#حدیث_روز
💠 زبان، ملوانِ بدن است ⚓️
چون آدمى صبح خود را بياغازد، اندامها همه در برابر زبان [با خواهش و التماس] كرنش مىكنند و مىگويند: درباره ما از خدا بترس؛ زيرا ما به تو وابسته ايم؛ (سرنوشت ما به تو وابسته است) اگر راست باشى راست هستيم و اگر كج شوى، ما نيز كج مىشويم.
پیامبر خدا (ص)
منتخب میزان الحکمه-ح 5672 📙
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ اگر زبان اصلاح شود، به تدریج افکار اعمال اخلاق اصلاح میگردد🔸«حرف اضافه نزدن» و «اندیشیدن به عواقب حرف» و سپس «درست حرف زدن»، باید لحظه به لحظه مدّنظر سالک الی الله باشد🔸این دو، مورد غفلت است : گاهی دقت نداریم که حرفمان، آزاردهنده است و گاهی نمیدانیم که سکوت، حرام است...
#همه_کاره #اعضا #کنترل #کلمات
«چند لحظه، تأمّل کنیم!🫀»
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌اعتراض دختر چادری عراقی به حضور حجاب استایل ها در راهپیمایی اربعین.....
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴طمع دشمن به فریب زنان برای به تاخیر انداختن ظهور
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞تحریف شخصیت امامحسین(علیه السلام)توسط #حسن_روحانی
و پاسخ #رهبر_انقلاب
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
💢 اسلام ما، زورکی نبود
🎙 بخشی از سخنرانی: استاد #رائفی_پور
🔹️ حسینیه هراتیها، مشهد مقدس
🔸️ ۱۹ مرداد ۱۴۰۲
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#رمان.جانَم.میرَوَد
6️⃣6️⃣قسمت.شصت.وشش
مریم با دیدن شهاب در منطقه ممنوعه با شتاب به طرفش رفت
سارا ونرجس با دیدن مریم که نگران به طرف شهاب می رفت به سمتش دویدند
مریم کنار مهیا ایستاد
چند بار شهاب را صدا کرد اما شهاب صدایش را نشنید
به طرف مهیا برگشت
_مهیا این دیوونه داره چیکار میکنه برا چی رفته اونجا
نرجس و سارا هم با نگرانی به مهیا خیره شده بودند...
مهیا که ترسید واقعیت را بگویید چون میدانست کتک خوردنش حتمی هست شانه های را به نشانه ی نمیدانم بالا برد
محسن به طرف دخترها آمد
_چیزی شده خانم مهدوی
_آقای مرادی شهاب رفته قسمتی که مین هست
محسن سرش را به اطراف چرخاند تا شهاب را پیدا کند با دیدن شهاب چند بار صدایش کرد....
