eitaa logo
بصائر
1.1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
59 فایل
بیانات #مقام_معظم_رهبری 💠شناخت زمان، شناخت نیاز، شناخت اولویّت، شناخت #دشمن، شناخت دوست، شناخت وسیله‌اى که در مقابل دشمن باید به کار برد؛ این شناخت‌ها؛ #بصیرت است. ۱۳۹۳/۹/۶ مسئول تبادلات 👇 @ALEE313
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: با چيره شدن بر عادتهاست كه مى توان به بالاترين مقامات رسيد بِغَلَبَةِ العاداتِ الوُصولُ إلى أشرَفِ المَقاماتِ غررالحكم حدیث 4300 ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🌼 راه حلی برای گناه نکردن ✍جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟ عالم كوزه‌اي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد... به يكي از طلبه‌هايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همه‌ي مردم او را كتك بزند. جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت. وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟ جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم. 💥عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بی‌آبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
📌 🔸 تب تند بیماری این روزا خیلی منو به فکر انداخته. این چند روز کاملا فهمیدم که اگه بدونیم چیزی به ما آسیب میزنه با همه وجود سعی می‌‌کنیم از اون دور بشیم. 🔹 اما یه سوال! مگه نمیشه گفت گناه برای روح مثل کرونا برای جسمه؟ همون قدر خطرناک و حتی مُسری. مگه گناه روحمون رو آلوده به عفونت و زندگیمون رو مختل نمی‌کنه؟ 🔸 پس چرا وقتی برای کرونا نگرفتن، مدام دست‌هامون رو می‌شوریم، فکری برای ضدعفونی کردن روحمون از گناهان نمی‌‌کنیم؟ اگه برای کرونا نگرفتن از افراد مشکوک به بیماری، فاصله می‌‌گیریم، چرا برای آلوده نشدن روحمون، از همنشینی با گناهکارا خودداری نمی‌کنیم؟ 🔹 انگار بیماری روح رو بی‌‌اهمیت‌تر از بیماری جسم می‌‌دونیم و باور نداریم که آلودگی روح هم، اول از ویروس غفلت و گناه شروع می‌شه و بعد گناه آروم آروم تمام وجودمون رو می‌‌گیره. 🔸 باور کنید که روح هم مثل جسم حتی شاید بیشتر، به مراقبت و مداوا احتیاج داره! چون همون طور که ویروس کرونا جسم رو ضعیف می‌‌کنه، ویروس گناه هم روح رو ضعیف می‌‌کند ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🌸زندگی تعداد دم و بازدم‌ها نیست👌 بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم میزند❤️ به خاطر خنده ها😁 به خاطر اتفاق های خوب و غیره منتظره به خاطر شادی ها🎉 زندگیتون پراز خوشبختی😍🌹
‌ 📚در شهری که موش🐭 آهن میخورد ، کلاغ هم کودک می برد !! بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آنها را نزد دوست خود به امانت گذاشت. چون فکر میکرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمیافتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهنها را از او پس بگیرد. اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهنها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهنها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: «دوست عزیز، من واقعاً متاسفم. اما من آهنهای تو را در گوشهای از انبارنگاه میداشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهنها را خورده است.» مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیلهای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت: «بله، من هم شنیدهام که موش آهن دوست دارد. تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.» دوست بازرگان با خود فکر کرد که حالا که این مرد احمقحرف مرا باور کرده است، بهتر