.
..
🌺🌸
اینجا برات حرف می زنم 😃
از تلاشم برای شناخته شدن دین برای هم خودم و هم شما😃
و تلاشم اینه که به کمک هم به خدا نزدیک تر بشیم😉
و خلاصه .....
شاید اینجا همه چی درباره هرچی در راستای اسلام پیدا کنی...😊
....
اینجا پر می شه از دلنوشته های ما درباره دینداری و نزدیک شدن به خدا....🥰😍
@sallay_dell
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وسیزده
«باید از اینجا برید!»
نگاه ما به دهانش مانده و او میدانست چه آتشی🔥 زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :
«انشاءالله تا چند روز دیگه وضعیت #زینبیه🔥 تثبیت میشه، براتون یه جایی میگیرم که بیاید اونجا.»
بهقدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرمتر🔥 توضیح داد :
«میدونم کار و زندگیتون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو 🔥داریا بمونید!»
بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به🔥 #زینبیه برگردد که بلافاصله از جا بلند شد.
شاید هم حس میکرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد،
با خداحافظی سادهای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه🔥 چشمانش بودم که دنبالش دویدم...
روی ایوان تا کفشش را میپوشید، با بیقراری پرسیدم :
«چرا باید بریم؟»
قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی 🔥در کار نبود که رک و راست پاسخ داد...
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
🍃
📖🍃
.رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
قسمٺ#صد_وچهارده
قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی 🔥در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :
«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر میکردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات🔥 بذارم، ولی حالا...»
که صدای مصطفی خلوتمان را به هم زد :
«شما اگه میخواید 🔥خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.»
به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت🔥 #احساسش پیدا بود...
ابوالفضل قدمی را که به سمت پلههای ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :
«یعنی دیگه نمیخوای کمکم کنی؟»
مصطفی لحظهای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش🔥 را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :
«وقتی خواهرتون رو ببرید 🔥#زینبیه پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!»
انگار دست ابوالفضل را رد میکرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل🔥 دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد..
ادامه دارد....
نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
#کپی_فقط_باذکرنام_نویسنده
꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱روایت بسیار زیبا و شنیدنی از شهیدانی که ارزو داشتند مانند حضرت زهراسلامالله گمنام بمانند!
#شهیدانه🕊
سرباز #امام_زمان
مثل#حاج_قاسم
#حیدریون
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان...
خیلی سخت نیست!
توی اتاقتون یه پشتی بزارین..
آقا رو دعوت کنین..
یه خلوت نیمه شب کافیه..
آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه!
🚛⃟🌵¦⇢ #نیمهشب
🚛⃟🌵¦⇢ #مدیر
ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ
⇢ @Banoyi_dameshgh