~حیدࢪیون🍃
#Part_154 کیانا و اسما که خرید کرده بودن گوشهی دیوار ایستاده بودن و مشغول صحبت باهم بودند. به سمت
#Part_155
شونه ام رو بر میدارم و مشغول شونه زدن موهام میشم بعد بافتن موهام صدای مردها میاد و سر و کله شون پیدا میشه، مانتو م رو با شومیز بلند و خوشگلی عوض میکنم و بعد پوشیدن شال کالباسی رنگ از اتاق خارج میشم.
همه روی مبل ها نشسته بودند و مشغول صحبت بودن...
سلامی زمزمه میکنم که نگاه هاشون به سمتم بر میگرده و به آرومی جواب سلامم رو میدن.
کیانا با خنده میگه:
- بچه ها بیاید بازی کنیم.
و لبخند مرموزانه ای به مازیار میزنه، که مازیار هم همینجوری که سعی داره خندش رو کنترل کنه و جدی باشه میگه:
- کیان خانوم شما خانوم ها که همیشه میبازید چرا میگی بازی کنیم؟
که جیغ حرصی کیانا در میاد و میگه:
- من میبازم یا تو؟ بگم بهشون اون کی بود که...
که کسری همونطوری که از جاش بلند میشه میگه:
- بازی به ما نیومده تهش دعواست پس بی خیال.
و به سمت اتاق میره، امیرحسین هم بلند میشه و همراه کسری میره، که کیانا رو به مازیار میگه:
- این چشه؟
که مازیار با پوزخند میگه:
- هیچی فقط مثل خواهرش یک تخته اش کمه.
که کیانا پرتقالی از پرتقال های روی میز بر میداره و به سمت مازیار پرت میکنه که مازیار جا خالی میده و پرتقال به دیوار میخوره و دیوار رو کثیف میکنه، رویا رو به من میگه:
- ناهار چی بپذیم؟
که کیانا میپره وسط و میگه:
- چرا همه جا ما باید آشپزی کنیم؟ ناهار امروز با اقایون.
و نگاه ویژه ای به مازیار میندازه...
~حیدࢪیون🍃
#Part_155 شونه ام رو بر میدارم و مشغول شونه زدن موهام میشم بعد بافتن موهام صدای مردها میاد و سر و
#Part_156
که مازیار میگه:
- چرا من رو اینجوری نگاه میکنی؟ اون دوتای دیگه هم هستنها من تنها نیستم اینجا.
که کیانا میگه:
- پاشید درست کنید بهونه الکی هم قبول نیست.
و رو به من و رویا و اسما میگه:
- پاشید بریم دور بزنیم ببینیم اقایون که از صبح انقدر میگفتن بهترن از ما خانوم ها چکار میکنند!
و رو به مازیار پوزخند میزنه، مازیار هم پا میشه و به اتاق میره و ماهم از خونه میزنیم بیرون...یکمی راه میریم تا به دریا میرسیم.
کیانا روی تکه سنگی میشینه و میگه:
- دیدید چطوری حالش رو گرفتم؟ اگر خواهرش منیژه بفهمه مطمئنم کلم رو کنده.
منم کنارش میشینم و میگم:
- خب تو که دوستش داری چرا حرصش میدی؟
که میزنه زیر خنده و میگه:
- که قدرم رو بیشتر بدونه...
***
حدود ۱ ساعتی روی خاکها میشینیم و مشغول صحبت میشیم.
که کیانا میگه:
- من گرسنه ام شد، بیاین بریم بینیم اقایون چکار کردن!
که ازجامون بلند میشیم و به سمت خونه میریم، امیرحسین و آقا کسری مشغول پختن کباب ها بودن و مازیار هم روی مبل نشسته کیانا تا مازیار رو میبینه میگه:
- من گفتم گروهی درست کنید چرا شما نشستی؟
که مازیار با چهرهی غمگینی به خودش میگیره و میگه:
- ای مامان کجایی ببینی پسرت دستش رو سوزوند.
Hamed Zamani Ft Abdolreza Helali - Bibie Bi Haram (128).mp3
5.98M
-ای وای مـادَرم . .
-نَفـسی لـکَ الفـِداء💔
-بیـبیِبـیحـَرم؛🚶🏿♂
#فاطمیه | #حامد_زمانی
🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت زهرا(س) بر همه ی عشّاق آن حضرت تسلیت باد...
[صَلَّی اللهُ عَلَیک یا فاطِمة الزَّهرا(س)]
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
ـ ـ ـ٭ـــ٭ـــ٭ــــــــ🖤🥀ــــــــ٭ـــ٭ـــ٭ـ ـ
@Banoyi_dameshgh