مریم نالید
_تلاش نکنید صداتونو نمیشنوه
مریم روی زمین نشست
_الان چیکار کنیم
مهیا از کارش پشیمان شده بود خودش هم نگران شده بود باورش نمی شد شهاب به خاطرش قبول کرده باشه که وسط مین ها برود
به شهاب که در حال عکاسی بود نگاهی کرد اگر اتفاقی برایش بیفتد چی؟؟
مهیا از استرس و نگرانی ناخن هایش را می جوید
شهاب که کارش تمام شده بود به طرف بچه ها آمد تا از سیم های خاردار رد شد مریم به سمتش آمد
_این چه کاریه برا چی رفتی میدونی چقدر خطرناکه
_حالا که چیزی نشده
شهاب می خواست دوربین را به مهیا بدهد که مهیا با چشم به مریم اشاره کرد شهاب که متوجه منظورش نشد چشمانش را باریک کرد مهیا به مریم بعد خودش اشاره کرد و دستش را به علامت سر بریدن بر روی گردنش کشید
شهاب خنده اش را جمع کرد
محسن به طرفش رفت
_مرد مومن تو دیگه چرا؟؟
اینهمه تو گوش این دانش آموزا خوندی که نرن اونور الان خودت رفتی
_چندجا شناسایی کردم ازشون عکس گرفتم... بعد بیایم پاکسازی کنیم
دوربین را به طرف مهیا گرفت
_خیلی ممنون خانم رضایی
مریم به طرف مهیا برگشت
_تو میدونستی می خواد بره اونور
تا مهیا می خواست جواب بدهد
شهاب گفت
_نه نمی دونستن من فقط ازشون دوربینشونو خواستم ایشونم هم لطف کردن به من دادن
شهاب در دلش گفت
_بفرما دروغگو هم که شدی
کم کم همه سوار اتوبوس شدند
شهاب مکان بعدی را پادگان محلاتی در جاده ی حمیدیه اعلام کرد
که امشب آنجا مستقر می شوند
مهیا نگاهی به اطرافش انداخت محسن کنار راننده در حال هماهنگی برنامه فردا بودند مریم هم خواب بود
مهیا سرش را به صندلی جلو نزدیک کرد شهاب چشمانش را بسته بود مهیا آرام صدایش کرد
_سید سید
شهاب چشمانش را باز کرد و سرجایش نشست
_بله بفرمایید
_خیلی ممنون هم بابت عکسا هم بابت اینکه به مریم نگفتید اگه مریم میفهمید کشتنم حتمی
بود
_خواهش میکنم ولی لطفا دیگه از این کارای خطرناڪ نڪنید
مهیا سرجایش برگشت نگاهش را به بیرون دوخت...
شخصیت شهاب برایش جالب بود دوست داشت بیشتر در موردش بداند احساس عجیبی نسبت به شهاب داشت از اولین برخورشان تا آخرین اتفاق که چند ساعت پیش بود مانند فیلمی از جلوی چشمانش گذشت
نگاهی به شهاب انداخت که مشغول بیسیم زدن بود کرد هوا تاریک شده بود به خاطر اینکه دیر از شلمچه حرکت کرده بودند...
دیرتر به پادگان رسیدند موقع رسیدن همه خواب بودند
با ایستادن ماشین مهیا نگاهی به اطرافش انداخت
_سید رسیدیم
_بیدارید شما؟؟
_بله
_بله رسیدیم بی زحمت همه رو بیدار کنید
_حتما
مهیا خودش نمی دانست چرا اینقدر مودب شده بود
همه دختر ها رو بیدار کرد
پیاده شدند خادم ها برایشان اسپند دود کرده بودند
بعد اینکه به صف شدند مریم همه خوابگاه ها را بین دانش آموزان تقسیم کرد
دخترها به سمت خوابگاه شهید جهان آرا رفتن
خوابگاه بزرگی بود...
و همه دانش آموزان در حال ورجه ورجه کردن بودند
نرجس و سارا تخت های بالا را انتخاب کردند
مهیا و مریم هم وسایلشان را روی تخت های پایین گذاشتند...
از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
12.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️🎞هرسال #اربعین که میشود یاد این کلیپ سردار حاجسعید قاسمی میافتم که اعتراف میکند:
📌ما در طول دفاع مقدس، با مدل جنگیدن #امام_خمینی مشکل داشتیم!
📌معجزه و محصول این مدل را ۲دههی بعد در پیادهروی اربعین دیدم!😭
🌺شادی روح حضرت روحالله و یاران شهیدش صلوات
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
11.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌کوتاه اما پر مغز و پر معنا👆
🎞یکیاز دلائل بسیارزیبای حقانیت امام حسین علیهالسلام و یارانش در نبرد نابرابر روز عاشورا درکربلا را دراین فیلم کوتاه ببینید
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌#مستند «پیاده چه فایده؟ا»
🔻اگر هدف زیارت است، چرا وقتمان را با پیادهروی تلف کنیم؟!
