eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادربزرگ شهید جهاد مغنیه: دو هفته بعد از شهادت جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر می‌زد و می‌آمد پیشم.  گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم.  جهاد گفت: بازرسی‌ها طول کشید، برای همین دیر آمدم.  در عالم خواب یادم نبود شهید شده، فکر کردم بازرسی  های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟ گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم.  با تعجب گفتم بازرسی چی؟  گفت: بازرسی نماز. و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از نماز صبح سؤال می شود. نماز صبح.  تازه یادم آمد جهادم شهید شده.  پرسیدم: حساب قبر چی؟  گفت: شهدا حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم... ❄️❄️❄️❄️❄️
- - دِل‌اَگࢪ‌یاࢪ‌نَبیند جِگࢪش‌میسوزد! جِگࢪم‌سوخٺ زِ‌بس‌خواب‌حࢪم‌ࢪا‌دیدم..💔":) 🌙↬•(: 🌱
~حیدࢪیون🍃
#هر_روز_یک_آیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌ 🖇•[💚] 🥀نشانه های ضعف ایمان:🔴 🍃سستی در نماز❗💔 🍃ترک تلاوت قران❗️💔 🍃ترک ذکر الله❗️💔 🍃ترک نماز جماعت❗️💔 🍃غیبت کردن❗️🥀 🍃بی احترامی به والدین❗🍂 🍃رعایت نکردن حقوق دیگران❗️🥀 🍃مشغول بودن به کارهای بیهوده❗️🍂 🌼🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🌼 ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
🥀 بہش‌گفٺم: +ای شہیـــد... خیلے‌دوسٺ‌دارم❤️ برگشٺ‌گفٺ: -اےمشٺے، ڪجاے‌ڪارے... ٺو‌هنوز‌نبودے‌من‌فداٺ‌شدم✨🌿 +دیدم‌راسٺ‌میگہ🥀 +ارادٺ‌من‌ڪجا‌ومال‌اون‌ڪجا💔
✋ وقتی حتی با سنگین‌ترین روضه هم اشکت در نیومد برو جلویِ آینه از خودت بپرس؛ چیکار کردی با خُودت..؟!💔 🥀
سلام بزرگواران راس ساعت ۴ دو پارت داریم 🌸
💠 شهید عباس بابایی 🍀در حال عبور از خیابانِ منتهی به دبستان دهخدا بودم، که دیدم عباس، که آن زمان در کلاس پنجم ابتدایی بود، همراه با دانش آموزان از مدرسه خارج شد. پس از احوال پرسی به طرف خانه به راه افتادیم. در خیابان سعدی عده ای کارگر در حال کندن یک کانال بودند. در میان کارگران پیرمردی بود که توانایی انجام کار را نداشت. 🔰عباس با دیدن پیرمرد که به سختی کلنگ می‌زد و عرق از سر و رویش می‌چکید، لحظه ای ایستاد. سپس نزد پیرمرد رفت و گفت: "پدرجان! چند متر باید بکنی؟ " 🔺پیرمرد نفس نفس زنان گفت: "سه متر طولش باید بشه، یک متر گودی اش! " عباس کتاب‌هایی را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و کلنگ او را گرفت و گفت: "شما کمی استراحت کنید پدرجان! " شروع کرد به کندن زمین. من هم که تحت تأثیر این رفتار عباس قرار گرفته بودم بیلی را که روی زمین افتاده بود، برداشتم و در بیرون ریختن خاک کانال به عباس کمک کردم. 🔸از آن روز به بعد، عباس هر روز پس از تعطیل شدن مدرسه، به یاری پیرمرد می‌رفت. او این کار را تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داد. ✍علی خویینی 🕊🥀❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا