برادرِ کوچک.
__
واقعا هیجانِ خاصی نداشت
ولی یه آرامشی داشت که خیلی حال داد، همینکه از بالای درختا رد میشی، صدای پرنده، آسمونِ باحال، خیلی خوب بود😄
شهربازیشو نرفتیم، اینم واقعا یهویی شد. سرِکلاس رفیقم گفت میای بریم؟ منم گفتم هر کی نیاد 😂
این شد که بعد مدرسه مستقیم اومدیم اینجا، همین تلهسیژ رو رفتیم و خدافظ.
من کاپشن نیاورده بودم امروز، خیلی سرد شد😬
شما: من ازینکه خرخونم مسخرم میکنن موقع تقلبم نرسونم قهر میکنن بخاطر یذره مشکل مالی داشتن اذیت میکنن منو خیلی مظلومم بقیه هن فقط بخاطر درسم باهام دوستن مننن خیلییی تنهااااممم
بنده: منم یه رفیق دارم عینا مشابه شما، یه روزایی کامل تو خودش بود و همش تو فکر و ناراحتی ...
رفتم ازش پرسیدم چی شده؟ بعد مدرسه نشستیم ۱ ساعت با هم صحبت کردیم.
این بنده خدا میگفت من ضعف اجتماعی دارم، روابط اجتماعیم ضعیفه و من خیلی ضعیفم توش، به همین دلیل همیشه ناراحتم و وقتی بهش فکر میکنم خیلی غصه میخورم.
حالا من چی گفتم بهش؟ یک بهش گفتم باید در هنرت استفاده کنی و قدرتت رو به بچه های مدرسه نشون بدی. این بنده خدا درسش خیلی خوبه، همه بچه ها ازش کمک میگیرین ولی کسی رفیق نمیشه باهاش. بهش گفتم نباید بذاری بقیه عین شارژر ازت استفاده کنن و بذارنت کنار، تو خودت باید بری و به بچه ها شارژ بدی. باید کمکشون کنی و به بچه ها بفهمونی که خیرخواهشونی.
وقتی نشون دادی خیرخواهِ بچه هایی، خود به خود محبوبیت پیدا خواهی کرد، وقتی محبوبیت پیدا کردی، دیگه دقیقا همون رفیق ها با همون شکل هایی که خودت تعیین میکنیگیرت خواهد آمد.
دوم اینکه باید با ترست که اجتماعی زندگی کردنِ رو به رو شی. این رفیقِ ما تک فرزنده، خیلی دوست نداره اجتماعی باشه، که البته تقصیری هم نداره.
گفتم شما مثلا یه تابستون برو تو یه سوپری کار کن، برو تو یه رستوران کار کن، همین تو اجتماع بودنه ناخداگاه آدمو اجتماعی میکنه.
برادرِ کوچک.
شما: من ازینکه خرخونم مسخرم میکنن موقع تقلبم نرسونم قهر میکنن بخاطر یذره مشکل مالی داشتن اذیت میکنن
این اجتماعی بودنِ خیلی خیلی مهمه
اگه الان و تو این بهش توجه نشه، آروم آروم واردِ اجتماع نشید، تو یه سنی به اجبار باید بریم تو اجتماع. برای زندگی کردن باید اجتماعی بودن رو یاد بگیرید.
برای مثال اگر این مهارت رو یاد نگیرید بعدِ ازدواج اذیت خواهید شد. چون از یه زندگی تمام فردی، میخواید یه زندگی رو اداره کنید، یا با یه نفر زندگی کنید، بعد رسما نمیتونید و کم میارید.
باید با بعضی ترس هاتون رو به رو شید تا مشکلشون حل بشه.
برادرِ کوچک.