است او را برای ناهار دعوتکنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده، تردید را از او دور کنم. بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت. اما زمانی که از خانه او خارج میشد،فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد. او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت. دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود گفت: «دوست عزیز، من شرمنده شما هستم، اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم.» بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت: «اما من دیروز، زمانی که به خانه میرفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود میبرد.» دوست خائن او که پریشانتر شده بود فریاد زد:«آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم من نیست کودکی را که وزنش ده من است بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کردهای؟» اما بازرگانبلافاصله پاسخ داد: «تعجبی ندارد. در شهری که موش میتواند آهن بخورد، کلاغ هم میتواند کودکی را ببرد.» دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت: «حق با تو است. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.» بازرگان که دیگر ناراحت نبود در پاسخ گفت: «بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود. زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی.» 📗برگرفته از کلیه و دمنه ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
‌ 📚 تقدیم به همهٔ مادران آن زمان‌ها تنها در فکر بازی بودم و به هیچ چیز توجهی نداشتم.تنها آرزویم قد کشیدنم بود.وقتی مادرم در حال پاک کردن سبزی بود،وقتی برای پدرم چای می‌ریخت و با هم از روز مرگی‌های هر روزه صحبت می‌کردند،وقتی مادرم با عشق و دلسوزی به پدرم خیره می‌شد اما حواسش به من بود تا مبادا لیوان چای را نبینم و بسوزم و به پدرم هم دلگرمی می‌داد که سلامتی مهم است نه رکود بازار،عشق را شناختم. زمانی که عروسکم را روی پاهایم می‌خواباندم و با سوز آنچه از لالایی مادرم در ذهنم مانده بود را می‌خواندم، فکر می‌کردم من مادرم؛اما نمی‌دانستم مادر در لالایی گفتن‌های شبانه خلاصه نمی‌شود.مادر تنها در گفتنِ «مادر» خلاصه نمی‌شود. مقام تو آنقدر بالا بود که هر وقت سَرت داد زدم روز خوشی ندیدم.هر بار که حرفت را زمین زده و کار خود را پیش بردم هیچ نصیبم نشد جز تباهی. وقتی تو در نهایت فداکاری پیش‌قدم می‌شدی تا دوباره لبخندم را ببینی شرمندگی را بیشتر حس می‌کردم.حس می‌کردم و توبه می‌کردم و دوست داشتم دستانت را ببوسم و فریاد بزنم چقدر دوستت دارم.اما نتوانستم،شاید از روی غرور بود که باز هم جز پوچی هیچ نصیبم نشد. باید آنقدر به دست و پایت بوسه زد تا گونه‌هایت خیس شود،اشک بریزی و من نیز اشک بریزم،تا به حرمت اشک‌هایت،عاقبت بخیر شوم. نمی‌دانم تو را چگونه خلق کردند که برای رسیدن به امام زمان باید تو را فهمید و محترم شمرد. ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞حکایت تصویری 🔴 به 7 علت دعای شما مستجاب نمی‌شود. ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
