پسشان بربیایم. آن‌ها را تنها گیر می‌آورم و حسابشان را می‌رسم، اما بعد گفتم نه آن‌ها دوباره باهم متحد می‌شوند و باز من را کتک می‌زنند. 🔹ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به‌آرامی پشت‌سر آن‌ها حرکت کردم. آن‌ها متوجه من نبودند. 🔸سر یک کوچه خلوت صدا زدم: هی بچه‌ها! صبر کنید. 🔹بعد رفتم کنار آن‌ها ایستادم و شکلات‌ها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. 🔸آن‌ها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلات‌ها را از من گرفتند و تشکر کردند. 🔹من گفتم: چطور است باهم دوست باشیم؟ 🔸بعد قدم‌زنان باهم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آن‌ها را خجالت‌زده کرده بود. 🔹پس از آن ما هر روز باهم به مدرسه می‌رفتیم و باهم برمی‌گشتیم. به‌واسطه دوستی من و آن‌ها تا پایان سال همه از من حساب می‌بردند و از ترس دوست‌های قلدرم هیچ‌کس جرئت نمی‌کرد با من بحث کند. 🔸روزی قضیه را به پدرم گفتم. 🔹پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام‌جو. 🔸اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند. 💢 دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیک‌تر.
✅ قرض دادن بهتر است یا صدقه؟! ✍ قالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی‌اللهُ‌عَلَیهِ‌وَآلِه: «أَلْفُ دِرْهَمٍ أُقْرِضُهَا مَرَّتَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِهَا مَرَّةً». رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اینکه هزار درهم را دوبار قرض بدهم، بيشتر از این دوست دارم که آن را يک‌مرتبه صدقه بدهم. 📚 وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص۳۳۴. ↬ .