مینویسم که پناهنده ی حیدر هستم
اوست سلطانم و من شیعه ی حیدر هستم
#ولادت_امیرالمؤمنین_ع
#مبارک_باد🌹🍃
@Baraaaaaan
#شب_میلادِ_پدر
بیا خیال کنیم...
دستانمان بین ضریح
گره خوردهاند!
بیا خیال کنیم...
کفشهایمان را از
کفشداری گرفتهایم و...
عقبعقب قدم بر میداریم
و میگوییم:
ولا جعلالله آخرالعهد منی لزیارتکم!
.
.
.
بیا خیال کنیم...
#امشب_نجفیم
@Baraaaaaan
دور گردید از اینجا همه نامحرمها
فاطمه بنتِ اسد💔
در حرمم مهمان است....
#مادرِ_پدرمان_علی
#قدم_نورسیده_تان_تهنیت_بانو🎉
@Baraaaaaan
هُـــوَالـعِـشـق❥
دور گردید از اینجا همه نامحرمها فاطمه بنتِ اسد💔 در حرمم مهمان است.... #مادرِ_پدرمان_علی
#مولایِ ما نمونه ی دیگر نداشته ست
اِعجاز خلقت است و برابر نداشته ست
وقت طواف دورِحرم🕋 فکر می کنم
این خانه بی دلیل #ترک برنداشته ست!
طوری ز چارچوب، در قلعه کنده است
انگار قلعه هیچ زمان دَر نداشته ست
این شعر اِستعاره ندارد برای او
تقصیر من که نیست، برابر نداشته ست!
#سید_حمیدرضا_برقعی
@Baraaaaaan
هُـــوَالـعِـشـق❥
◽▫▫
بافتن را از پدرم یاد گرفتم ...
حرفش هیچ وقت از یادم نمیرود،
میگفت :
زندگی مثل یک کلاف کامواست !
از دستت که در برود میشود کلاف سردرگم، گره میخورد، میپیچد به هم، گرهگره میشود ...!
بعد باید صبوری کنی،
گره را به وقتش با حوصله وا کنی، زیاد که کلنجار بروی،
گره بزرگتر میشود،
کورتر میشود،
یک جایی دیگر کاری نمیشود کرد، باید سر و ته کلاف را برید، یک گره ظریفِ کوچک زد !
بعد آن گره را توی بافتنی یک جوری قایم کرد،
محو کرد،
یک جوری که معلوم نشود، یادت باشد گرههای توی کلاف همان دلخوریهای کوچک و بزرگند، همان کینههای چند ساله،
باید یک جایی تمامش کرد، سر و تهش را برید ...
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت " ؛
که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است ...!
روزت مبارک پدر❤
@Baraaaaaan