eitaa logo
خانه‌ی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
5هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
1.8هزار ویدیو
125 فایل
❅لاحول‌ولاقوةالابالله العلی العظیم ❅ 💟خانم عزیز این کانال مخصوص تو و دلبری هاته 😉 . 👩‍🎓مدیرومشاور و ارسال چالش⬇️ @Sh2Barazandeh ❌راضی به کپی نیستیم ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂🍁🍂🍁🍂 : 《امروز برگِ زرینِ دیگری از زندگی من است و من با شور و اشتیاقی سوزان اهدافم را دنبال میکنم. من بسیار قدرتمند و توانمند هستم.》 خدایا سپاسگزارم❣ 🍃💞🍃 ♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐ ♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐ 🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐
🌼🍃🤝🌼🍃 خانواده منتظران ( بانوهای بهشتی نازنینم) 🌼🍃🤝🌼🍃 ازسن ۱۷سالگی ازدواج کردم شوهرم مردی باایمان وخوش اخلاق بودخداروشکرمعلم بودوماهم بخاطراینکه پولی جمع کنیم وخونه ای بخریم ازهمون اول ازدواجمون هرجایی که رفت برای خدمت معلمی من هم باهاش اسباب وجهیزیه موبردم وزندگی کردم خیلی خوش گذشت همش خاطره س توروستازندگی کردن هرموقع یاداون زمان میفتم افسوس اون روزهارومیخورم خداییش همسرم بااینکه تومدرسه بیتوته میکردیم همه ی امکانات رفاهی روبرام فراهم میکرد هرکسی میامدخونمون تعجب میکردکه من تورفاه کامل زندگی میکردم واب گرم دارم ....۲۰سال اززندگی بامردی که تمام قلبم وروحم بودگذشت باتمام سختیها ودلخوشیها ...تااینکه بعد۲۰سال که شوهرم درکنارمعلمی مغازه ای زدکه الحمداالله حال وروزمون بهترشد..ازنظرمالی ...ولی بدبختی من ازهمون زمان شروع شد..هروقت شوهرم میامدازسرکارسرش توگوشی بود هررررجامیرفت باخودش میبرد حتی دستشویی وحمام من ازاین کاراش به عذاب افتاده بودشک کرده بودم ناراحت بودم هرموقع میگفتم میگفت بادوستامم باطلبکارامم خلاصه منومیپیچوند..منم حس ششمم قوی بودمیدونستم یه کاسه زیرنیم کاسه هس خلاصه خواب وخوراک نداشتم ناراحت بودم حسابی هرچی باهاش حرف میزدم بامحبت بادعوانمیشدیادعواراه مینداخت یامیرفت بیرون ازخونه...کلا ازبودن بامن فراری شده بود..مردی که باهم زندگی ساختیم توخوشی وناخوشی باهم بودیم ولی الان اینجوریه خب ادم نمیتونه تحمل کنه تااینکه روزتولدحضرت فاطمه رسید ومن قران واوردم وقسمش دادم که توروقران چرافرق کردی بداخلاق شدی همش سرت توگوشیه که دستشوگذاشت روقران که خبری نیس...این بودتاتولدحضرت علی که میشه چن روزبعدش ناهارخورده بودیم ومن میخواستم بخوابم که شوهرم امدکنارم درازکشیدولی خوابش نبردورفت توسالن منم هرکارکردم خوابم نبرد وناگهانی رفتم توسالن که دیدم داره باگوشیش پیام میده رفتم ناگهانی گوشیش وگرفتم به التماس افتادوبزورگوشیش وگرفت منم گریه کردم وخواستم به پدرم زنگ بزنم که دید..ن واقعامیخوام اینکاروبکنم گفت باشه بهت میگم ولی خودتوکنترل کن...منم گفتم باشه گفت حدودچن ماهی میشه زن گرفتم .....😔دنیاروسرم خراب شدشوهرم یه زن بیوه بادوتابچه گرفته بودخداااااایاحالا چکارکنم خواستم برم خونه پدرم نگذاشت خلاصه انگارشوهرموازم دزدیده بودن محکم بغلش کردم گفتم توروقران هرکی هس بهش بگوزنم طاقت نداره بایدجداشین بایدفقط مال من باشی دادمیزدم گریه میکردم تاصبح گریه کردم التماسش کردم برگرد...