eitaa logo
بصائر
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
59 فایل
بیانات #مقام_معظم_رهبری 💠شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت #دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌اى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناخت‌ها؛ #بصیرت است. ۱۳۹۳/۹/۶ مسئول تبادلات 👇 @ALEE313
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨|دیوان بین‌المللی دادگستری «لاهه» دستور بازداشت بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم صهیونیستی و یواو گالانت وزیر جنگ سابق این رژیم را به اتهام ارتکاب جنایت جنگی، جنایت علیه بشریت و استفاده از گرسنگی (گرسنه سازی مردم غزه) به عنوان یک سلاح صادر کرد. این برای اولین بار است که دیوان لاهه دستور بازداشت یک مقام صهیونیستی را صادر می‌‎کند. 📎 با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇 ╔═.🍃.═══════╗ 🆔@Basaerr313 ╚═══════.🍃.═╝
به وقت رمان عشق در یک نگاه😍
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت38 حسام بعد از تمام شدن درسش ،رفت داخل یه شرکت صادرات واردات استخدام شد منم اینقدر عاشق زندگیم شده بودم که درسمو رها کردم زیاد اهل بیرون رفتن نبودم دلم میخواست فقط تو خونه خودمون که بوی عشق و زندگی میداد باشم یه شب مادر حسام تماس گرفت که یه مهمونی گرفته برای خداحافظی مارو هم دعوت کرد منم لباسمو پوشیدم اماده شدم تا حسام بیاد باهم بریم در خونه باز شد حسام با دوتا گل نرگس وارد خونه شد حسام: سلام بر نرگس خودم - سلام بر اقای خودم ،خسته نباشی اقا حسام : شما هم خسته نباشی ،تقدیم با عشق - دستت درد نکنه حسام جان اماده شو بریم حسام: چشم بانو سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه از شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی خریدیم و حرکت کردیم استرس عجیبی داشتم نمیدونستم چی درانتظارمه از ماشین پیاده شدیم حسام زنگ و زد در باز شد یه حیاط خیلی بزرگ که پر بود از درخت گوشه حیاط هم یه استخر بود مادر حسام اومد بیرون منو بغل کرد: سلام عزیزم خوش اومدی - سلام نسرین جون ،خیلی ممنون نسرین: خوبی حسام جان حسام : سلام مامان جان ،شکر شما خوبین؟ نسرین: خوبم ،بیاین بریم داخل وارد خونه شدیم انگار عروسی رفته بودیم ،مرد و زن با تیپای مختلف حسام نگاهی به من کرد: نرگسی ،میخوای بریم خونه ؟ ( لبخندی زدم ): نه عزیزم توکنارمی حالم خوبه با همه احوالپرسی کردیم رفتیم یه گوشه نشستیم یه دفعه همون دختر که داخل تالار بود اومد سمتمون خوبی حسام ( حسام سرش پایین بود واصلا نگاه نکرد): سلام &حسام جان از وقتی ازدواج کردی تحویل نمیگیریااا حسام : استغفرالله ،نرگس جان پاشو بریم بالا حسام دستمو گرفت و رفتیم بالا در اتاق و باز کردم حسام: اینجا اتاق من بود - چه اتاق قشنگی داشتی حسام ولی به اتاق خودمون که نمیرسه حسام روی تخت دراز کشید ،منم کنارش نشستم - حسام ؟ حسام: جانم - تو چه طوری بین این خانواده بزرگ شدی ولی مثل اونا نشدی؟ حسام: چرا قبلن مثل خودشون بودم ،تا وقتی که با یاسر آشنا شدم تمام زندگیم عوض شد صدای در اتاق اومد نسرین جون بود: بچه ها بیاین شام آماده است - چشم حسام : نرگس جان میخوای برم غذا رو بیارم بالا؟ - نه عزیزم زشته،بریم با حسام رفتیم پایین رفتیم کنار میز نشستیم بوی غذا حالمو به هم میزد ولی سعی کردم حواسمو به یه چیز دیگه پرت کنم حسام یه غذا کشید برام دیگه نمیتونستم تحمل کنم ( آروم حسام و صدا کردم): حسام جان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق دریک نگاه💗 قسمت39 دوباره از جام بلند شدم و رفتم سمت سرویس یعنی اینقدر بالا آوردم که دلم درد گرفت حسام به در میزد: نرگس ،نرگس درو باز کن دروباز کردم حسام : چرا اینجوری شدی تو ،چیزی خوردی؟ ( اینقدر بالا اورده بودم اصلا جون حرف زدنم نداشتم ) حسام : بیا بریم بیمارستان رفتیم و عذر خواهی کردیم ،از پدر و مادر حسام هم خداحافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم رفتیم سمت بیمارستان یه سرم وصل کردن بهم بعد یه آزمایش گرفتن نیم ساعت بعد زهرا و اقا جواد اومدن - شما اینجا چیکار میکنین،حسااام تو خبر دادی؟ زهرا: اول اینکه سلام ،دومم زنگ زدم به گوشیت جواب ندادی ،زنگ زدم واسه اقا حسام گفت اینجایی - خوب حالا چرا اومدین من حالم خوبه زهرا: بععععله از سرم روی دستت مشخصه - ببخشید اقا جواد ،مزاحم شما هم شدیم اقا جواد: نه بابا این چه حرفیه ،انشاءالله که چیز خاصی نیست حسام: من برم ببینم جواب آزمایش اومده یا نه - زهرا خانم ،حالا نری به مامان و بابا بگی ! یه کم راز دار باش زهرا: قول نمیدم ولی سعی خودمو میکنم - چی میکشه این اقا جواد از دست تو زهرا: هیچی ولا پاکه پاکه اقامون بعد ده دقیقه حسام اومد زهرا: خوب چی شد؟ جواب اومد؟ - حسام جان اتفاقی افتاده؟ حسام اومد کنارم زیر گوشم گفت: مبارکه نرگسم ،داریم بابا و مامان میشیم از خوشحالی اشک میریختم زهرا: واااییی خدااا ،دیونمون کردین چی شده اقا حسام حسام: تبریک میگم بهتون ۹ ماه دیگه خاله میشین ( زهرا از خوشحالی یه جیغ بنفشی کشید) اقا جواد: هیییسسسس زهرا جااان ،زشته خانوم زهرا اومد سمتم بغلم کرد: واااییی آجی خوشگلم مبارکت باشه - زهرا جان دستم سرم وصله ،خواهر ی دردم میاد زهرا: باید برم به مامان زنگ بزنم - دختره دیونه ،ساعتت و نگاه کن اول این موقع شب خبر فوتی میدن زهرا: عع راست میگی! فردا میرم خونه ،باید از بابا شیرینی بگیرم - بیچاره بابای من که به هر بهونه ازش شیرینی میگیری - حسام جان سرمم تموم شده بگو بیان درش بیارن حسام :چشم ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب 🍁 • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پیرمرد دیشب تو مسجد میگفت: هر وقت برق ما می ره یه حمد و سوره برا آقای رئیسی می خونم. چون هم قبل دولت رئیسی، هم بعد رئیسی داره برق میره، اگه تو سه سال دولتش برق نرفت، معلوم میشه رئیسی از جون و دل مایه می‌ذاشت که مردم مشکل نداشته باشن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدیریت_اینترنت ✍️ برای فضای مجازی قانون بگذارید خونه‌ای که بی‌ قانون باشه به درد نمی‌خوره! دکتر سعيد عزیزئ ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇🧡𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─ ‌
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند ترفند ─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇🧡𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارتباط موفق 44.mp3
11.78M
ارتباط_موفق ۴۴ 🔁 خروجی‌های محبتِ شما ؛ تعیین کننده‌ی ورودی‌های محبتی شماست! ❀ اگر تمایل دارید دایره‌ی جذبِ محبت‌تان افزایش یابد؛ ☜ باید دایره‌ی صدور محبت‌تان را بزرگ‌تر کنید. استاد_شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃روزمون رو‌ با‌ سلام‌  به‌ چهارده معصوم 🍃متبرڪ‌ میڪنیم 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌رسول‌الله 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌امیر‌المؤمنین 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌الزهرا 🍃السلام‌علیڪ‌یاحسن‌ِبن‌علے 🍃السلام‌علیڪ‌یاحسین‌ِبن‌علے 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌الحسین 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌محمدبن‌علے 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌جعفربن‌‌محمد 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌موسےبن‌جعفر 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌موسی‌ الرضا 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌محمد‌بن‌ علےِ‌الجواد 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌علے‌بن‌محمد الهادی 🍃السلام‌علیڪ‌یا‌حسن‌بن‌علیِ‌ العسکری 🍃السلام‌علیڪ‌یاصاحب‌الزمان 🍃السلام علیکم  جمیعا ورحمت الله و بركاته 🍃اللَّهُمَّ صَلِّ     🍃 عَلَى مُحَمَّدٍ          🍃وآلِ مُحَمَّدٍ               🍃وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا