#خاطرات_جبهه😅❤️
🔳کبابدزدی در فاو و شبیخون دشمن بعثی به چادر تدارکات 🔳
علیرضا کاظمی از رزمندگان دفاع مقدس این گونه خاطرهاش را نقل میکند: اسفند سال ۱۳۶۴ روز سوم حضورم در فاو، کنار ساحل اروند نشسته بودم و نخلستانهای ایران را تماشا میکردم. یک وانت تویوتا کنار سنگر تدارکات ایستاد. تعدادی گونی بستهبندی شده هم عقب ماشین بود. وقتی راننده پیاده شد، به او نزدیک شدم و سلامش کردم. گفت: سلام علیکم برادر، خداقوت.
ـ سلامت باشی برادر، چی برامون آوردی؟
ـ یُخته برنج و کبابه، آوردیم تا ببریم خط مقدم.
ـ لطف کن چند تا غذا بده به من ببرم توی سنگر با بچهها بخوریم.
ـ نمیشه.
ـ چرا؟
ـ اینا مال نیروهای خط مقدمه.
با انگشت به سنگرمان اشاره کردم و گفتم: برادر اون سنگرها رو میبینی؟
ـ بله.
ـ اون سنگر ماست.
ـ خب که چی؟
ـ حوصله کن، بهت میگم، این نخلستون را میبینی؟
ـ آره.
ـ جرأت داری حالا که هوا روشنه بری توی این نخلستون؟
ـ حقیقتش نه.
ـ چرا؟
ـ میگم نخلستون هنوز پاکسازی نشده.
ـ خدا پدرت رو بیامرزه، ما داریم اینجا ۲۴ ساعت نگهبانی میدیم و مواظبیم سربازای دشمن به ساحل نزدیک نشن. تو حاضری امشب رو اینجا بمونی با هم بریم نگهبانی بدیم؟
ـ من اگه این جرأتا را داشتم که نمیرفتم واحد تدارکات! میومدم مثل شما اسلحه برمیداشتم و میجنگیدم.
ـ خدا پدر آدم چیزفهم رو بیامرزه. حالا که متوجه شدی اینجام با خط مقدم تفاوتی نداره. بیا و خوبی کن و چند تا چلوکباب به من بده.
ـ به جای اینکه این قدر با من بحث کنی، بیا کمک کن تا غذاها رو از ماشین بذاریم پایین.
ـ اگه قول بدی هفت هشت تا غذا به من بدی، من یه سوت میزنم، رفقام میان ۲ دقیقه محموله رو پیاده میکنن.
ـ پسر جون تا فردا صبح هم که اینجا جلیز و ولیز کنی، من به تو غذانمیدم.
ـ نمیدی؟
ـ نه.
ـ پس منم کمکت نمیکنم. خداحافظ.
دوباره رفتم کنار رودخانه و به تماشای نخلستان نشستم.
شب، چفیهها را پهن کردیم. در قوطی کنسرو را با سر نیزه باز کردیم و با نان خشکهای اهدایی مردم شروع به خوردن شام کردیم. خیلی هم چسبید. اما خاطره کبابها از ذهنم پاک نمیشد. برای من که همیشه عاشق کباب بودم و در هیچ موقعیتی برای خوردن این غذای لذیذ کوتاهی نمیکردم، نخوردن کبابهایی که با چشم دیده بودم، چیزی شبیه جهاد اکبر بود!
بعد از شام به لوح نگهبانی نگاه کردم، متوجه شدم باید از ساعت ۱۱ تا سه بامداد با مرتضی تقییار بروم نگهبانی بدهم. خوابیدم و گفتیم ساعت ۱۱ ما را بیدار کنید.
ساعت ۱۱ آماده شدیم و با مرتضی مشغول قدم زدن بین سنگر خودمان و سنگر بعدی شدیم. کم و بیش صدای تیراندازی شنیده میشد. گاهی صدای ویژ گلولهای را که از کنار گوشمان رد میشد، میشنیدیم. با اینکه چهار چشمی نگاهمان به نخلستان بود تا نیروهای دشمن به مواضع ما نفوذ نکنند، باز هم فکر کبابها مرا رها نمیکرد. به تقییار گفتم: مرتضی، میدونی بعد از ظهر چه اتفاقی افتاد؟
ـ نه.