‌ 🔴لحظه‌ورودحضرت‌زهرا(س)به‌قیامت روزی پیامبر خدا(ص) بر فاطمه(س) وارد شد و او را اندوهناک یافت. فرمود: دخترم! چرا اندوهگینی؟ فاطمه(س) پاسخ داد: پدر جان! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز، رنجم می دهد. پیامبر(ص) فرمودند: آری دخترم! آن روز، روز بزرگی است؛ امّا جبرئیل از سوی خداوند برایم خبر آورد، من اوّلین کسی هستم که برانگیخته می‌شوم. سپس ابراهیم و آنگاه همسرت، علیّ بن ابی طالب. پس از آن، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوی تو می‌فرستد. وی هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت برقرار می‌سازد. آنگاه اسرافیل لباس‌های بهشتی برایت می‌آورد و تو آنها را می‌پوشی. فرشته دیگری به نام زوقائیل مرکبی از نور برایت می‌آورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تو بر آن مرکب سوار می‌شوی و زوقائیل آن را هدایت می‌کند. در این حال، هفتاد هزار فرشته با پرچم‌های تسبیح پیشاپیش تو راه می‌روند. اندکی که رفتی، هفتاد هزار حورالعین، در حالی که شادند و دیدارت را به یکدیگر بشارت می‌دهند، به استقبالت می‌شتابند. به دست هر یک از حوریان منقلی از نور است که بوی عود از آن بر می‌خیزد ... آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهت حرکت می‌کنند. فاطمه جان، هنگامی که به وسط جمعیّت حاضر در قیامت می‌رسی، کسی از زیر عرش پروردگار، به گونه‌‌ای که تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد می‌زند: چشم‌ها را فرو پوشانید و نظرها را پایین افکنید تا صدّیقه فاطمه، دختر پیامبر(ص) و همراهانش عبور کنند. هنگامی که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدی، مریم دختر عمران، همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبالت می‌آید و بر تو سلام می‌گوید. آنها سمت چپت قرار می‌گیرند و همراهت حرکت می کنند. آنگاه مادرت خدیجه، اوّلین زنی که به خدا و رسول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچم‌‌های تکبیر در دست دارند، به استقبالت می‌آیند. وقتی به جمع انسان‌ها نزدیک شدی، حوّاء با هفتادهزار حورالعین به همراه آسیه نزدت می‌آید و با تو رهسپار می‌شود. 📚 بحارالأنوار، ج ‏43، ص 225. ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
‌ 📚هر شب پلو، هر روز پلو، هر شب مرغ، هر روز مرغ، آخرش صد تومن ؟؟؟!!! در مواردی که به شخصی لطفی می‌کنند ولی وی از روی نادانی یا گستاخی باز هم طلبکار و ناراضی است و بیشتر می‌طلبد به شوخی یا جدی اینگونه می‌گویند. روزی شخصی به منزل ثروتمندی می‌رود و مدتی در انجا مهمان می‌شود. صاحب‌خانه از روی احترام با مرغ و پلو و غذاهای رنگارنگ از وی پذیرایی می‌کند. هنگام عزیمت وی به دیار خود، صاحب‌خانه چون خبر داشت که وی بضاعت اندکی دارد مبلغ صد تومان هم به عنوان هدیه و سوغات به وی می‌دهد تا برای خانواده ببرد. میهمان ناراحت شده می‌گوید: هر شب پلو، هر روز پلو، هر شب مرغ، هر روز مرغ، آخرش صد تومن ؟؟؟؟!!!!!! می‌گویند روزی ابن مقله وزیر پولی را از نصر بن منصور عامل بصره مطالبه کرد که می‌بایست پرداخت می‌کرد و به وی گفت همین جا باش تا زر را بدهی. چون آن روز اول رمضان بود هر شب ابن مقله، برای افطار نصر را به سرای خود دعوت می‌کرد. پس از اتمام یک ماه پیغام داد و پول را بخواست. نصر گفت من پول را به وزیر پس داده‌ام. ابن مقله وی را بخواست و گفت مال را به که دادی؟ وی گفت مال را ندادم ولی یک ماه تمام مهمان تو بودم و نان تو را به رایگان خوردم. الان سزاست که از من مال بخواهی؟ وزیر خندید و مال را به وی بخشید. ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
☕ 😊 🌸 امروز رو باعشق آغازکنیم💖 روزتون مملوازشادے☺️ وخاطرات شیرین 🌸🍃
