🍃روزمون رو با سلام به چهارده معصوم
🍃متبرڪ میڪنیم
🍃السلامعلیڪیارسولالله
🍃السلامعلیڪیاامیرالمؤمنین
🍃السلامعلیڪیافاطمهالزهرا
🍃السلامعلیڪیاحسنِبنعلے
🍃السلامعلیڪیاحسینِبنعلے
🍃السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🍃السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🍃السلامعلیڪیاجعفربنمحمد
🍃السلامعلیڪیاموسےبنجعفر
🍃السلامعلیڪیاعلےبنموسی الرضا
🍃السلامعلیڪیامحمدبن علےِالجواد
🍃السلامعلیڪیاعلےبنمحمد الهادی
🍃السلامعلیڪیاحسنبنعلیِ العسکری
🍃السلامعلیڪیاصاحبالزمان
🍃السلام علیکم جمیعا ورحمت الله و بركاته
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ
🍃 عَلَى مُحَمَّدٍ
🍃وآلِ مُحَمَّدٍ
🍃وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
❣سلام_امام_زمانم❣
خدا کند تو بیایی و صبح سر بزند،
جهان روشن شود
و نور، دل هایمان را پر کند...
خدا کند تو بیایی
و چشمانمان به جمال خورشید،
نور گیرد...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ الفرج
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇🧡𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
☀️ نسیم_حدیث ☀️
💎امام صادق علیه السلام
إنَّ مِنْ أَعْظَمِ اَلنَّاسِ حَسْرَةً يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَيْرِهِ
بيشترين افسوس را در روز قيامت كسى مى خورد كه سخن از عدالت بگويد اما خود با ديگران به عدالت رفتار نكند .
📚 الکافی ج۲ ص۳۰۰
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیش بینی سقوط دولت پزشکیان از نهج البلاغه
🔺استاد مهدوی ارفع (رئیس بنیاد نهج البلاغه کشور)
📚 #نهج_البلاغه ، نامه ۵۳
#فاطمیه
#وعده_صادق
#پزشکیان
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
6.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه بدهکارتر، ظاهر بهتر🇺🇸
زندگی قسطی رو با پولداری در ایران اشتباه نگیریم!!!
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیش بینی اغتشاش، درگیری داخلی و اخد امتیاز در میدان
👤دکتر سیدمصطفی خوش چشم
#وعده_صادق
#ایران
#هفته_بسیج
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت42
بعد از رفتن زهرا ،حسام رفت یه کم غذا آورد ،نشست کنارم
سرشو گذاشت روی شکمم
حسام: نرگس جان ،بچه امون گشنه اشه هااا ،صدای گریه اشو میشنوم ،نمیخوای یه چیزی بخوری
( میدونستم حالش بدتر از منه ،ولی چیزی نمیگفت،این منو دیونه میکرد)
غذا رو گرفتم و خوردم
حسام : آفرین دختر خوب ،الان کوچولومونم سیر شده
اینقدر خسته بودم که رفتم توی اتاق خوابیدم
با صدای اذان صبح بیدار شدم
رفتم بیرون دیدم حسام درحال قرآن خوندنه
وضو گرفتم چادرمو سرم کردم، سجاده مو یه کم عقب تر از سجاده حسام پهن کردم
ایستادم به نماز خوندن
بعد از تمام شدن نماز سجاده مو بردم کنار سجاده حسام گذاشتم
حسام: قبول باشه نرگسم
- قبول حق باشه آقا
حسام جان
حسام: جانم
- فردا بریم بهشت زهرا؟
حسام: چشم
سرمو گذاشتم روشونه اش
- بلند تر بخون اقای من
صدای خوندن قرآن، اونم با صدای حسام ارومم میکرد
انگار بچه درون شکمم از شنیدن صدای پدرش هم جون گرفت
چشمامو باز کردم و دیدم یه بالش زیر سرم بود
