eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️📚 📚 ناحلہ🌺 از استرس جونم داشت به لبم میرسید تو دلم گفتم خاک بر سرت حداقل قبلش با پسره هماهنگ میکردی ضایع نکنه مشروطت کنن استاد رو صورتش ماسک زده بود و به ورقه ی تو دستش خیره بود اولین نفری که اسمش خونده میشد هم ابتکار بود ای لعنت به من ای لعنت به شانسم یه جایی هم نشسته بود که هر چی ایما و اشاره هم میکردم نمیفهمید پاک کن تو دستم له شده بود از بس که از اول کلاس فشارش داده بودم از استرس یهو یه فکری به ذهنم رسید وقتی مطمئن شدم استاد سرش تو ورقه ی تو دستشه پاک کن تو دستمو یجوری که استاد نفهمه پرت کردم سمت ابتکار ابتکار خم شد پاک کن رو گرفت تو دستش زدم تو سرم و تو دلم گفتم خاک تو سرت ابتکار سرتو بلند کن پاکن بخوره تو ریز کیسه های ناقل عصبی مغزت ‌ جملم تموم نشده بود که سرشو برگردوند به استاد نگاه کردم و بعد یه دستمو گذاشتم رو رو بینیم و چوری که فقط لبام باز و بسته شه با زار گفتم _هیسسسس هیچی نگووو تو رو خدا هیچی نگووو! محمد حسام که تو بهت بود به اطرافش نگاه کرد همه ی بچه ها نگاشون به ما بود ای خاک بر سرم همه ی ابرو وحیثیتم ب خاطر این رفت. دوتا دستمو زدم تو سرم نزدیک بود اشکم در بیاد که استاد گفت : +خیلی خب ..‌ محمد حسام ابتکار ۱۹.۲۵ سارا احدی ۱۶ بیتا بهبهبانی ۱۳.۷۵ بچه ها همه به هم نگاه میکردن اونا که میدونستن محمدحسام اون روز غیبت کرده براشون عجیب شده بود که چرا نمره داره ... استاد به اسم من که رسید سکوت کرد سرشو اورد بالا و دنبال من گشت ... دستمو بردم بالا که پیدام کنه تو چشام زل زد و گفت +خب؟تو چرا امتحان ندادی؟ قلبم داشت از جاش کنده میشد نه میتونستم دروغ بگم نه میتونستم راستشو بگم بعد از چندثانیه سکوت بالاخره گفتم _شرمنده استاد نمیتونستم +چرا نمیتونستی؟ _به دلایلی ... +اها ... منم به دلایلی برات صفر رد میکنم محمد حسام با بهت برگشت سمت من ... پسره ی عقل کل تازه فهمیده بود جریان چیه استاد از اسم من رد شدو رفت سراغ بقیه... یه نفس عمیق کشیدم و سرم رو گذاشتم روی میز خوندن نمره ها که تموم شده بود استاد کیف چرمیشو باز کرد و ورقه هاشو ریخت توش و از کلاس خارج شد انقدر که تپش قلب داشتم نمیتونستم نفس بکشم‌ یکی نبود بهم بگه اخه خنگ خدا تو که جرئت این بازیارو نداری چرا میکنی وای اگه پشتم چرت و پرت بگن .. اگه بگن اینا باهم.... اگه بگن مذهبیا اینجورین... اینا که چیزی نمیدونن وای خدایا چه غلطی کردم چرا قبل از از انجام هیچ کاری فکر نمیکنم چرا کاری میکنم ک پشیمونش نابودم کنه.. حالا با صفری که رفت جلو اسمم چیکار کنم.. رفتن استاد از کلاس همانا و شروع شدن زمزمه های بچه های کلاس همانا... بلند بلند میخندیدن و یه چیزایی میگفتن صدای ضربان قلبم تو سرم اکو میشد سرمو اوردم بالا که با قیافه ی بهت زده ی حسام و دوستاش رو به رو شدم اینارو که دیدم حالم بدتر شد محمد حسام گفت +خانم دهقان فرد.. کیفمو گرفتمو با عجله دوییدم سمت حیاط.تحمل اون جو خفقان اور واسم خیلی سخت بود نمیدونستم با چاهی که توش گیر افتادم چیکار کنم.... طبق معمول راه حلی جز بابا پیدا نکردم .... بلافاصله یه تاکسی گرفتم و رفتم سمت گلزار... بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ↠ @Banoyi_dameshgh