امیرالمؤمنین علیه السلام: شفاى دردهاى خود را از قرآن بجوييد و در سختیها و گرفتاری‌هايتان، از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن، درد كفر و نفاق و انحراف و گم‏راهى است... هر كس كه قرآن در روز قيامت، برايش شفاعت كند، شفاعت می‌شود و هر كس كه قرآن در روز قيامت، از او شكايت كند، محكوم می‌گردد از خطبه 176 نهج البلاغه ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🕊🌹🕊 بیمه بشید به 🌹توصیه های : برای دوری شیطان تکان میخوری بگو:یاصاحب الزمان ✨می نشینی بگو:یاصاحب الزمان ✨برمیخیزی بگو:یا صبح که از بیدار می شوی مودب بایست و صبحت را با سلام به امام شروع کن و بگو "آقا جان" دستم به دامانت خودت یاری ام کن، شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو "السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر این طور شد دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی کنی دیگر تمام وقت امام زمانی... ‎‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
‌ 📚قابل توجه صاحب منصبان جعفر برمكي (پسر يحيي برمكي) از وزراي محبوب و صاحب قدرت هارون الرشيد خلیفه ي عباسي بود كه بسيار مورد توجه و لطف و عنايت خليفه بود. بعد از مدتي ميانه ی خليفه و وزير به هم خورد و خليفه دستور قتل او و خاندانش را داد.تسلط پر دامنه ی برمكيان بر دستگاه خلافت عباسي و زوال قدرت و سقوط ناگهانی وغم‌انگيز آنها حکایتیست خواندنی و عبرت آموز برای همه ی کسانی که مسند نشینی خود را جاودانه می دانند و از حوادث روزگار عبرت نمی گیرند .... مدّت زمانی قبل از سقوط برمکیان ،روزی هارون خلیفه، هوس کرد بدون محافظ و تشریفات خلافت ،با جعفر برمکی (وزیر خود ) روزی را به تفریح بگذرانند . به باغ یکی از دوستان یحیی که پیر مردی بود رفتند و به گشت و گذار ومیوه چیدن پرداختند. هارون ضمن اینکه میوه هارا انتخاب میکردچشمش به گلابی درشتی افتاد که بر شاخه ای بلند قرارداشت . به دلیل نامعلوم شاید به این سبب که جثّه ی خلیفه بزرگتر بود دستانش را قفل کرد و به جعفر گفت بالا رو و میوه را بچین .جعفر برمکی یک پای در دستان قفل شده ی هارون و پای دیگر بر روی شانه اش گذاشت ، بالا رفته گلابی را چید و پایین آمد. درحالیکه باغبان پیر آنهارا تماشا میکرد. هنگام عصر و خداحافظی با باغبان، ضمن اینکه انعامی به وی پرداخت شد هارون به او گفت سادگی و مهمان نوازی تو با عث خوشنودی ما شد اگر ازمن و جعفر در خواستی داشته باشی خواسته ات برآورده خواهد شد . پیر مرد به داخل اطاق رفته وسائل نوشتن آن زمان را با خود آورده به جعفر گفت می خواهم بنویسی تو و مهمانت امروز اتّفاقی اینجا آمدید و هیچ دوستی ونسبتی با من نداری و خلیفه هم آن را مهر کند. خلیفه و جعفر هردو شگفت زده شدند . هارون گفت :همه سعی میکنند خود را منسوب و آشنای جعفر وزیر من معرّفی کنند و تو ازما چنین سندی میخواهی ؟ باغبان گفت شما خواستید من از شما چیزی بخواهم و خواستم حالا به قول خود عمل کنید . جعفر برمکی نا چار چنین نوشته ای را امضاء کرده بدست پیرمردداد و او ازخلیفه خواست بامهر خودکه روی نگین انگشترش بود آنرا ممهور وتأییدکندوسپس آنها از پیر مرد باغبان خداحافظی کرده رفتند .مدتی گذشت. واژگون شدن بخت جعفر برمکی آغاز شد وآنگونه که در تاریخ آمده ، خلیفه حتّی به دوستان دور ونزدیک ،منسوبان و معاشرانش هم رحم نکرد . پیر مردباغبان نیز به جرم دوستی و معاشرت با جعفر دستگیر شد .اما نامه ممهور شده به مهر خلیفه را نشان داد و گفت من با جعفر برمکی هیچ نسبتی ندارم . و خلیفه دستور آزادی او را صادر کرد . خلیفه از پیرمرد پرسید من پیوسته به این اندیشیده ام ؛آن روز که به باغت آمدیم چرا چنین نوشته ای را از ما می خواستی؟ آیا حمکتش این بود؟ باغبان پیر گفت آری خلیفه. آنگاه که جعفر برای چیدن گلابی بر شانه های توایستاد من دانستم که اورا بالاتر ازاین مقام ومرتبه ای نیست و زوال برمکیان نزدیک است . ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🍂🍃🌹 انس همسرانی که باهم الفت ندارند 🌹🍃🍂 🌺👌 این آیات را به گلاب و مشک و زعفران بنویسند و بشویند و به کسی دهند که با زن خود الفت نباشد↯‌‌↯↯ 🍂🌼هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا🌼🍂 🍃🌸إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا🌸🍃 💙👈 تا بخورد و بگوید↯↯↯ 🍃🌺 کَذالِکَ قُلتُ لا فلان بِمُحَبَتِهِ فلانه 🌺🍃 🍃🌹 اگر مرد الفت ندارد چنین بنویسد↯↯↯ اول فلان ( اسم مرد ) دوم فلانه ( اسم زن ) ↻✔ اگز زن الفت ندارد چنین بنویسد⇩ اول فلانه ( اسم زن ) دوم فلان ( اسم مرد ) هرگز میان ایشان طلاق واقع نشود 🌹🍃 📚 تحفة الاسرار ۴۵ ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
ꪶ𝑁𝑜𝑡ℎ𝑖𝑛𝑔 𝑤𝑖𝑙𝑙 𝑤𝑜𝑟𝑘 𝑢𝑛𝑙𝑒𝑠𝑠 𝑦𝑜𝑢 𝑑𝑜💕 ✿ هیچ چیزی انجام شدنی نیست مگر اینکه تو انجامش بدی💕 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤صبح بخیر عزیزان
‌📚 حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد .. هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد .. تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم ! ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🌺✍گويند شيخ شرف الدين بوني گفتـہ است : هر كـه ترسان بود از ممّری(گذرگاه،راه)،در آن حال بگويد : كهيعص (كاف، هاء، ياء، عين، صاد) حمعسق (حاء، ميم، عين، سين،‌ قاف) وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللهِ العَليم از آن چـه می ترسد،ايمن شود اين معنا بـہ كرّات و مراتب آزمودہ شدہ و مجرب و صحيح است. 🌹🍃 📚منبع: شفاخانـه معنوی ص 88 و89 ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🌸امیرالمؤمنین امام علی ع ☘اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ.☘ 🔶بدان که دنیا سرای آزمایش است که اگر کسی ساعتی در آن فراغت یابد و دست از کار بکشد همین ساعت بیکاری موجب حسرت و پیشمانی او در قیامت خواهد شد.🔹🔸 📚 نهج البلاغه، ص: 449 ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
📌 باهاش حرف بزن ✨هیچ‌وقت فکر نکن که امام زمان کنارت نیست.همهٔ حرف‌ها و شکایت‌ها رو به امام زمان بگو و این رو بدون که تا حرکت نکنی،برکتی نمیاد سمتت. بخشی از وصیت‌نامهٔ 🌹 📚منبع:سایت رشد ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
روزی روزگاری پسرک فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. پسرک روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و دیگر پولی ندارد تا با آن غذایی تهیه کند و بخورد. در حالی که به شدت گرسنه بود تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت :چقدر باید به شما بپردازم؟. دختر پاسخ داد:چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد*. پسرک گفت:پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم. سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت. سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری ، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته انرا خواند:بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است. ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
‏ ❤سلام دوستان آخر هفته تون شاد
🌸✨🌸 شیخ رجبعلی خیاط میفرمود بطری وقتی پر است و می‌خواهی خالی اش کنی ، خمش می‌کنی ... هر چه خم شود خالی تر می‌شود ؛ اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی می‌شود ... دل آدم هم همین طور است ؛ گاهی وقت‌ها پر می‌شود از غم ، غصه ، از حرف‌ها و طعنه‌های دیگران ... قرآن می‌گوید : "هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت ؛ " این نسخه‌ای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است. ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