شوهرمم میگفت اون خانم چندباری امده مغازه گفته بیوه م دوتابچه دارم اگه کسی باشه صیغش میشم شوهرمنم که ساده دل رحم بعدمدتی کلنجاررفتن باخودش ووجدانش بالاخره تصمیم میگیره صیغش کنه که بعدمدتی باهم بودن زنه میبینه مردخوبیه میادبهش کلک میزنه بهش میگه من ازشماحامله م شوهرزودباورمن میره عقدداعم میکنه با۱۴تاسکه😔😞خلاصه رفتم سراغ زنه باالتماس ودرخواست وقسم وایه راضیش کردم با۴تاسکه طلاق بگیره که خداروشکرراضی شدوطلاق گرفت ..بعداون اتفاق شب وروزنداشتم که چراشوهرمن بازندگیمون همچین کاری بکنه همش دعوامیکردم که چرااینکاروکردی روح وروان من بهم ریخته بود شباتاصبح بیداربودم وتمام زندگیمونومرورمیکردم که چراشوهرم همچین کاری کرد..خودشوهرمم خیلی پشیمون بودوعذرخواهی میکردوقسم میخوردگول خورده وازاین حرفا ولی چ فایده من دیگه بهش اعتمادنداشتم دنبال یه کاری بودم که جبران این همه ناراحتی روبکنه من یه کاری کردم بدترازکارشوهرم که ای کاش نمیکردم وقتیکه خیلی ناراحتی نبایدتصمیم گرفتم منم توتلگرام باکسی دوست بشم که شیطون کارخودشوکردوباکسی دوست شدم وتمام غصه هاموفراموش کردم سرم گرم اوشدتمام وقتم شده بوداودیگه شوهرمونمیدیم که جوش بزنم وهروقتم یادم ازکاراومیفتادبه خودم حق میدادم که چرااوانجام دادپس برای منم اشکالی نداره خلاصه درگیرشده بودم حسابی...کم کم اززندگی وشوهروبچه فراموش کردم کم کم شوهرم بهم گیردادکه چراهمش درگیرگوشی هستی تااینکه فهمیدباکسی درارتباطم خدابرای کسی نیاره ارتباطموکلا قطع کردم ولی من که همیشه بامنت باشوهرم حرف میزدم دیگه نتونستم دیگه حالا منت شوهرم روسرم بودبادست خودمون زندگیمونوبه تباهی کشوندیم اعتمادوحرمتاازبین رفت ولی بازم به مرام شوهرم کمترازمن سروصداکردمنت کرد...ولی من واقعاالان که فکرشومیکنم نبایدجواب بدی روبابدترین راه بدیم ازهرخانمی که زندگیش اینطوریه خواهش میکنم راه منونره خیلی سخته ازچشم شوهرافتادن وتوچاه نادانی افتادن ....برای همین همیشه حسرت اوایل ازدواجمووروستاهایی که زندگی کردم ومیخورم کاش میشدبه ۲۰سال پیش برگردم وبه همون روستا....باتشکر 🍃💞🍃 ♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐ ♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐ 🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐
‍ 🌟 🌟 💫رمز آرامش 💫 امروز دختر کوچولوم به من درس عجیبی داد. 😍😌 با مداد شمعی نصف مبل کرم رنگ نشیمن رو سیاه کرده بود. 😳😳😱😥 وقتی متوجه شدم صداش کردم و با تظاهر به ناراحتی (!) گفتم که " عزیزم من اینجا چیزهای ناراحت کننده ای میبینم. به نظرت باید چکار کنم؟" 😕😐 خیلی خونسرد سری تکون داد و گفت:"خب پاکش کن. اگه پاک نمیشه چشماتو ببند!" 😥😳😳 به همین سادگی! تمام فلسفهء آرامش رو در همین جملهء کوتاه به من پر ادعا و تحصیلکرده یادآوری کرد و آموخت. 😎😕 "پاکش کن،اگه پاک نمیشه چشماتو ببند". 😏😔 و من فکر میکنم به تمام مشکلاتی که با این قاعده ء ساده میشد باهاش مواجه شد. ولی به بدترین شکل باهاشون کلنجار رفتم . 😢😒 و حالا قانون زندگی من این شد "پاکش کن، اگه پاک نمیشه چشماتو ببند" . این است رمز آرامش❤️ فقط آن چیزی را در ذهنتان راه دهید که دوست دارید، اتفاق بیافتد. 🍃💞🍃 ♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐ ♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐ 🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐
👨‍👩‍👧‍👦 خانما وقتي با عصبانيت به بچه‌تون ميگید "صبر كن بابا بياد بهش ميگم" فقط اقتدار خودتو زير سوال می‌بري، سخن چینی رو به فرزندت یاد میدی و به رابطه‌ش با باباش خدشه وارد می‌كني..! 🍃💞🍃 ♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐ ♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐ 🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐
🌼🍃🤝🌼🍃 خانواده منتظران ( بانوهای بهشتی نازنینم) 🌼🍃🤝🌼🍃 سلام به همه خانمای گل خانه بهشتی بنده 15سالم بود که بدون هیچ جشن وخریدی وارد زندگی زناشویی شدم. سه سال با خانواده همسر جان زندگی کردم اوایل زندگی همسرم خیلی خوب و عاشقم بود😍😊 ولی بعد یکسال شوهرم با بهونه گیری ودروغهای مادرش دشمن خونی من شد😔 مادرشوهرم خیلی منو قبلا دوست داشت. چندماهی بودکه نامزد کرده بودیم برادرشوهر کوچیکم تصادف و فوت کرد اونا این مصیبت رو از قدم من که تازه عروس بودم دیدن. میگفتن توقدم ندای ونحسی، به همه میگفتن عروسمون نحسه.😭 هر اتفاق بدی هم میافتاد ربطش میدادن بمن به مرور زمان از چش شوهرم هم افتادم😢 همه بهم تیکه مینداختن منم روزوشبم شده بود گریه😭 مادرشوهرم اونقد سختگیری و دخالت میکرد که حتی اجازه ورود به اتاق خوابم هم نداشتم. حتی دستشویی حمام رفتنم برام شده بود عذاب😔 دیگه خسته شده بودم اعتصاب غذا گرفتم راهیه بیمارستان شدم😭 بعد چند روز اوردنم خونه که باز بهانه های مادرشوهر شروع شد.
چمدونمو بستم و راهیه خونه پدری شدم 😔 بعد دوسال شوهرم بهم زنگ زد که میخام خونه بگیرم منم شرطو شروط گذاشتم اونم قبول کرد. ولی از اون روز تا چند ماه دیگه ازش خبری نشد و اقدام کردم و دادگاهی شدیم. شوهرم محکوم شد. مجبور شد خونه بگیره اما بازم زندگی نکبت من ادامه داشت. دخالتهای مادرشوهر همچنان ادامه داشت ازیک طرف اصلا کار نمیکرد و از طرفی بداخلاق و بددهن و از همه بدتر دست بزن داشت اونقد کتکم میزد که غرق خونم میشدم😭 منم از اون دخترا بودم که جواب میدادم و این اوضاع رو بدتر میکرد😭 بعد چند سال ناخواسته باردار شدم دخترم به دنیا اومد آقا کار نمیکرد تو خونه بجز آب هیچی نداشتیم هرموقع هم میگفتم گرسنمه همسرمو مادرش بهانه میگفتن که تو نحسی وقدم نداری برای همینه که کار خوب پیدا نمیشه تا دهن منو ببندن😔 تنها چیزی که ارومم میکرد خوندن چند آیه از قران بود. هر روز رابطم رو با خدا و قرآن بهتر و قویتر شد. چند روزی شوهرم دنبال کار بود ولی کار پیدا نمیشد. خیلی عصبی بود اون شب خیلی کتکم زد که تو نحسی و غرق خونم کرد😭
منم از گرسنگی و بی غذایی رنگو رو نداشتم داد میزدم گریه میکردم به خدا گفتم چرا صدای منوظلمایی که درحقم میشه نمیبینی چرا نمیزنی تو دهن اینااا😭😭😭 خوابم برد تو خواب حضرت امام علی وامام حسن(ع) رو دیدم که شیر ابو باز کردن خود حضرت علی(ع) خوردن بمنم گفتن تو هم از این آب بخور. اون روز تو زندگیم معجزه شد شوهرم همون روز یه مغازه زد وروز به روز وضع زندگیمون رو به راه و توپ شد دیگه دهن همه بسته شد وضع زندگیمون از لحاظ مالی خیلی خوب شد ولی اخلاق همسرم همچنان بد بود😔 هر خریدی میکرد اول برا مادرش وخواهرشو برادرش بود و اگه پولی میموند برای خونه چیزی میخرید مادرشوهرم هم نقشه میکشید که الانی که شوهرم وضعش خوب شده منو طلاق بده. ولی شوهرم