دیگه کم کم میگن آخرای رمانه..🚶🏿‍♂ رمان جدید تو راهه ها.. مارو به دوست هاتون معرفی کنید🙃👇🏻 🌿@Banoyi_dameshgh🌿
امشب شهیدی رو معرفی میکنیم که هیچ عکس و نشونی ازشون در گوگل نیست و اطلاعات بدست آمده از روایت های مادر شهید است..💔
~حیدࢪیون🍃
😍 🍃نام و نام خانوادگی: شهید رضا رحیمی 🍃نام پدر: یدالله 🍃تاریخ تولد: 1376/9/19 🍃تاریخ شهادت: 1397/11/24 🍃شهید رضا رحیمی جوان‌ترین شهید از میان شهدا و به نوعی علی اکبر شهدای این حادثه تروریستی محسوب می‌شود، او پس از اتمام تحصیلات در دانشگاه در رشته پرستاری، به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ‌آمده و پس طی کردن دوران آموزشی در همدان برای ادامه خدمت به لشکر 14 امام حسین (ع) اصفهان منتقل شد.
~حیدࢪیون🍃
🍃خصوصیات بارز اخلاقی شهید: **: همیشه و در هر شرایطی خنده بر لب داشت. به طوری ک بعد از شهادتش شهید لبخند نام گرفت بسیار با اخلاق ، مهربان و صبور بود. بسیار به معنویات از جمله نماز اهمیت میداد. اما در عین حال آراستگی ظاهر داشت و همیشه مرتب بود واقعا با اخلاص کار میکرد و به بزرگترها احترام زیادی می گذاشت رضا به بوسیدن دست پدر و مادر جامه ی عمل بپوشاند و از یک شعار به واقعیت تبدیل کرد گذشت زیادی داشت. بی نهایت از غیبت و نفرین کردن تنفر زیادی داشت و ترجیح میداد به جای نفرین. دعای خیر کنیم در حق فرد مقابل هرگز دل کسی را نشکست و بسیار شوخ طبع بود مشکلات را فقط با خنده حل میکرد با هرکسی مطابق سنش رفتار میکرد.
~حیدࢪیون🍃
🍃خاطره از کودکی شهید علاقه زیادی به هیئت و زنجیر زنی و امام حسین (ع) داشت. دو ساله بود ک با وجود اینکه خیلی خوابش میومد و اصرار داشت همراه پدرش به مراسم هیئت برود من مانع شدم تا بلکه کمی بخوابد. ولی موفق نشدم. وقتی که دسته زنجیر زنی هیئت در کوچه ها مشغول عزاداری بودند همون طور ک زنجیر میزد از فرط خستگی خوابش برد و افتاد توی خون گوسفندی ک سر بریده بودند جلوی دسته عزاداری ولی با این حال به جای گریه میگفت حسینم را میخوام. به زنجیرش میگفت حسین حسین
~حیدࢪیون🍃
🌼 🍃غروب غم انگیز 24 بهمن ماه بود که جمعی از رزمندگان لشکر 14 امام حسین (ع) که بی‌سلاح و بی‌دفاع پس از پایان شیفت خود در تامین امنیت و محرومیت‌زدایی مرزهای جنوب شرقی کشور، در حال بازگشت به منازل خود بودند توسط حمله انتحاری یک خودروسواری حامل مواد منفجره و به دست گروهک تروریستی جیش الظلم به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.