eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.4هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
بـه‌قـول‌آسیـدرضـانـریمـانـی دوای‌دردم‌بـزارمـنـم‌بـیام‌حـرم دورت‌بگــردم:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥استوری 🔻شهدایی 📜عطر شهادت پیچیده تویِ دیارم... 🎙کربلایی ___ ✅ @Banoyi_dameshgh
امروز روز جهانی چای است. این روز رو به حضرات عشق چایی خور تبریک میگیم... جمله‌ای به مضمون از حضرت امام(ره) که دور هم بنشینید و چای بخورید که این، آمریکا را عصبانی می‌کند...
-رد می شدند مادر و طفلی سپید موی از کوچه ای که قامتشان را خمیده بود...💔
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مَردی که کَنده بود دَرِ قَلعِه را زِ جٰا ... وٰا مےکُند پَس از تو در خانہ را بہ زور
+ سنگرۍ است آغشتھ به خونِ مَن کھ اگر آن را حفظ نکنید بهـ خون من خیانت ڪرده‌اید💔 . .
4043e917f3033b8fd774bfa34862813340155380-720p_۲۹۰۳۲۰۲۲.m4a
2.34M
«💔🚶🏾‍♂» ݘھ‌بےحـࢪم ؛ ݘھ‌با‌حـࢪم میگیڕه‌دستمۆ‌زهࢪا‌مـادڕم دنیـاڪہ‌هیݘ‌تۅ‌محـشࢪم ؛ میگیࢪه‌دستمۆ‌زهرا‌مادرم ...:)"🌱🚶🏾‍♂ @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
#Part_182 امان از این خجالت که توی اون لحظات گرفتارش شده بودم. _ من اِم چطوری بگم راستش. پرید میون
و مشغول بازی کردن با انگشت هام شدم، که همون لحظه صدای شاد و سرحال کیانا میاد که میگه: - حرف هاتون تموم نشد؟ یک نگاه به ساعت کردید؟ درست یک ساعت و چهل و پنج دقیقه و ۳۰ ثانیه است که دارین صحبت می‌کنید! که با این حرف کیانا لبخند کوچولویی روی لب‌هام شکل می‌گیره و بعدش هم شرم و خجالت... که کسری میگه: - حرف هامون تموم شد! شما صحبتی ندارید اسرا خانوم؟ که تنها سرم رو به نشونه‌ی منفی تکون میدم و از روی تخت بلند میشم و میگم: - بریم پایین! که کیانا پشت چشمی نازک می‌کنه و میگه: - کجا بریم پایین؟ اول بگو نظرت چیه بعد؟ که کسری لبخندی می‌زنه و میگه: - بریم پایین بعدا بهت میگم. که کسری رو به من میگه: - بفرمایید! که کنار کیانا باهم به سمت پایین می‌ریم کسری هم پشت ما میاد! به پله‌ی آخر می‌رسم، که نگاه مامان کسری به من می‌افته و میگه: - جوابت چیه عزیزدلم؟ دهنمون رو شیرین کنیم؟ که لبخندی می‌زنم و تنها سرم رو پایین می‌ندازم و میگم: - جوابم مثبته! که توی چشم های مامان و بابا برق زد. که مامان کسری از جاش بلند میشه و به سمتم میاد بغلم می‌کنه و میگه: - مبارکت باشه دخترم، خوشبخت بشین! که پدرش هم جعبه‌ی کوچکی به سمت مامان کسری می‌گیره و میگه: - اینم کادوی عروسم! که مامان کسری در جعبه رو باز می‌کنه و روبه مامان می‌گیره و میگه: - با اجازه! که مامان هم لبخندی می‌زنه و میگه: - بفرمایید! که مامان کسری انگشتر شیک که روش تک نگین ساده ای داشت و خیلی ظریف بود رو از توی جعبه در آورد و دست هام رو توی دست‌هاش گرفت و انگشتر رو داخل دست‌هام انداخت... ***
~حیدࢪیون🍃
#Part_183 و مشغول بازی کردن با انگشت هام شدم، که همون لحظه صدای شاد و سرحال کیانا میاد که میگه: - ح
