eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خدمت شما بزرگواران راس ساعت ۴ دوپارت داریم همرامون باشید
❌ 🖇•[💚] 📌میگفت↓ جهادکردن‌فقط‌جنگیدن‌وبه‌میدونِ جنگ‌رفتن‌نیست.. تلاش‌کردن‌تویِ‌میدونِ‌علم‌وتحقیق‌هم جهادمحسوب‌میشه.. این‌عرصه،به‌شهریاری‌هاواحمدی‌روشن‌ها هم‌نیازداره!🌱 📚 🍃🌸اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸🍃 ✨______|[🦋]|______✨ @Banoyi_dameshgh ✨______|[🦋]|______✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من نفسم بند میاد نداشته باشه تورو...😔💔 اخه از کجا بیارم یکی مثل تورو...😭🖤 من رو سیاه...🥀💔اخ خدا دوای هردردی 💔😭هروقت دلم گرفته بغلم کردی...🥀🖤 وقتی بهم میخندی ارامش میگیرم😭💔 خدایا تو در بین این همه ناراحتی و سختی و درد و... پناهم بودی 🥀🖤درگاهت همیشه به رویم باز بود...😭💔خدایا تنهام نزار گم میشم....🖤🥀 @Banoyi_dameshgh
سلام بزرگواران تا پارت ها به دستتون برسه ۵ تا صلوات برای سلامتی آقات امام زمان بفرست 😉 @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> #part162 مامان در نیم لنگ شده ی اتاقم رو تا آخر باز کرد و ی
♡﷽♡ ❣تاریکے شب❣ <فصل دوم> ساعت نزدیک به ۴ بود که من و ساره و مامان رفتیم برای خرید مامان ماشینش رو روبروی یک مغازه حجاب پارک کردو پیاده شدیم ،وارد شدیم که مامان مشغول دیدن وسایل شد منو ساره با خانمه گفتیم که رنگی به همون روسری بده که به فیروزه‌ای بخوره که خانمه بهمون زمینه سبز روشن با گلهای سفید داشت که خیلی به دلم نشسته بود گرفتم و مامان اومد حسابش کرد و رفتم تا بریم یه دور بزنیم که مامان اصرار کردیم برام چادر خانگی بخره ، به یه فروشگاه رفتیم که فقط مال چادر ها بود خانوم هایی که داخلش کار می‌کردند خیلی محجبه بودند ،مامان یه چادر انتخاب کردو مبلغش را داد و حرکت کردیم به سمت خونه ....... به خونه رسیدیم که ماشین بابا دم در خونه پارک بود خجالت میکشیدم خریدها رو بابا ببینه من و رفتیم داخل، مامان همون طرفی به بیمارستان رفت و قرار شد که ساعت ۹ برگرده ، رفتیم داخل که مجتبی وبابا داشتن یک فیلم می دیدند که اکبر عبدی داشت داخلش بازی میکرد اونا هی می خندیدن سلام کردیم و داشتیم به اتاق می رفتیم که بابا گفت: سلامتی خرید کردین من سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم که ساره به جای من جواب داد: بله دایی جون رفتیم داخل اتاق داشتم چادرم و در میاوردم که ساره رو به رو ایستاد و گفت : زهره تو واقعا از بابات خجالت میکشی؟ + آره با مادرم راحت ترم از بابام خیلی خجالت میکشم - برعکس تو من بابام راحت ترم بابا ها با دختراشون اهمیت میدن و باهاشون بهترن البته من این طور فکر می کنم نمی دونم تو و دخترهای دیگه چه فکری میکنن + من از کودکی با مادرم راحت تر بودم و رازها بهش میگفتم با بابام زیاد جور نبودم ولی خب وقتی الان بزرگ شدم باهاش بهتر شدم ولی بازم نمیتونم رازهامو بهش بگم . بعد از تعویض لباسمون به حال رفتمو پیش بابا اینا نشستیم•••••••••••• ○•○•○•○•○•○○•○•○•○○•○•○•○• 🌹🌹🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌹🌹🌸🌸🌹🌹 🌸🌸🌹🌹 🌹🌹 اولین اثر از👇 به قلم: (علیجانپور) ❌کپی به هر نحو موجب پیگرد قانونی است❌ پرش به اولین پارت👇 https://eitaa.com/Banoyi_dameshgh/23 حیدریون👇 https://eitaa.com/joinchat/406388870C3e2077ae10