فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
دلا بیا بہ سراے علی (ع) درے بزنیمـ
بہ خانہ اے ڪہ درش سوختہ، سرے بزنیمـ
خبر رسیده ڪہ این روزها علی(ع) تنہاست
بیا بہ خانہے بۍ فاطمہ (س) سرے بزنیمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
HamedZamni-RezaHelali-BiBieBiHaram.mp3
5.86M
♡••
#حامدزمانی
بہاسمتقسمـتوقلبمـحرمـدارے...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
هر افتادنۍ
پایان ڪار نیست
بــــــاران را ببین
سقـــــوط قطراتش
قشنگترین «آغاز» است...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
#قسمت67 #عشق_اجباری مثل دیوونه ها داره عربده کشی میکنه ... فهمیده که داره متهمت میکنه ... فهمیده که
#قسمت_68
#عشق_اجباری
ناخودآگاه دستم رو رو تنم گذاشتم که باز وحشیانه مشت دیگه ای به دیوار کوبید و عربده زد :
- کی اینکارو کرده بهار ؟ کی ؟
از ترس اون خشم و چشمهای قرمزش که شبیه دو کاسه خون بودن زبونم به گفتن حرفی باز نمیشد ؛ باز هم مشت کوبید و عربده زد و من مات و مبهوت با چشمهای اشکیم بهش نگاه میکردم .
چنگش رو رو گلوم گذاشت و محکم فشار داد و تو صورتم غرید :
- چرا لال شدی ؟ اون همه زبونو کجا قایم کردی ؟ حرف بزن بگو کی این کاررو کرده ؟ بگو چه بلایی سرت آورده ؟
دستم رو رو مچ دستش گذاشتم و با لکنت و تته پته کردن به زور نالیدم :
- کی ... کی ... کیان ... دا ... دارم ... خف ... خفه میشم.
فشار دستش رو کمتر کرد و اونو از رو گلوم برداشت ، با غم و خشمی و نفسهای عصبی مانندش که دیوانگی و جنون این مرد رو تکمیل میکردن سرش رو جلو آورد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند ... چقدر از خدا تمنا کردم که آرامش رو به دلش برگردونه و منو یه جوری از این مخمصه بیرون بکشه ... با شناختی که از خودش و تعصبش دارم اگه بفهمه من چه درد بزرگی دارم بی چون و چرا و بدون گوش دادن به هر دلیل و برهانی زنده به گورم میکنه.
چشمهاش رو بست و با نفسهای کشدار و بلندش با خشم آرومی زمزمه کرد :
- یه چیزی بگو بهار ... یه چیزی بگو منو آروم کن ... بگو اشتباه میکنم ... بگو خطایی نکردم کیان ... بگو بهار ... سکوت نکن من حرف میخوام یه چیزی بگو تا دلم آروم بگیره ...
با گریه به چهره ی کبود و چشمهای بسته ش زل زدم ،رگ گردنش سیخ شده بود و زخم پیشونی و سرش دلم رو مچاله میکرد ، کاش میتونستم دستهام رو روی قاب مجذوب صورتش بذارم و بدون هیچ مانع و درد و رنجی این چهره ی خواستنی رو بوسه بارون کنم .
من چه جوری میتونم واقعیت رو بهت بگم وقتی با یه نگاه کردن بهت دلم داره از جا کنده میشه ، چه جوری بتونم خودم رو لو بدم وقتی میدونم تورو برای تمام عمر از دست میدم ؛ من ... من عاشق این آدمم ... همین آدم تخس و مغروری که میدونم منه دختر بچه اصلی ترین عضو بدنش رو تصاحب کردم ، مالک قلبشم ... قلبی که داره برای فهمیدن اصل این موضوع وحشیانه خودش رو به در و دیوار میکوبه تا بفهمه اون چیزی که تصور میکنه یه دروغ محضِ ... یه خطای ذهنی و یه تعبیر اشتباه ... ولی نبود و به هیچ وجه نمیذاشتم از این راز چیزی سر دربیاره.
دستش رو بازوم گذاشت و با کمی فشار دادن منو متوجه انتظار و ناآرومیش کرد:
- منتظرم یه چیزی بگی زود باش بهار ... زود باش یه چیزی بگو .
آب دهنم رو قورت دادم و با صدای لرزون و خفه ای گفتم :
- داشتم ... داشتم از کتابخونه میومدم خونه چند نفر مزاحمم شدن ...
فشار دستش رو رو بازوم به حدی رسوند که گفتم الان استخونم رو خرد میکنه.
با گریه و درد نالیدم :
- باور کن دروغ نمیگم کیان.
پوزخندی زد و سرش رو به عقب کشید ؛ تو چشمهام دقیق و نافذ خیره شد ،انگار میخواست با این نگاه حس کنه چقدر حرفهام صحت دارن.
تاب نگاهش رو نداشتم و باچشمهای تار به در اتاق نگاه کردم ... خشن و وحشی انگشتهاش رو زیر فکم گذاشت تا نگاهم رو به سمت خودش بکشه ، با تردید و حالی داغون پرسید :
- کجا مزاحمت شدن ؟ چه کار کردند که بدنت کبود شده؟
وای نه ... خدایا نه ... فقط همینو کم داشتم ؛ من چرا انقدر احمقم که حتی این رد کبودیه رو نادیده گرفتم ؛ بی حواس از همه جا دروغی رو گفتم که نمیتونستم جمع و جورش کنم ؛ کاش پام میشکست امروز از خونه بیرون نمیرفتم ؛ چرا رفتم به شرکتش ... آخ بهار ... بهار احمق ببین با گندی که زدی میتونی خودت رو از اینجا سالم بیرون ببری ؟
وارفته و سُریده رو زمین نشستم و با صدای بلندی گریه کردم:
- چرا اینجوری رفتار میکنی کیان ؟ چرا همش فکر میکنی من دارم بهت دروغ میگم ؟ کارای خودت قبول نیست اونا پیدا نیستن فقط کارای منو میبینی ؟
سریع جلوی پام چنبره زد و فکم رو مابین انگشتهاش گرفت با خشونت فشرد و از بین دندونهاش غرید :
- چرند نگو من اصلا طرف دختری نرفتم اونی که تو شرکت دیدی هم اشتباه بود، تو هم نمیومدی من انجامش نمیدادم ، منو با خودت مقایسه نکن ، بفهم " داد زد " تو ناموسمی ... تو غیرت منی ... بگو کدوم سگ هاری جرات کرده به ناموسم به چیزی که مال من بوده دست درازی کنه ؟
از شدت داد زدن صداش دورگه شده بود و با این چشمهای خون آلود و رنگ پوست کبودش وحشت منو بیشتر میکرد که حرف تو دهنم میماسید.
- من ... من ... بخدا من کاری نکردم کیان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#رضابهرام
خـــزان منمـ ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
عشقبرشانہهمـچیدنـِچندینـ سنگ استـ
گاه مۍ ماند و ناگاه بہ همـ مۍ ریزد...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
از یاد من - علیرضا پوراستاد .mp3
3.2M
♡••
#علیرضاپوراستاد
از یــادِ من...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بشڪند پاے ڪسۍ ڪہ لگدش سنگین بود
تـا ڪہ زد سلسلہے آلِ عبــــا ریخٺ بهـمـ
ثلـثِ ســـــاداٺ ميـان در و ديـوار افـتـاد
نسل ساداٺ بہ يڪ ضربہے پا ریخٺ بهمـ...
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡••
#حجتالاسلامقرائتی
🖤 شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🖤بسیار کوتاه و تأثیر گذار... 😭
༻ @Cafee_eshgh ༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