با اینکه اخلاق نداشت دوستم داشت و نمیتونست بدون من زندگی کنه. با همین نقشه مادرشوهرم که همش سعی به پاشوندن زندگیم داشت، زندگیم از این رو به اون رو شد😉 و یه شب که خونه مادرش بودم و همسرمم با رفیقاش بود مادرش نوه هاشو علیه من کرد. فکر کردن چون شوهرم منو میزنه ایناهم میتونن دست رو من بلند کردن😒 ولی من فقط از خودم دفاع کردم و خودشون چند تا کتک ناقابل خوردن😉 به همسرم زنگ زدم که تکلیف این زندگی من همین امشب باید مشخص بشه، من کجای زندگی توام؟😞 تا اومدن همسر، سکوت کردم دیگه واقعا خسته شده بودم😭
همسرمم همونشب با دوستاش بهم زده بود و تنها کسی که تو زندگیش میموند و وفادار موند من بودم. همینکه همسرم رسید مادرش و خواهر زاده هاش شروع کردن به توهین کردن و بدو بیرا گفتن به من😔 منم سکوت کردم و منتظر عکس العمل همسرم بودم... همسرم اونشب با یک تصمیم عاقلانه از پس تمام زندگی براومد جلوی همشون وایساد، شش سال باهاشون قطع رابطه کرد، از اونشب شوهرم شد بهترین مرد زندگیم😌 بعد 14سال سختی، تازه زندگیم به ارامش رسید الان دیگه هیشکس جرات نمیکنه بمن حرفی بزنه😊 مادر همسرم از طریق دخترش تاوان اشتباهاتشو پس داد🙄 خواهرهمسرمو خیلی دوست داشتم اما شد تاوان اعمال مادرش...😔 با اینکه زندگی خیلی اروم وعاشقانه ای داشتن به یه چش بهم زدن ازهم پاشید...😔 همسرش معتادشد بدتر از عذابایی که من کشیده بودم خواهرهمسرم تو زندگیش کشید و آخرش با یه بچه جداشد😔 این اتفاق تلنگر و نهیب سختی به مادرشوهرم زد حالا بهمه میگه بدی نکنید که بچه هاتون تاوانشو پس میدن😢 و هی ازم حلالیت میطلبه.. فقط یه چیزی بگم همیشه مهربون باشید کاری رو که خدا میپسنده رو پیش بگیرین.بجای نفرین، طرف رو دعا کنید که خدا هدایتش کنه🤲 بد بودن، ظلم کردن، اذیت و ازار رسوندن یه نوع بیماریه. فقط حرفتونو به خدا بگین و از خدا خیر همه رو بخواین اونوقته که معجزه های خدا رو تو زندگیتون حس میکنید😊
دوست عزیزی این خاطره زیبا و تاثیرگذاررو برامون ارسال کردن حقیقتا من خودم بسیار تحث تاثیر قرار گرفتم السلام علیک یا فاطمة الزهرا ام ابیها حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها....❤️ پیشنهاد میکنم شما هم حتما این رو بخونید👌 👇👇👇👇👇👇👇👇👇
سلام روزتون بخیر وسط این تقاص دادنا و چوب خدا صدا نداشتن‌ها دلم می‌خواد این معجزه‌رو براتون تعریف کنم.☺️❤️ نمیدونم تو کانال درج می‌شه یا نه. ولی همینقدر که شما هم بخونید و بدونید معجزه جریان داره برام کافیه.😘 تقریبا سه سال پیش بود، اوضاع مالی خوبی نداشتیم 😔 شوهرم تمام تلاشش‌رو می‌کرد اما حقوق کم بود و خرجا زیاد. دقیقا تو همون روزا آنفولانزا گرفتم در حدی سخت و بد و وحشتناک که نمیتونستم حتی راه برم با سرفه‌هام و ترشحات خون بالا می‌آوردم و از بینیم از شدت بیماری خون می‌اومد.😭 تب و لرز وحشتناکی که میگفتم میمیرم حتما. خدا کنه کسی مبتلا نشه اما اونایی که گرفتن میدونن نیاز به بستری هست و من دقیقا تو اون حال بودم. بند بند انگشتام درد می‌کرد و چشمام هیچ‌جارو نمیدید 😢 حتی نمیتونستم حرف بزنم یا دستمو تکون بدم. همسرم همون شب تازه تونسته بود یه مقدار پول جور کنه برای پوشک بچه و خرید خونه مبلغی هم نبود همه‌ش ۱۵۰تومن بود 😔 وقتی اومد و دید اوضاعم انقدر وخیمه گفت پاشو بریم دکتر. با اشاره دست گفتم نمیام با عصبانیت اومد بغلم کنه که بزور ببرتم و تو اون حالم گفتم جیغ میزنم آبروریزی میکنما دست به من نزن😁🤦‍♀ هرطور که بود شوهرمو متقاعد کردم که منو نبره و بجاش فقط یه مسکن قوی و یه شربت سینه بخره باقی پولو برای خونه و بچه‌ خرج کنه چندتا از خوراکیای مورد علاقه بچه‌مو بخره. دقیقا راضی کردن همسرم سه ساعت طول کشید😕😐 تا اینکه رفتو خریداروکردو برگشت و پزشک داروخونه برای درد شیاف داده بود شاید باورتون نشه اما شیاف هم کاری برام نمیکرد.