🔻تفاوت زیارت با «پای پیاده» و زیارت با «اتوبوس» چیه؟
#پیاده_روی
#اربعین
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
یه چیزی دیدم
مغزم ریخت به هم...
اعصاب و روانم تعطیل شد...
ونهای عراقی رو دیدین دیگه؟
خیلی خیلی تنگه، صندلیها چسبیده به همه، حتی راهروی وسط ون هم صندلی بازشو داره، تا جایی که شده صندلیهای کوچیک کوچیک توش کار کردن.
طرف اومد تو ون، دو تا خانوم هم همراهش بودن. ماشین هم کلا سه نفر جای خالی داشت. که این سه تا صندلیِ خالی، بغل هم نبود. در واقع خانوما مجبور بودن بین آقایونِ نامحرم بشینن.
یه آقای سی و چند سالهای که ظاهر خیلی مذهبیای هم داشت، با بچش نشسته بودن رو دو تا صندلی، بچههه کنار پنجره، آقاههم بغل دستش.
طرف بهش گفت ممکنه شما جاتو با بچت عوض کنی که خانوم من بتونه بشینه اینجا؟؟
یارو گفت نه، بچم دوست داره کنار پنجره بشینه. طرف دوباره ازش خواهش کرد گفت درست نیست خانوم من تو این جای تنگ بشینه کنار دست شما، یارو یه نگاه به بچش کرد گفت باباجان حاضری بیای اینور بشینی؟ بچههه گفت نه، باباشم گفت حاضر نیست دیگه، متاسفم.
طرف دوسه بار ازش خواهش کرد، بقیهی زوارِ توی ماشین ازش خواهش کردن، یارو حاضر نشد پاشه.
حالا اون بابا سر پا ایستاده، دو تا خانومِ همراهش سر پا ایستادن، همه معطلن. طرف یه نگاه تو ماشین انداخت یکی دیگه رو پیدا کرد که اگه جاشو عوض میکرد مشکل حل میشد، این بابام یه آقای ظاهر الصلاحِ سی چهل ساله بود. طرف بهش گفت میشه شما پاشی بشینی صندلی عقبی؟ که خانوما اینجا بشینن؟ یارو چند ثانیه مکث کرد گفت نه من همینجا راحتترم😐
باورتون میشه؟ گفت من همینجا راحتترم.
اینجا دیگه بقیه زوار همه دست به اعتراض زدن، من بهش گفتم تو که دیگه بچه نیستی مثه اون بابا، پاشو. نهایتا این یکی کوتاه اومد و پا شد.
حالا تازه اون باباهه که با بچش بود از حرف من ناراحت شد، طلبکار شد که چرا داری به من تیکه میندازی.
حالا نگاه کنین شما
طرف توی دریای ایثار مردم عراق غرق شده، غذا بهش میدن، جا بهش میدن، آب بهش میدن، کَت و کولش رو میمالن، لباسش رو میشورن، صورتش رو میبوسن ولی وقتی ظرفیت فهم نداره، وقتی ظرفیت پذیرش نداره، ذرهای از این ایثار درس نمیگیره، خب اربعین میریم چی یاد بگیریم ما؟ که نمونهی عملی ایثار رو ببینیم و نشون بچههامون بدیم. گذشت رو یاد بگیریم، بزرگ شیم و برگردیم.
حالا به نظرتون این بابا توی صحرای کربلا اگر بود چیکار میکرد؟ همینجاست که میگن کربلا به رفتن نیست، به شدنه.
البته این باباهه فکر کرد داره به بچش احترام میذاره و تربیتیش میکنه مثلا، اون در واقع با اینکار خودخواهی رو یاد بچش میده، فردا هم بچههه با خودخواهیهاش میشه بلای جون مامان و باباش.
خلاصه کربلا اگه رفتیم
کربلایی بشیم و برگردیم...😞
🔺عماد داوری دولتآبادی
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