کینه سرطان روح 24.mp3
8.78M
#کینه_سرطان_روح 24
نَفْسِ همه ما،از یک حقیقتِ واحده!
✅اگه کسی، از تو کینه گرفته؛
برای راحت کردنِ نفسِش؛
اول نَفس خودتو آزاد کن.
❌قدم اول؛صاف شدن قلب خودته
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشفته،
تــاریـــک،
دلــگــیـــــر...
شبيه ِخانهی بی "مادر" است،
جهانِ بی تو!
مهدیجان
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درساخلاق
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی
💢عقرب جهنمی‼️
🔸کوتاه و شنیدنی👌
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🌸امام خامنه ای :
ظرفیّت(بسیج) تازه به وجود نیامده، این از قدیم هم بود...
(مثلا)در رشت میرزا کوچک خان جنگلی هم یک بسیجی بود.
شادی روح میرزاکوچک خان جنگلی صلوات
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
مداحی آنلاین - می نام و نشان - بیوکافی.mp3
8.24M
🎙 #نماهنگ جدید و زیبای حاج #ابوذر_بیوکافی بمناسبت 11 آذر سالروز شهادت میرزاکوچکخان جنگلی با لهجهی زیبای گیلکی
🍃می نام و نشان
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#تلنگر
بعضی از گناهان مثل نفت
هستند و بعضیها هم مثل بنزین..!
قرآن درباره گناههای نفتی میگه🛢
👈«انجامش ندین»
درباره گناههای بنزینی میگه⛽️
👈«نزدیکش هم نشید❌» ' لاتقربوا '
چون بنزین، بر خلاف
نفت از دور هم آتیش میگیره🔥
رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان
بنزینی است
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
30.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✌️
🤣 یک نفر جلوی یمن رو بگیره، داره یک تنه کار رو بدون رنگ در میاره:))
😂😂😂😂😂
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•
#روشنگری#یمن#رسانه #جهاد_تبیین
🇮🇷#سربازان_رهبری
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
صهیونیستها بعد از آتشبس وحشیتر شدهاند
مدیر کل وزارت بهداشت غزه:
🔹رژیم صهیونیستی بیماران دیالیزی را تهدید کرد، لذا مجبور شدیم آنها را از بیمارستان ترخیص کنیم.
🔹اشغالگران پس از آتشبس وحشیتر و مخربتر شدهاند.
🔹حتی یک لیتر گازوئیل به بیمارستان های شمال غزه نرسیده است.
#فاطمیه
#حماسه_غزه
#طوفان_الاقصی
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
#چادرانه🕊🌹
چــــــــــادُرم
آتشوجودت...
عطرِگلستانِابراهیممیدهد...
نمیسوزاند...
بهعروجمیرساند...
ڪافیستعشقرالمسڪنی...
آنوقت...
ڪهگرمایوجودشرا...
باهیچخنڪایی...
باهیچنسیمی...
عوضشنمیڪنی...
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤علی برای بار آخر صدا زد :
يَـا فَـاطِمَـةُ كَلِّمِـينِـي
ای فاطمه... باهام حرف بزن ...
فَـأَنـَا ابْـنُ عَمِّـكَ
منم... پسر عموت
عَلِيُّ بْنُ أَبـِي طَالِب
منم علی ... 😭
فاطمه چشماشو باز كرد
فَبَکَت وَ بَکی...
زهرا گریه کرد، علی هم زد زیر گریه...
😭😭😭
#یا_زهرا سلام الله علیها
#روضه_حاج_مهدی_رسولی
#فاطمیه
التماس دعا ی فرج 🍃
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
جبهه سازی.pdf
4.03M
📕#شنبه_های_کتاب
📙عنوان: #جبههسازی از نگاه مسئولان جبهه فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی | جلد اول
📗تهیه و تنظیم: مرکز تعالی تشکیلات و نظارت راهبردی بنیاد فرهنگی خاتم الاوصیاء (عج)
#کتاب_خوب_بخوانیم
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
شهادت دو پاسدار حین ماموریت مستشاری در سوریه توسط رژیم صهیونیستی
▪️روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای از شهادت پاسداران رشید اسلام محمدعلی عطایی شوچه و پناه تقی زاده حین انجام ماموریت مستشاری در جبهه مقاومت اسلامی سوريه، توسط دژخیمان غاصب صهیونیستی خبر داد
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
_ مصاحبه با همسر شهید مهدی باکری
قسمت دوم
*سال ۵۴ تازه هستههای مذهبی شهر شکل پیدا کرده بود
ما از کوچکی در مسجد بزرگ شدیم و اغلب ساعتهایمان آنجا میگذشت. کلاسهای تفسیر قرآن در مسجد برگزار میشد که در واقع میتوانم بگویم معنیهای تحتالفظی قرآن را معنی میکردند. بعد از روخوانی وارد این جلسات شدم و به همین واسطه در با تعدادی از دختران آنجا ارتباط پیدا کردم. سال ۵۴ تازه هستههای مذهبی شهر شکل پیدا کرده بود و فعالیتهایشان را آغاز کرده بودند. من هم وارد فعالیتهای مذهبی و اجتماعی شدم و جلساتی در مسجد و خانه برگزار میشد که یکی از برگزار کنندگان آقای اسکندری بود که بعدها در جنگ به شهادت رسید.
در این جلسات تفسیر قرآن و نهجالبلاغه بود، سخنرانی میکردند و در مورد کتب مذهبی صحبت میشد. در واقع ما داشتیم آماده میشدیم که اگر نیاز بود در خانهها جلسات را برگزار کنیم. تا اینکه بالاخره انقلاب شد و تظاهرات انقلابی شروع شد.
*پدرم حکومت را قبول داشت
برادرم در دانشگاه جندی شاپور اهواز دانشجوی زیست شناسی بود و جو سیاسی داشت. هر بار میآمد خانه با پدرم به آرامی صحبتهایی میکرد، اما مخفیانه بود، فقط میدیدم گاهی پدرم با حالت دعوا میگفت این حرفها را نزن همین که امنیت داری کافی است. اینکه بخواهم بگویم پدرم طرفدار حکومت یا شاه دوست بود، خیر چنین چیزی نبود، ما هیچ وقت عکس شاه را در خانه نداشتیم، اما حکومت را قبول داشت. چون زمان قدیم حمله روسها را دیده بود و از اینکه دوباره اغتشاش و کشت و کشتار شود میترسید.
پدرم وقتی از حمله روسها تعریف میکرد میگفت آنها چه بلایی سر دخترهای جوان آوردند و چقدر قحطی شده بود و ما چقدر به سختی زندگی میکردیم. به دلیل همین تصور دوست نداشت دوباره اتفاقی بیفتد. میخواست هر طوری که هست خانوادهاش را حفظ کند.
*جو خانه ما کاملا مرد سالار بود
پدرم دیسپلین خاصی داشت طوری که وقتی حرف میزد هیچکس حق حرف زدن روی حرف او را نداشت. کاملاً مردسالار بود. گاهی میگفتم اگر ما آنقدر که از پدرم میترسیدیم، از خدا هم میترسیدیم الان آدمهای بهتری بودیم.
حتی من که در جلسات و مسائل اجتماعی شرکت میکردم کاملاً حساب شده رفت و آمد داشتم طوری که وقتی پدرم در خانه است باید من قبل از او در خانه باشم. اگر یک کم بعد از ایشان وارد میشدم به شدت ناراحت میشد. همیشه به بچهها اصرار میکردم که زودتر جلسات را تمام کنید من میخواهم بروم آنها میگفتند چقدر عجله داری؟ میگفتم باید زودتر از پدرم در خانه باشم. این در حالی بود که ایشان میدانست کجا میروم و روی تکتک دوستانم شناخت داشت، اما میگفت باید قبل از من خانه باشی ما هم کاملاً رعایت میکردیم.
#مصاحبه #خانواده_شهید #همسر_شهید #شهید_مهدیباکری #بخش_دوم
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🍂 گلستان یازدهم
نام کتابیست برای شهید چیت سازیان
از زبان همسر شهید به نویسندگی بهناز ضرابی زاده
┄═❁❁═┄
👈 بلطف الهی این کتاب جذاب از امروز تقدیم نگاه شما خواهد شد.
در وصف این کتاب کافیست بخشی از یادداشت مقام معظم رهبری را بر این کتاب بخوانیم:
"این روایتی شورانگیز است از زندگی سراسر جهاد و اخلاص مردی که در عنفوان جوانی به مقام مردان الهی بزرگ نائل آمد و هم در زمین و هم در ملأ اعلی به عزت رسید. هنیالک"
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواستگاری با چشمهای آبی
اسفندماه ۱۳۶۴ بود. از پشت شیشه اتوبوس به درختهای لخت و خشک کنار پیاده رو و برفهایی که غباری از دود و خاک رویشان نشسته بود و آرام آرام آب میشدند نگاه میکردم. آسمان صاف و آبی بود و گاهی دستهای پرنده وسط آسمان به پرواز در میآمدند. اتوبوس ترمزی کرد و راننده توی آینه نگاه کرد و با صدای بلند گفت: «هنرستان!» دختری که صورتی گرد و سفید و چشمهایی سبز و زیبا داشت و به نظر من، از همه دخترهایی که دیده بودم قشنگتر بود از اتوبوس پیاده شد. همیشه با دوستانش ته اتوبوس مینشستند و با هم ریزریز تعریف میکردند میدانستم مثل من سال دومی است. اسمش مریم بود. از دوستانش شنیده بودم اما همکلاسی نبودیم. روبه روی هنرستان شهیدان دیباج اتوبوس ایستاده بود. چادرش را روی سرش مرتب کرد. رویش را کیپ گرفت و از پله های اتوبوس پایین رفت. از پشت شیشه اتوبوس برای چندمین بار با دوستانش خداحافظی کرد و برایشان دست تکان داد. اکثر مسافرهای اتوبوس دانش آموزان هنرستان تهذیب بودند. اتوبوس از خیابان میرزاده عشقی که خانه ما آنجا بود عبور میکرد. هر روز من در ایستگاه بیمارستان امام خمینی پیاده میشدم. آن موقع اسم کوچه ما مهرگان بود؛ روبه روی کوچۀ قاضیان از خیابان رد شدم. وقتی وارد کوچه خانه مان خودمان شدم، وانتی را دیدم که جلوی در پارک شده بود.
چند مرد رفتند توی حیاط و کمی بعد با چند دبۀ بزرگ برگشتند و آنها را پشت وانت گذاشتند.
وقتی جلوی حیاط رسیدم کناری ایستادم تا مردها از حیاط بیرون آمدند و دوباره چند دبه ترشی را پشت وانت گذاشتند. حیاط کوچکمان شلوغ بود و پُر از بوهای جورواجور. گوشه و کنار زنها گله گله نشسته یا ایستاده مشغول کاری بودند. یک عده کنار اجاق گاز ایستاده بودند و توی قابلمه بزرگی مربا می پختند.
ادامه دارد.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۱
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
عده ای دیگر شربت های سکنجبین سرد شده را توی دبه ها می ریختند. چند زن هم روی فرشی بزرگ نشسته بودند و آجیل هایی را که توی سینی وسط فرش بود داخل نایلونهای کوچک میریختند و آنها را با روبانهای کوچک سبز می بستند. وقتی از کنار خانم حمیدزاده رد شدم، سلام کردم. خانم حمیدزاده دوست مادرم بود و در کارگاه بسیج فی سبیل الله خیاطی میکرد. با خوشرویی جوابم را داد و در گوش زنی که کنارش نشسته بود چیزی گفت. خجالت کشیدم و حس کردم گونه هایم داغ شد. به سرعت خودم را به هال رساندم. هفت هشت نفر زن توی هال دور هم نشسته بودند. سفره سفید و بزرگی روی فرش پهن بود و کوهی از کله قند وسط سفره کومه شده بود. خاک قندهایی که توی هوا بود توی گلویم رفت و دهانم شیرین شد. یکی از زنها از حفظ دعای توسل میخواند و زنهای دیگر، همانطور که با قندشکن روی هاون قندها را می شکستند و زمزمه می کردند: «يا وجيهاً عند الله اشفع لنا عند الله.»
بی سروصدا به آشپزخانه رفتم. مادرم روی گاز قابلمه بزرگی گذاشته بود و داشت با ملاقه آن را به هم میزد. بوی سرکه گلویم را چزاند. با مادر سلام و احوال پرسی کردم. خواستم در یخچال را باز کنم دیدم خانم حمیدزاده هم پشت سرم آمد توی آشپزخانه و آهسته در گوش مادر چیزی گفت.