😭😢 اون شب تا صبح تو بغل همسرم لرزیدم و از تب سوختم و درد کشیدم حتی وصیت هم کردم 😫😫😫 روز بعدش که شوهرم رفت سرکار من تو اون حال فقط تونستم برای بچه‌م خوراکی بیارمو وپوشکشو عوض کنم تو خونه چهار دست و پا اینور اونور میرفتم 😐 رفتم زیر پتو یهو بغضم شکست با هق هق شروع کردم به درد و دل با حضرت فاطمه 😭😭😭😭😭 گفتم خانم شما میدونی من الان توچه وضعیم چه حالیو دارم تحمل میکنم پلک میزنم حس میکنم از چشمام خون میاد یه نگاهی کن به من، نزدیک عیده نزار شوهرم شرمنده بشه شما خودت بخاطر دفاع از همسرت کتک و سیلی خوردین بچه سقط کردین الان از دل من خبر داری که هرچی میخوام و میگم برای بچه‌مو شوهرمه،ببین تو چه حالی بهتون پناه اوردم، هیچی برای خودم نمیخوام شوهرم زحمت کشه با غیرته، نزار شب عید شرمنده بشه معجزه کن خانم من اومدم در خونه‌ت ببین با چه حالی اومدم، شما چند روز بچه‌هات روزه بودن اما نون افطارتونو به فقیری دادی که اومد پشت درت حالا من اون فقیرم کمک میخوام، خودتون برسونید ... منم مادرم، منم دلم برای شوهرم میسوزه، یه مادر داره ازتون کمک میخواد بهم کمک کن نزار بچه‌مو همسرم از من مریضیو بگیرن...😭😭😢😢 من چیزی نداشتم اون لحظه نذر کنم فقط چندتا صلوات فرستادم 😔 خلاصه کنم سه روز طول کشید تا از اون شرایط حاد بیرون بیامو بتونم حداقل راه برم. یک هفته از درد و دلم با خانم گذشت داشتم کارای خونه‌‌رو میکردم که در زدن یه اشنا اومده بود بعد از احوالپرسی گفت پولتونو آوردم باورم نمیشد فقط نگاه میکردم اون آشنا پولو داد و رفت دستام میلرزید ۱۰میلیون پول نقد شب عید، مگه میشد....😍😭 فقط و فقط گریه میکردم و اسم حضرت زهرارو صدا میکردم زنگ زدم به همسرم بغض کرد و... احتمال رسیدن اون پول دستمون تو حالت طبیعی صفر مطلق بود، با اینکه پول خودمون بود اما چون تا دوسال میدونستیم دستمون نمیاد کلاقیدشو زده بودیم و یه جورایی فراموشش کرده بودیم ..... اون عید با توسل به دامن پاک حضرت زهرا پر برکت ترین روزای زندگیمون بود از اون پول نذری دادیم به فقیر کمک کردیم و نه شوهرم نه بچه‌مون حتی سرما هم نخوردن چه برسه به آنفولانزا.....😭😍 اینو گفتم تا بدونیدکه این خاندان کریم هستن، گفتم تا یکم حالمونو خوب کنه منکه کلشو باگریه براتون تایپ کردم....😢❤️
📌 برای جذب همسرتون مغناطیس باشید! 👈 آهنربا کاری نمیکنه ، وایمیسته اونایی که باید جذب شن خودشون میان سمتش شما کافیه ابراز کنی ، مغناطیس وجودت رو ابراز کنی با همین روش های ساده کلامی، نوشتاری، در قالب هنر، در قالب خودآرایی و .... ✍ بعد می بینی که همسرت جذب شده بدون اینکه به زور بخوای به خودت بچسبونی 🍃💞🍃 ♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐ ♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐ 🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