این اجتماعی بودنِ خیلی خیلی مهمه اگه الان و تو این بهش توجه نشه، آروم آروم واردِ اجتماع نشید، تو یه
در آخر بهش گفتم تا میتونی تو ذهنت برو عقب عقب ببین این مشکل از کی شروع شد، اگر بتونی مشکلِ خاصی یا ترسِ خاصی تو خودت پیدا کنی راحت تر میشه حلش کردم
ولی این صحبتو که باهاش داشتم واقعا آروم شد، چون متوجه شد که باید یه حرکتی بزنه، با غصه خوردن چیزی حل؟ نخواهد شد :)
شما: در دوستی کردن با ادما ادم ساده ایم کلا با همه ی اطرافیانم اوکیم و میگم میخندم (همکلاسی و خانواده و آشنا ) سال ۴ ام بودم با یکی دوس شدم به اجبار مدرسمو عوض کردم . به رفیقم که هر روز با هم میرفتیم خونه درس میخوندیم کنار هم میشستیم و اصن یه چیزی زنگ زدم گفتم که بیا با هم همچنان رفاقت کنیم بریم با هم بیرون مامانامونم بیان گفت بزار با مامانم صحبت کنم....چند روز بعد خونه نبودم پیام گذاشته بود و خودش صدای مامنشو در اورده بودو بهونه اورد . فهمیدم که اشتباهی اسمشو گذاشتم رفیق تا سال هشتم بدون هیچ رفیقی گذشت یه دختری بود ظاهرش اوکی بود رفیق شدیم . ی هفته به خاطر مریضی نرفتم مدرسه یهو جلو جمع ، منی که کلا بچه ها باهام اوکین و باهمشون دوستمو روم حساب میکنن و به طرز عجیبی ضایع کرد منم دیگه کاری باهاش نداشتم دوباره به اشتباه رفاقت کردم کنار یه بنده خدایی نشستم و فهمیدم که اونم اینجوری شده و باهم رفیق شدیم خیلیم رفیق شدیم الان حدودا دوساله رفیقیم چهارتا دیگم بهمون اضافه شدن و شدیم سوسپانسیون ها با پیوند کووالانسی (اسممونه به خاطر علاقه شدید به علوم ) تنها اکیپ مذهبی مدرسه ، درسخونیم ، پایه ایم تو این مدت با هم اردو رفتیم فراخوان رفتیم تئاتر رفتیم داریم برا اعتکاف دی برنامه میچینیم و راهیان نور من اوکیم و فک میکنم رفقای خوبین ولی مامانم میگه نه میترسم که دوباره اشتباه کرده باشم و پشیمون شم استرس دارم حالا سوال ۱ - چطور کینه ای که نسبت به دوتا نارفیق تو دلمه رو از بین ببرم ؟ ۲ - چطور از دست خودم ناراحت نباشم با این اشتباها هر وقت اهنگ دپ میشنوم فاز میگیرم اصن😂 ۳ - به حرف مامانم گوش کنم یا چی ؟ میترسم پشیمون شم راه حل دارید آیا
بنده: خب، اولا که شما باید یکم ملاک هاتون رو سفت تر کنید تا هر آدمی رو عضو دایره رفیق هاتون نشه. یعنس تا طرف گفت بیا با هم دوست شیم، مثلا یه قیافه ای هم داشت باهاش رفیق نشیم.
در مورد فراموش کردن، ببینید چیزیه که گذشته، اتفاقیه که افتاده، سعی کنید بهش فکر نکنید. چیزی بوده که شده و رفته. با فکر کردن بهشم چیزی برنمیگرده. و اینکه باید اینو قبول کنید که تصمیم و انتخابِ خودتون غلط بوده ...
دلیلی بر اینکه از دست خودتون ناراحت باشید هم نمیشه، به هر حال کوچکتر بودید یه سری فکر میکردید ولی الان که بزرگ شدید متوجه شدید که اشتباه کردید. همین یعنی ایول.
الان شما باید همه رفیق هاتون رو از زیر یه صافی رد کنید، صافی یعنی چی؟ یعنی همون ملاک های یک رفیقِ خوب. اگر دارند که الحمدالله ولی اگر ندارند باید هشدار بدید که شما فلان نقصو داری و باید درست کنی (خیلی رفیقانه)
وقتی این کار رو کردی، اولا که دیگه خیالِ خودت راحته، دوما دیگه میتونید به مادرتون توضیح بدید که فلان کار رو انجام دادید و مطمئنید که فلانی ها که رفیقم هستن بچه ها خوبی ان، به فلان دلیل. همین باعث میشه هم دل خودتون آروم شه هم مادرتون.