از اعتراف به گناهان،نزد دیگران بپرهیزید! فردی نزد امام علی علیه السلام آمد وچندین بار گفت: یا امیرالمؤمنین‌، من عمل خلافی مرتکب شده ام، حد الهی را بر من جاری کن. امام چهار بار روی از او برگرداند ودر آخر خشمگین شدند و فرمودند: چقدر زشت است که انسان گناهش را نزد دیگران بگوید! چرا گناهت را به من می گویی؟ مگر بین خود و خدایت توبه نکرده ای؟ سپس حضرت فرمود: به خدا قسم اگر او بین خود و خدا توبه می کرد بالاتر از این بود که پیش من اعتراف کند و من حّد را بر او جاری کنم. این فکر اشتباه است که با اعتراف به گناهان سبک می شویم. بلکه دستور بر این است که ما باید با توبه کردن نزد خدا سبک بشویم... فردی که مرتکب گناه می شود حتی حق این را ندارد که آنرا برای امام زمانش بازگو کند. حتی گناه دیگران را نباید پخش و در عذاب آن شریک شد! ممکن است که فردی خطا کند آیا باید آن را همه جا پخش کرد؟ مثلا پیامک یا بولوتوثی به شما می رسد که فلانی کار خطایی انجام داده است،آیا شما باید آنرا برای همه بفرستید؟ بعضی ها اصلا دنبال این پیام ها می گردند... اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
✨امام على عليه السلام: آنكه سيرى اش افزون شود، سنگينى پرخورى بر او غلبه كند. «عيون الحكم والمواعظ ص420» ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
نمیدانم‌شھادت‌ شࢪطِ‌زیبا‌دیدن‌است یا‌د‌ل‌بھ‌دࢪیازدن؛ ولۍهࢪچہ‌هست،جزدࢪیادلان دل‌بھ‌دࢪیانمۍزنند..:) ❤️ ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خدایا همه ی اموات وگذشتگان را ببخش وبیامرز 🙏🙏🙏
📣تلنگر ماشینت که جــوش مےآورد حرکت نمےڪنی ڪنار زده و مےایستی وگرنه ممکن است ماشین آتش بگیرد! خــودت هم همینطوری وقتی جوش مےآوری عصبانی‌میشوی تخـته‌گاز نرو بزن ڪنار ساڪت باش و هیچ نگو! وگرنه هم به خودت آســـیب می‌زنی هم به اطـــــرافیان! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‎‎‌‌ ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
✅گردوی بی مغز ✍مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند ملا گردو را برداشت و شکست ودید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟ گفت دو کودک ازروی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت دنیا هـم همینه ، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می ‌جنگیم و وقتی خسته شدیـم و آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه می‌ رویم ‎‎‌‌‎‎‌ ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
🔆آیت الله شیخ محمد شاه ابادی، بسیار اهل بود و حدود 4 تا 5 ساعت عبادت آشکار داشت و این غیر از اذکاری که دائم بر لب داشت. در وقت سحر و نیز بین الطلوعین با حضور قلب به عبادت مشغول بود.............او یا به مطالعه مشغول بود یا به تفکر و عبادت و . 🔆 استاد، از شاگردان ایشان نقل می کند، روزی درس در حجتیه بود و شاگردان دیرتر از استاد به جلسه درس آمده بودند و استاد به نماز ایستاده بود. 🔆 ما از ورودی که روبروی محل خواندن ایشان بود، وارد شدیم و در محل درس که پشت سر ایشان بود به انتظار نشستیم و می کردیم که استاداز ورود ما باخبر شده است، اما استاد با اتمام نماز اول دوباره به نماز ایستاد. بعد فهمیدیم که ایشان آن قدر در یاد خدا و توجه به حضرت حق تعالی بوده اند که حتی ورود شاگردان را متوجه نشده بودند. گلشن ابرارج12ص624، 623 ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••
✨﷽✨ ✅جالبه اگه دوست دارین گناه کنین بخونین !! ✍فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم... امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست. 📚بحار الانوار؛جلد78؛صفحه؛126 ••✾❀📚@dastanamozandee📚❀✾••