شستم خبردار شد موضوع از چه قرار است. دویدم توی اتاق و به بهانه درآوردن روپوش و پوشیدن لباس توی خانه همانجا ماندم. نفیسه، که آن موقع پنج ساله بود، توی اتاق خوابیده بود. کمی بعد، مادر صدایم کرد. بلوزم را روی شلوارم انداختم و بیرون آمدم. خانم حمیدزاده و آن خانمی که توی حیاط کنارش نشسته بود در گوشه اتاق پشت زنهایی که قند میشکستند منتظرم بودند. مادر اشاره کرد که موهایم را مرتب کنم. تازه یادم افتاد که موهایم را شانه نکرده ام. مادر با ایما و اشاره گفت که برایشان چای ببرم. دیگر متوجه شده بودم چرا دوست خانم حمیدزاده آنقدر با اشتیاق نگاهم میکرد. توی استکانهایی که مخصوص مهمانها بود چای ریختم. قندان را پُر از قند کردم و وسط سینی گذاشتم. کمی عقب رفتم و رنگ و روی چای را نگاه کردم؛ خوش رنگ بود و از رویشان بخار بلند میشد. خودم را توی سماور استیل ورانداز کردم و دستی به موهایم کشیدم، آمدم توی هال. دوست خانم حمیدزاده قد متوسط و اندام میانه ای داشت با صورتی سفید و ابروهایی پهن و روشن و لب و دهانی جمع وجور و صورتی. خیلی تمیز و مرتب لباس پوشیده بود و زنی شیک پوش بود. وقتی خم شدم و سینی چای را جلویش گرفتم لبخندی زد و مادرانه نگاهم کرد و گفت:"دست شما درد نکنه خوشبخت بشی ان شاء الله
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝
✅ سعی کنیم هر شب برای جبران حق الناس ذخیره ای داشته باشیم
🍂💦🍂💦🍂
⛔️ ختم ویژه حق الناس و ردِ مظالم
(میتوانید حتی یک مورد را انجام دهید، هیچ اشکالی ندارد) :
🌸 ۱۴ مرتبه ذکر صلوات
🌸 ۱۴ مرتبه ذکر اَستَغفِرُالله
🌸 یک مرتبه آیت الکرسی
🌸 سه مرتبه سوره توحید
🍂💦🍂💦🍂
◀️ به نیت : 👇👇👇
حق الناسی که گردنمان هست، ثواب این اعمال را هدیه میکنیم به همه ی بزرگوارانی که ندانسته و یا ناخواسته، با انجام کاری یا حرفی یا عملی و یا .... باعث ناراحتیشان شده ایم، ان شاءالله که در این دنیا و آخرت از ما بگذرند و ما را ببخشند.
اَدای دِین کنیم تا بار سنگینی از حق الناس از روی دوشمان برداشته شود.
آمین یا رب العالمین
#جبران_حق_الناس
ೋ✼✿༺✿༻✿ೋ
🍂💦🍂💦🍂💦🍂
ೋ✼✿༺✿༻✿ೋ
❣هر صبح روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منورومتبرک کنیم.✨
✨ بسْمِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ ✨
❣️اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ و رحمة الله و بركاته
❣️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ علي بن ابي طالب و رحمة الله و بركاته
❣️السلام علیکِ یا فاطمةَﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀو رحمة الله وبركاته
❣️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ و رحمة الله و بركاته
❣️اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها الشهيد و رحمة الله وبركاته
❣️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦِ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمة الله وبركاته
❣️السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ایّها ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمة الله وبركاته
❣️اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ایّها ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ و رحمة الله وبركاته
❣️اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ایّها ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ و رحمة الله وبركاته
❣️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ايّها ﺍﻟﺮﺿَﺎ و رحمة الله وبركاته
❣️اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ و رحمة الله وبركاته
❣️السلاﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ايّها ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ و رحمة الله وبركاته
❣️اﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ايّها ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمة الله وبركاته
❣️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی و یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القرآن اِمامَ الاِنسُ و الجّانّ و رحمة الله وبركاته.
❣السلام عليكم جميعاً ورحمة الله و بركاته
#بصائر
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
استغفار میکنم از
پردهای که روی چشمانم افتاد ...
و سرطانی به نام "عادت" که در من جوانه زد!
عادت به ندیدن زیبائیها!!
عادت به ندیدن نبودنها!!
عادت به ندیدنِ جایِ خالیِ "تـو"!!!
|یاصاحب_الزمان علیه السلام
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
📎#بصائر
با کانال بصائر در مسیر بصیرت افزایی ⏬👌⏬ 👇
╔═.🍃.═══════╗
🆔@Basaerr313
╚═══════.🍃.═╝