امروز روز عقدمونه، ذوق و هیجان عجیبی تموم وجودم و پر کرده، به داخل آینه نگاه می‌کنم و برای بارآخر خودم رو چک می‌کنم... بسیار زیبا شده بودم، و بعدش هم به سفره عقد زیبا و لاکچری نگاهی می ندازم که در اوج سادگی بسیار زیبا بود. قرآن رو توی دست‌هام می‌گیرم و سوره نسا رو باز می‌کنم و با کسری شروع به خوندتش می‌کنیم. که همون لحظه صدای عاقد بلند میشه و شروع به خوندن خطبه‌ی عقد می‌کنه: - قال رسول ا...(ص) النکاح و سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی...دوشیزه مکرمه سرکار خانوم اسرا توکلی فرزند مصطفی توکلی آیا به بنده وکالت می‌دهید که با مهریه یک جلد کلام ا...مجید، یک دست آینه و شمعدان، ۳۱۳ شاخه گل نرگس و ۷۲ عدد سکه بهار آزادی و یک سفر کربلا، شما را به عقد دائم آقای کسری زارع فرزند کامران زارع در بیاورم؟! آیا بنده وکیلم؟! که مهرانه شر و شیطون میگه: - عروس رفته گل بچینه! عاقد- برای بار دوم میگم سرکار خانوم اسرا توکلی شما را به عقد دائم آقای کسری زارع در بیاورم؟ که کیانا لبخند زنان میگه: - عروس رفته گلاب بیاره. عاقد- برای بار سوم میگم، آیا وکیلم؟ که اسما لبخند زنان میگه: - یک چیزی یادتون نرفته؟ زیر لفظی می‌خواد خواهرم! که مادر کسری جعبه‌ی کوچکی به دستم میده... عاقد- این دفعه وکیلم؟ که چند ثانیه مکث می‌کنم که کسری با صدای بم و مردونه اش دم گوشم میگه: - بانوی ترمه پوش، غزل ها فدایتان... آیا وکیلم عشق بریزم به پایتان؟ که لبخندی می‌زنم و میگم: - با اجازه‌ی امام زمان، پدرم مادرم و تموم بزرگ ترها ی مجلس بله... که صدای دست و جیغ همه فضا رو پر می‌کنه...
~حیدࢪیون🍃
#Part_184 امروز روز عقدمونه، ذوق و هیجان عجیبی تموم وجودم و پر کرده، به داخل آینه نگاه می‌کنم و برا
کیانا جعبه‌ی ای به دست من میده و اسما هم جعبه رو به دست کسری میده، که کسری در جعبه رو باز می‌کنه و حلقه‌ی شیک و زیبا رو از داخل جعبه بیرون میاره و بعدش دست من رو درون دستهاش می گیره و حلقه رو درون دست‌هام می‌ندازه وقتی دستم رو توی دست‌هاش گرفت ضربان قلبم بالا رفت و حس نابی رو تجربه کردم، حسی مثل عشق... که کیانا میگه: - حالا تو حلقه رو بنداز! که منم در جعبه رو باز می‌کنم و به نگین عقیقی که روش بود نگاه می‌کنم با خط خوشگل و نستعلیقی روش نوشته یاحسین! و درون دستهای کسری می‌ندازم، که بابا به سمت ما میاد و من رو بغل می‌کنه و مردونه ای بوسه ای به پیشونیم می‌زنه، بوسه ای از جنس مهربانی... غرور...و عشق مردی به نام پدر! دست من رو توی دستهاش می‌گیره و بعدش رو به کسری میگه: - نمیخوام دخترم رو بهت بدم، بلکه اسرا تنها دخترم نیست... بلکه بخشی از وجودمه، دخترم رو بهت نمی بخشم چون همه می‌دونن بخشنده نیستم، دخترم رو بهت میدم تا مثل یک پرنسس باهاش رفتار کنی، بزاریش رو چشم هات و احترامش رو نگه داری! تا اون هم خانومیت رو بکنه... که کسری خم میشه و دست بابا رو می‌بوسه و میگه: - خیالتون راحت، امانت دار خوبی ام! که بابا دست من رو درون دستهاش می‌ذاره و میگه: - خیلی بهم میاین خوشبخت بشید... به چهره‌ی کسری نگاه می‌کنم حالا با خیال راحت می‌تونم خیره بشم تو چشم‌های قهوه ای خوشرنگش...
کاش می شد که شبی درحرمت سر می شد ”شب جمعه” اگرم بود چه بهتر می شد و همان شب دل ما درحرم کرببلا فرش راه قدم حضرت مادر می شد 🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنا ًًًًکــًًًَرًبَلاٰ🙏 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ الْحُسَيْن💚 شب های جمعه شهدا را یاد کنید آن ها پیش ارباب شمارا یاد میکنند💚