ـ میخوای برات تعریف کنم؟
ـ آره، بگو.
ماجرای کبابها و کلکل کردنم با راننده تدارکات را با آبوتاب برایش تعریف کردم.
مرتضی گفت: حالا این همه تعریف کردی، حرف دلت رو بزن. دقیقاً بگو ببینم چه فکر پلیدی توی کَلته؟
ـ باریکلا، قربون آدم چیزفهم.
ـ من که هنوز حرفی نزدم.
ـ حرف نزدی، اما میدونم تو هم مثل من دلت غش میره که یه دست چلوکباب دبش بزنی تو رگ!
ـ اصلاً هم این طور نیس.
ـ یعنی تو کباب دوست نداری؟
ـ معلومه که دوس دارم.
ـ پس بیا بریم توی سنگر تدارکات، چند تا بسته غذایی بیاریم، ببریم توی سنگر با بچهها بخوریم.
ـ یعنی بریم دزدی؟
ـ دزدی کدومه مرد حسابی؟ این غذاها مال رزمندههاس، ماهم که رزمندهایم. نیستیم؟
ـ چرا ما هم رزمندهایم، ولی هر چیزی قرار و قانون خودش رو دارد. معلومه که رزمندههای خط مقدم باید غذای بهتری بخورن.
ـ ما که بلافاصله غذاها رو نمیخوریم تا صبح صبر میکنیم، صبح میریم سنگر تبلیغات از حاج آقا سؤال میکنیم، اگه گفت حرومه، بر میگردونیم تدارکات.
ـ تا پنج دقیقه مانده به ساعت سه، آن قدر روی مخ مرتضی راه رفتم تا بالاخره گول خورد و راضی به همکاری شد.
به سنگر تدارکات نزدیک شدیم. سنگر یک در پلیتی داشت که بسته بود. پنجره کوچکی هم داشت که یک انسان میتوانست به زور خودش را وارد سنگر کند. به مرتضی گفتم: من زیر پنجره قلاب میگیرم، تو برو بالا، از پنجره بپر توی سنگر، چند تا غذا بده به من، بعد هم خودت بیا بیرون. اسلحهاش را به من داد. وقتی رفت بالا و جفتپا پرید توی سنگر، من صدای گوپی آن را شنیدم. بلافاصله قیل و قال و بزنبزن شروع شد! ما غافل بودیم که مسؤول غذاها تخت خودش را زیر پنجره گذاشته و خوابیده، مرتضی دقیقاً روی شکم آن بنده خدا پریده بود!
ادامه ی ماجرا .....👇🏻
#ادامه...
اصلاً پیشبینی چنین اتفاقی را نمیکردم. واقعاً نمیدانستم چه کار باید بکنم. همان طور که آنها همدیگر را میزدند، من به سمت سنگر خودمان دویدم. سنگر ما سی ـ چهل متر بیشتر با سنگر تدارکات فاصله نداشت. آقاپور مشغول قرائت قرآن بود. اسلحهها را گوشه سنگر پرت کردم. روی زمین نشستم. پاهایم را با زاویه باز کردم. دودستی روی پاهایم میزدم و میخندیدم. از فرط خنده اشکم جاری شده بود. آقاپور تعجب کرده بود! با آن لهجه زیبای کاشانیاش پرسید: آقاجو، چه شده؟
ـ نمیدونم.
ـ مرتضی کو؟
ـ نمیدونم.
ـ معلوم هس چه میکنی؟
من فقط میخندیدم. رفقایی که خواب بودند، بیدار شدند. پرسیدند: چی شده؟ همان طور که میخندیدم. گفتم: بدوید همراه من بیایین که مرتضیداره میمیره. بچهها آماده میشدند تا برویم، مرتضی با سر و وضع خونی وارد سنگر شد! تا چشمش به من افتاد، به بچهها گفت: من امشب اینومیکشمش! پریدم پشت سر بچهها موضع گرفتم و گفتم: به من چه؟
ـ عجب آدم پررویی هستیا! تو پدر من رو درآوردی، تازه میگی به من چه! سه ساعت روی مخ من تلیت کردی که این بلا سرم بیاد.
راست هم میگفت. صورتش خونی، دندانش شکسته و لباسش پاره پوره شده بود. بچهها میگفتند: به مام بگین چی شده؟ گفتم: فعلاً حرفش رو ول کنین.
به آقاپور گفتم: بدو این آفتابه رو از رودخونه پر کن بیار. من که جرأت نداشتم به مرتضی نزدیک شوم. همان طور که بچهها مشغول شستن دست و صورت بودند، از پشت سر روی شانهاش زدم و گفتم: مرتضی. اخمهایش را درهم کشید و جوابم را نداد. سماجت کردم و چند بار پشت سرهم گفتم: مرتضی، مرتضی، مرتضی.
ـ هان، چه مرگته؟ کشتی منو! چته؟
ـ مرتضی یارو چی طور شد؟
ـ مُرد، کشتمش!
ـ دروغ نگو.
ـ باور کن، مُرد.
مانده بودم چه خاکی توی سرم بریزم. هر چه بچهها اصرار میکردند: علیرضا جونت بالا بیاد، خب بگو ببینیم چه اتفاقی افتاده؟ میگفتم: بعداً میگم. با یکی از بچهها سمت سنگر تدارکات رفتیم. در سنگر نیمه باز بود. وارد سنگر شدیم. هر چه نور چراغ قوه را در فضای سنگر تاباندیم. از آن برادر تدارکاتچی خبری نبود. خیالمان راحت شد که او نمرده است. در سنگر را بستیم و برگشتیم.
فردا فهمیدم که آن بنده خدا فکر کرده با یه گشتی دشمن درگیر شده، همه جا رو پر کرده که دیشب یه عراقی اومده توی سنگر تدارکات. ولی به خاطر ضربهای که خورده بود، چند روز باید استراحت میکرد.
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr🦋🦋🦋💜
🏴القاب حضرت زينب (س )
🌹عالمه غير معلمه: داناى نياموخته
🌹فهمة غير مفهمه : فهميده بى آموزگار
🌹كعبة الرزايا: قبله رنجها.
🌹نائبة الزهراء: جانشين و نماينده
🌹مليكة الدنيا: ملكه جان ، شهبانوى گيتى
🌹عقيلة النساء: خردمند بانوان .
🌹عديلة الخامس من اهل الكساء: همتاى پنجمين نفر از اهل كساء.
🌹شريكة الشهيد: انباز شهيد.
🌹كفيلة السجاد: سرپرست حضرت سجاد.
🌹ناموس رواق العظمه : ناموس حريم عظمت و كبريايى .
🌹سية العقائل : بانوى بانوان خردمند.
🌹سر ابيها: راز پدرش على (ع )
🌹سلالة الولاية : فشرده و خلاصه و چكيده ولايت .
🌹و ليدة الفصاحة : زاده شيوا سخنى .
🌹شقيقة الحسن : دلسوز و غمخوار حضرت حسن (ع ).
🌹عقيلى خدر الرسالة : خردمند پرده نشينان رسالت .
🌹رضيعة ثدى الولاية : كسى كه از پستان ولايت شير خورده .
🌹بليغة : سخنور رسا.
🌹فصيحة : سخنور گويا.
🌹صديقة الصغرى : راستگوى كوچك (در مقابل صديقه كبرى ).
🌹الموثقة : بانوى مورد اطمينان .
🌹عقيلة الطالبين : بانوى خردمند از خاندان حضرت ابوطالب (و در بين طالبيان ).
🌹الفاضلة : بانوى با فضيلت .
🌹الكاملة : بانوى تام و كامل .
🌹عابدة آل على : پارساى خاندان على
🌹عقلية الوحى : بانوى خردمند وحى
🌹شمسة قلادة الجلالة : خورشيد منظومه بزرگوارى و شكوه .
🌹نجمة سماء النبالة : ستاره آسمان شرف و كرامت .
🌹المعصومة الصغرى : پاك و مطهره كوچك .
🌹قرينة النوائب : همدم و همراه ناگوارى ها.
🌹محبوبة المصطفى : مورد محبت و محبوب حضرت رسول (ص ).
🌹قرة عين المرتضى : نور چشم حضرت على (ع ).
🌹صابرة محتسبة : پايدارى كننده به حساب خداوند براى خداوند.
🌹عقيلة النبوة : بانوى خردمند پيامبرى .
🌹ربة خدر القدس : پرونده پرده نشينان پاكى و تقديس .
🌹قبلة البرايا: كعبه آفريدگان .
🌹رضيعة الوحى : كسى كه از پستان وحى شير مكيده است .
🌹باب حطة الخطايا: دروازه آمرزش گناهان .
و ...
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢پسر بچه ای که در حالت بیهوشی با امام زمان (عج) گفتگو میکند...😢
ای حامی یتیمان ،
برخیز به سوی ما بیا...😭
مهدی شوكت تظهر؟
چه زمانی ظهور میکنی ای مهدی؟
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ درس_اخـــلاق
چرا انسان در قیامت از نزدیکانش فرار میکند!
🎙استاد رفیعی
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
✨﷽✨
🌸داستان مرد نابینا 🌸
🌱مردی نابینا زیر درختی نشسته بود!
پادشاهی ازسرزمین دیگر درحال رفتن به پایتخت پادشاهی آن سرزمین نزد او آمد، وبا لحنی احترام آمیز گفت:از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟
👈پس از او نخست وزیر همین پادشاه نزد مرد نابینا آمد و بدون ادای احترام گفت آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟
💥 سپس نگهبان آن جماعت نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد پرسید:احمق،راهی که به پایتخت می رود کدامست؟
🌱هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد.
مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، ازو او پرسید:
به چه می خندی؟
🌱نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سوال کرد، پادشاه بود.
مرد دوم نخست وزیر او بود
و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.
مرد با تعجب از نابینا پرسید:
چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟
🌱 نابینا پاسخ داد:
فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد…
ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.
👈طرز رفتار هر کس نشانه شخصیت اوست..!
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
💠 https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
#حدیث
🔻 از امام حسین علیه السلام معنای ادب را پرسیدند؟ امام علیه السلام فرمود:
✍ادب آن است که از خانه که خارج می شوی به هرکسی برخورد می کنی او را برتر از خود بینی (یعنی همیشه دیگران را از خود بهتر بینی و احترام آنها را نگهداری)
📚 منبع: موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام
『•🤍𝐉𝐎𝐈𝐍⇣•』_ _ _ _
•⌈↝ https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
تبادل ادمینی
بسم الله …
متاسفانه چند وقتی هست یه کار رواج پیدا کرده بین ادمینهای کانالها به اسم #تبادل_ادمینی !
از کجا شروع شد و چه کسی اون رو رواج داد اطلاعی ندارم …
اما خب مهم اینه کمی اطلاعاتمون رو درباره این کار ببریم بالا …
اصلا تبادل ادمینی چی هست ؟!
تبادل به معنای افزایش ممبرهای کانال هست!
و اما این کار عجیب غریب(تبادل ادمینی) اینجوری هست که ادمینها یکدیگر رو تو کانال خودشون ادمین میکنند و میرن پیوی اعضای اون کانال بهشون درخواست میدن که عضو کانال ما بشید و این حرفا !
و اما
ادمین محترم کانال :
وقتی یه نفر عضو کانال شما میشه بهتون اعتماد کرده … اما شما خیلی راحت پیوی اون فرد رو در اختیار دیگران قرار میدید !
شاید من که ادمین کانال هستم مشکلی نداشته باشم کسی بیاد پیویم برای تبادل یا نظر …
اما بقیه اعضاتون چی ؟!
از بحث دینیش بگذریم واقعا کار درستی نیست؛ باعث مزاحمت دیگران میشه !
یه نفر بود بهم میگفت دیگه تحمل ندارم دلم میخواد فحش بدم بهشون از بس هر روز میان میگن عضو کانال ما بشید !
خب حق هم داشت بیچاره …
پس تبادل شبانه، ویو، ساعتی رو برای چی گذاشتن !
البته من نمیدونستم این تبادل چیه تا اینکه یه نفر چند وقت پیش بهم گفت بیا انجام بدیم گفتم باشه. وقتی میرفتم پیوی اعضاش کلی بهم توهین شد !
به ادمین اون کانال گفتم فکر نمیکنم خیلی اعضاتون از کارتون راضی باشن !
گفت مهم نیست !
و این رو هم بدونید که تو تبادل ادمینی کسی نمیفهمه از چه کانالی دارن بهش درخواست میدن یا اینکه چطور پیویش دسته بقیه افتاده …!
