هدایت شده از ریحون؛
میگفت..
اگر به گناه افتادید یا حتی غرق در
گناه بودید،
دست از نماز بر ندارید؛
این رشته باریک بین خود و خدا را پاره نکنید
عاقبت این نماز شمارا اصلاح میکند.
‼️تلنگرانه؛
فرض کن قیامت شده و
نامه اعمالت رو آوردن...📜
🔸توش نگاه میکنی میبینی نوشته ۱۰۰,۰۰۰ نفر رو باحجاب کرده!!😳
از تعجب شاخ درمیاری: «این چیه؟ من کی این کارو کردم که خودم خبر ندارم ؟!!!»
مأمور حساب و کتاب: «این آثار نهی از منکرهاته تا سالها پس از مرگت!»😊
▫️آخه من که هر چی نهی از منکر کردم خیلیا «به تو چه» و «تو نگاه نکن» و این حرفا جواب میدادن... چه اثری؟!🤔
▪️جلوی تو این حرفا رو میزدن. بعدتر که میرفتن و به حرفت و رفتار مؤدبانهات فکر میکردن تأثیر میگرفتن اما خودت بی خبر بودی...😇
▫️بازم این همه نمیشه!🤔
▪️بعضیاشونم چون قبل از تو کسی بهشون تذکر داده بود اما فقط ۱ نفر بود بیاثر بود. تو گفتی شد دو نفر و اثر گذاشت...😊
▪️بازم این همه نمیشه!!🤔
▫️خیلیا هم بچهها و نسل خانمایی هستن که محجبه شدن... از مادرشون که تو با تذکرت باحجابشون کردی اثر مثبت گرفتن... با واسطه ثوابش مال تو هم شده...😉
▫️ولی بازم این همه نمیشه...!🤔
▪️خیلی از محجبهها از ترویج حجابت ثابت قدمتر شدن...
▫️خب، بازم ایـــن همه نمیشه... !!🤔
▪️توی دنیا که بودی، این آیه رو نخونده بودی که هر کس کار خوب انجام بده «فله عشر أمثالها..» ده برابر براش حساب می کنن؟؟؟😠
▫️چرا، خوندم... اما بازم ایـــن همه... !!!🤔
▪️اه... بسه دیگه، چقدر گیر دادی... اگه نمیخوای پاکش کنم، نامه عملت رو بدم دست چپت؟😡
▫️نه نه نه...! غلط کردم. دیگه حرف نمیزنم.😅
▪️یه مژده هم دارم برات...☺️
▫️چی هست؟
▪️صفحه پشتی نامه عملت رو نگاه کن...
▫️اینجا...؟! أ....!!!! آخ جوووون، این چیه؟ چقدر زیاده... همش مال منه😃
▪️بله، توی دنیا یه پیام امر به معروفی برای یه کانال فرستادی، خیلیا خوندن و #امر_به_معروف و #نهی_از_منکر رو شروع کردن... اینم ثواب داره💯
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
خب رفقا بریم رمان بزاریم؟
.
❤️ رمان نرگس و لاله❤️
#پارت_اول✨
چند روزی از شروع مدرسه ها گذشته بود که نرگس دست در دست پدرش وارد مدرسه ی جدید شد . بعد از معرفی به مدیر ، همراه خانم ناظم وارد کلاس جدید شد .😊 خانم معلم با مهربانی نرگس را به همکلاسی های جدید معرفی کرد و او را کنار لاله جا داد . لاله با ناراحتی به نرگس نگاهی کرد و کمی جا به جا شد.😢 او دوست نداشت نرگس کنارش بنشیند ؛ چون نرگس با چادر وارد کلاس شده بود.🧕اما نرگس کنارش نشست. خانم معلم درس را شروع کرد و هر از گاهی سوال میپرسید که خیلی سریع نرگس آن را به درستی جواب می داد.😍 لاله متعجب به نرگس نگاه می کرد. باورش نمیشد کسی که حجاب دارد بتوان در درس هایش موفق باشد؛🧐 چون همیشه شنیده بود افرادی که محجبه هستند امل و عقب مانده اند؛🤭 به همین خاطر دوست نداشت نرگس کنارش بنشیند ! زنگ تفریح شد . بچه ها دور نرگس را گرفته بودند . هرکس سوالی میپرسید و نرگس به آرامی به آن ها پاسخ می داد . لاله وقتی آمادگی نرگس را سر کلاس دیده بود از معدل سال قبل و سال های قبل و سال های قبلش پرسید . وقتی شنید معدل همه سال های تحصیلی نرگس عالی بوده بیشتر از قبل متعجب پرسید:
_لاله : پس چرا چادر سر میکنی؟
ادامه دارد......
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🦋نرگس و لاله🦋 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
❤️رمان نرگس و لاله❤️
#پارت_دوم🦋
+نرگس: آخه چرا نباید چادر سر کنم؟😕
-لاله: آخه کسایی که حجاب دارن ، عقب مونده و بی کلاس هستند.😏
+نرگس: نه ، اصلا اینطور نیست . حجاب هیچ مانعی برای درس خوندن من نیست.من حجاب رو دوست دارم و همیشه خودم رعایتش میکنم ، به درسهامم میرسم.🤓
_لاله: یعنی اگه بخوای مهمون بری ، با حجاب میری؟😑
+نرگس: بله.🤗
_لاله: جشن تولد و جشن عروسی هم بخوای بری باز هم با حجاب میری؟
+نرگس: بله .🙂
_لاله: چطوری؟مگه میشه؟😳
+نرگس: چرا نمیشه؟😉
_لاله: من که نمیتونم باور کنم. آخه چطوری؟
لاله و نرگس مشغول این صحبت ها بودند که زنگ شروع کلاس به صدا در آمد⏰
وقتی معلم وارد کلاس شد و درس دادن را شروع کرد ، لاله بخشی از درس را متوجه نمیشد . نرگس به او کمک کرد تا متوجه آن قسمت از درس بشود👏. وقتی لاله متوجه درس شد از نرگس خوشش آمد. روزهای بعد هم سر کلاس و زنگ تفریح درس هایشان را باهم مرور می کردند 📒. این موضوع باعث ایجاد دوستی بین آنها شده بود . لاله هر روز می دید که نرگس با چادر به مدرسه می آید . یک روز زنگ تفریح از او اجازه گرفت تا چادر نرگس را سرش کند😍.
نرگس اجازه داد و لاله چادر را سرش کرد . مدام......
ادامه دارد........
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🍒 نرگس و لاله🍒 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
❤️رمان نرگس و لاله❤️
#پارت_سوم✨
مدام به خودش نگاه میکرد. آنقدر برایش تازگی داشت که با چادر نرگس سر کلاس نشست. روزهای بعد هم از نرگس اجازه می گرفت و چادرش را سرش میکرد و هر بار سوالی درباره ی حجاب از نرگس میپرسید✍.نرگس هم جواب هر کدام از سوال ها را که بلد بود ، میداد و جواب هر سوالی را که نمی دانست از مادرش می پرسید و روز بعد به لاله میگفت ، تا اینکه یک روز لاله با خوشحالی نرگس را برای جشن تولدش دعوت کرد🥳. نرگس هم از پدر و مادرش اجازه گرفت تا به جشن تولد لاله برود.
پس تصمیم گرفت یک هدیه ویژه برای لاله ببرد🎁
اما هر چه فکر میکرد نمیدانست چه با خودش ببرد؛ به همین دلیل نزد مادرش رفت و از او کمک گرفت.
مامان با توجه به تعریف های روزهای قبل نرگس از ذوق و شوق لاله ، موقع سر کردن چادر ، پیشنهاد داد برای لاله چادر بگیرند، نرگس هم خوشحال شد و گفت : مامان مهربونم چه خوب شد که شما این پیشنهاد رو دادید ، حتما لاله خیلی خوشحال میشه .😝
نرگس همراه مادرش به بازار رفت و پارچه خریدند . بعد مادر نرگس پارچه را به اندازه ی چادر نرگس ، اما کمی بلندتر دوختند ؛ چون نرگس گفته بود که وقتی لاله چادر من رو سر میکنه کمی براش کوتاهه . مادر نرگس بعد از دوختن چادر آن را کادو کرد و به نرگس داد🧚♂.
نرگس برای رفتن به جشن تولد روزشماری می کرد؛
اما روز جشن تولد بابای نرگس لازم بود اضافه کاری بماند و نمیتوانست نرگس را به جشن تولد لاله ببرد ، مامان نرگس هم در بیمارستان شیفت بود👩⚕
چون خانواده ی نرگس با خانواده ی لاله آشنایی نداشتند و نمیدانستند جشن تولد لاله به چه شکل برگزار می شود پدر و مادر نرگس با مشورت هم به این نتیجه رسیدند که _____
ادامه دارد......
کپی ممنوع❌
برای خواندن ادامه ی #رمان 🦚 نرگس و لاله🦚 به کانال زیر بپیوندید🥺
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
https://abzarek.ir/service-p/msg/1888308
نظراتتون رو درمورد رمان میخونم🥺
دوستش دارید؟🥲
.
رفقا هر شب ساعت ۹ پارت از رمانمون داریم موافقین؟😘
گلم رده سنی خاصی نداره ☺️
چند پارت که بگذره متوجه منظورم میشید😘
رمان بسیار اموزنده و خوبیه درمورد حجاب هست خیلی جالبه حتما بخونید✨
#ناشناس
بیشتر برای نوجوان هاست حدودا میشه گفت از ۹ تا ۱۸ سال ، که میترسن حجاب کنن و چادر سر کنن و بقیه مسخرشون کنند😊
#ناشناس
۱و۲_ جان دلم من نویسندش نیستم گلم ☺️ ولی ممنون بابت نظرتون خیلی ارزشمنده و انشاءالله کتاب های زیادی چاپ کنید و موفق باشید😘
#ناشناس
‼️خانوم خوشگله شماره بدم❓☹️
⁉️خانوم خوشگِله کجا میری برسونمت❓
🗣اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!🥀
⭕️بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود . . .😔
💔این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد.🚌
🌼به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت🐾
🍃شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهرِ لعنتی؛
🧕دخترک وارد حیاط امامزاده شد . . .👣
خستہ . . .🖤
💔انگار فقط آمده بود گریه کند ـ ـ . دردش گفتنی نبود . . . ‼️😭
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد . .🙃
وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. . .🦋
زیر لب چیزی می گفت انگار‼️
🕊خدایا ڪمڪم کن . . .💜
چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با 👓صدای زنی بیدار شد. . .💤
👋خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی،🤗
👀مردم می خوان زیارت کنن‼️
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند . . .🚕
به سرعت و با عجله از آنجا خارج شد. ـ ـ
اما . .🤔
اما انگار اتفاق عجیبی افتاده بود . .‼️
دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد . . .🙃
انگار نگاه هوس آلودی تعقیبش نمی کرد . .🙂
احساس امنیت میکرد . .💚
🌤با خود گفت: مگر میشود آنقدر زود دعایم مستجاب شده باشه! . .😇
🐬فکر کرد شاید اشتباه میکند. . .🧐
♨️اما اینطور نبود!❣
☝️یک لحظه به خود آمد . .🍃
😍دید #چادر امامزاده را سر جایش نگذاشته است ...
#تلنگر...
#چادری
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺هر وقت خیلی غمگینی یا خیلی شادی یه سری به قبرستان بزنید ....
🥀تلنگر خیلی زیبا👌👌👌
⭕️ هر که را دیدم جدا خوابیده بود ..
#پیشنهاااااد_دانلود
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
آرزویت را برآورد میکند
آن خدایی که آسمان را برای خنداندن گلی
می گریاند✨🍀🤍
#بیوگرافی