بلند شدم دیدم حسام داخل آشپز خونه داره صبحانه آماده میکنه
حسام : بیدار شدی ؟
- سلام
حسام: سلام به روی ماهت
پاشو بیا ،که بچه ام گشنه اش شده
- چشم
بعد از خوردن صبحانه رفتیم سمت بهشت زهرا
وارد بهشت زهرا شدیم ،یه فاتحه ای خوندیم
و رفتیم سمت گلزار شهدا ،رفتیم سرخاک ساجدی
نشستیم فاتحه ای خوندیم
حسام با دستاش جلوی اشکاشو میگرفت
حسام: نرگس میدونی ،من و یاسر با هم اسم نوشته بودیم واسه رفتن به سوریه؟
اسم یاسر افتاد و رفت ،منم تنها موندم
روزی که خبر شهادتش و دادن همون روز اسم منم افتاد
( با شنیدن این حرف ،دنیا رو سرم آوار شد
الان اومدی اینجا به دوستت خبر خوش بدی یا داری منو آماده میکنی بیمعرفت)
چیزی نگفتم و بلند شدم
- بریم حسام جان
( حسام حالمو فهمید،بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه ،رفتیم
توی راه هیچ حرفی نزدیم
وقتی رسیدیم خونه ،من رفتم توی اتاق و دراز کشیدم)
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت43
حسام بعد از چند ساعت اومد توی اتاق
منم چشمامو به بهونه خواب بستم
اومد کنار تخت نشست
حسام: میدونم که خواب نیستی،
چه طور میتونم باور کنم که با اون حالت الان خوابیده باشی
( اشک از گوشه چشمم روی بالشت سرازیر شد )
حسام: نرگسی اگه تو نخوای من هیچ جا نمیرم
-چه طور میتونم جلوی کسی رو بگیرم که دلش به موندن نیست ،من عاشق تو شدم ،تو هم عاشق خانم بی بی زینب شدی
من کجا و عشق تو کجا
بغضم شکست و صدای گریه ام بالا گرفت
حسام بغلم کرد تا آروم بشم
اما هیچ چیزی این دل آشوبمو آروم نمیکرد
بعد از گریه های زیاد خوابم برد
توی این مدت اینقدر حالم بد بود که وضعیت جسمی خوبی نداشتم
یه هفته ای گذشت و من نمیدونستم ،چند روز دیگه حسام پیشم میمونه
یه روز شروع کردم به تمیز کردن خونه و غذا درست کردن
میز و چیدم ،منتظر حسام شدم
که در خونه باز شد
حسام با دوتا شاخه گل نرگس وارد خونه شد
حسام : هوووممم ، این بو از خونه ماست؟
- بله
حسام: وایی که چقدر گرسنمه
- لباست و عوض کن بیا
حسام: بفرماید ،یکی برای مادر ،یکی برای بچه
- خیلی ممنون
گلا رو داخل گلدون گذاشم ،بعد گذاشتمش روی میز
خونه بوی گل نرگس پیچیده بود
حسام اومد و شروع کردیم به غذا خوردن
- حسام جان،کی باید بری؟
حسام یه نگاهی به من انداخت: باشه بعدن صحبت میکنیم
- الان بگو ،لطفا
حسام: ۱۰ روز دیگه
( با گفتن این حرف ،انگار شماره معکوس زندگیم شروع شد)
- به پدر مادرت هم خبر دادی؟
حسام: اره
- چیزی نگفتن؟
حسام: مامان یه کم گریه کرد و آخرش راضی شد
( چیزی ،نگفتم و مشغول غذا خوردن شدم)
•••••
🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
امت بزرگـوار و مقـاوم! نکند با مصائب و مشکلاتی که در آینده برای دین خدا پیش میآید از انقلاب و رهبری کناره جـوئیـد.
حـقِ رهبـری این حـرکت عظـیم آنست کـه خـودمان را عاقبت، فـدای خـط ولایت که یقینـاً الهام گرفته از ولایت و امامت و نبوّت است کنیم.
آنکـه مـا را از مصیبت ها و معصیت ها به سوی سعادتها رهنمون کرد؛ رهبری خردمندانه ایـن مـرد بزرگ بوده. و حال، آنکه باید در اهداف طرح ریزی شده در راستای پیشبرد انقلاب، حـامی و حافظ و یـاور رهبـر باشد؛ امّـت است.
سردار_شهید_کمیل_ایمانی🌷🕊
فرمانده گردان تخریب لشکر ۲۵ کربلا