و اما این کار از نظر دین :
ما بعد از اینکه دیدیم انگار خیلی داره این قضیه رواج پیدا میکنه رفتیم سوال کردیم که ببینیم قضیه چیه !
نظر حاج اقا گل محمدی :
سلام رفتن به پی وی افراد اگر مزاحمت ایجاد کند و یا طرف مقابل ناراضی باشد شامل #حق_الناس میشود.
اما اگر قصد شما خیر باشد و یا در راه ترویج دین باشد و آن شخص هم ناراحت نشود اشکالی ندارد..حسنه هم محسوب میشود.
ایشون گفتن در صورتی که اون فرد ناراحت نشود اما متاسفانه میزان رضایت از این کار بهشدت پایین هست و سودش رو فقط ادمینها میبرن که اونم گناه هست !
و نظر یک حاج آقای دیگه :
سلام #حق_الناسه چون اعضای کانال به اون ادمین اطمینان کردند و عضو اون کانال شدند و ادمین نباید از دسترسی به پی وی اون افراد، در امانتداری خیانت کنه.
نتیجه: حق الناس است به خاطر عدم امانتداری!
بزرگوار همین که شما تبادل کنید و محتواتون رو قوی کنید کافیه …
متاسفانه بعضی ادمینها اصلا براشون مهم نیست و حتی بعد از اینکه براشون توضیح دادیم هم توجهی نکردن !
و همچنین تعداد بسیاریشون پذیرفتن و تو کانالشون هم از اعضاشون عذر خواهی کردن
واقعا احسنت بهشون
از همهی ادمینهای محترم خواهشمیکنم این کار رو دیگه انجام ندید و اگر هنوز هم قانع نشدید خودتون از کسی که اطلاعاتش بالا هست بپرسید …
وظیفه شما :
اگر دیدید کسی براتون درخواست داد که عضو کانال ما بشید؛ شما همین حرف ها رو براشون بفرستید تا بدونن دارن چیکار میکنند اخه خیلیاشون اطلاع ندارن و اما بعضیها هم اطلاع دارن اما دست برنمیدارن !
ادمین محترم :
شما هم تو کانالتون اطلاع رسانی کنید.
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr
◉✧بَــصیرَت؏َمار وار✧◉ 🇵🇸
۹۰ تایی شدن مبارک🌿🌻 انشأالله با قدرت به امام زمان کمک کنیم👏
کانالمون را به دوستانتان معرفی کنید
🛑 امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
👌🏼 نفرت انگیز ترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شر زبان او ، از او دوری می کنند.
📚جهاد نفس ، حدیث 672
#حدیث_روز
✨﷽✨
💠شخصى به اميرالمؤمنين(علیهالسلام) عرض كردند: مرگ را برايمان وصف كنید!
حضرت فرمود: از خوب کسی سؤال کردید و با مرد آگاهى روبرو شديد! مرگی كه بر آدمى وارد مىشود، سهگونه است: بشارت به نعمتهاى جاودان، يا خبردادن به عذاب هميشگى، و اندوهگيننمودن و ترسانيدن؛ و كار شخص «محتضر» مبهم است؛ زيرا نمىداند جزو كدامیک از اين سهگروه خواهد بود. کسی كه دوستدار و مطيع ما باشد، به نعمتهاى جاودان بشارت داده شده و دشمنان مخالف ما عذاب ابدى در پيش خواهند داشت؛ آن كس كه وضعش معلوم نيست و نمىداند سرانجامش چه خواهد شد، مؤمنى است كه به زيان خود زيادهروى نموده و مشخص نيست سرانجامش به كجا خواهد كشيد؛ خبر مبهم و ترسناكى به او مىرسد؛ ولى خداوند هرگز او را با دشمنان ما برابر نخواهد كرد و به شفاعت ما او را از جهنّم بيرون مىآورد؛ پس كار نيک انجام دهيد و از خدا اطاعت كنيد! مطمئن نباشيد و سزاى گناه را از طرف خدا ناچيز مشماريد! زيرا شفاعت شامل حال «مسرفين» نخواهد شد مگر بعد از سيصدهزارسال.
📚منبع: معانیالأخبار، ص288
https://eitaa.com/Baserat_Amar_varrr