هدایت شده از 🍄دنیای تم و استیڪر ایتا🍄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤بسم الله الرحمن الرحیم🌤
🗓 امروز دوشنبه ↯
☀️ ٢۵ فروردین ۱۳۹۹
🌙 ۱۹ شعبان ۱۴۴۱
🎄 ١۳ اوریل ٢٠٢٠
📿 ذکر روز :
یا قاضی الحاجات
#حدیث_روز
🍃🌸 درنگ در كارها، اوج خردمندى است و تندى، اوج حماقت است.
#صبحتون_بخیر
http://eitaa.com/joinchat/3683975181Cd7403b6b80
﷽
شهـــ🌹ـدا تفسیر مجسم باران🌧،
بر شوره زار غفلت زمین اند
و راز جاری ماندن شهـ🌷ـــدا،
چیزی جز جوشیدن از چشمه ای
به نام عشق نیست.❣
#صبحتون_شهدایی
ـــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد نگاه کرد و بعد به پاهای زخمی اش، گفت:
«برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم، این طوری کمتر درد می کشید.»
حاجی هم ناله ای کرد و گفت: «نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.»😓
حاج #احمد_متوسلیان🌹
📚 کتاب: خدمت از ماست، ص82
ـــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#کلام_ولی
✅از اوایل انقلاب، در کارهایی که در اختیار من بوده، به جوانان مسؤولیت میدادم.
✍رهبرانقلاب: تجربه من این است که اگر ما به جوان اعتماد کنیم - آن جوانی که شایسته دانستیم و صلاحیتش را داشت؛ نه هر جوانی و هر مسؤولیتی - از غیر جوان، هم بهتر و هم سریعتر پیش میبرد، هم کار را همراه با #ابتکار بیشتری به ما تحویل خواهد داد. یعنی روند پیشرفت در کار حفظ میشود. برخلاف غیر جوان که ممکن است کار را بالفعل خوب انجام دهد، اما روند پیشرفت در آن متوقف خواهد شد.
۷۷/۲/۷
ــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#جانبازان_قرنطینه😔
دستت دوباره در پی کپسول میدوید
جریان گرفت در ریهات قحطی نفس
دستت دوباره در پی کپسول میدوید
تاول فقط به راه گلو زخم میزد و
شکر خدا که حنجرهات را نمیبرید
دنبال قرصهای تو از جا پریدم
دستم گرفت بر لب لیوان و آب ریخت
لبریز بود بغض درون نگاه من
یک دفعه بی مقدمه و بیحساب ریخت
بابا نفس بکش... به خدا خوب میشوی
تنها، حماسهی نفست خواهش من است
قرآن بخوان دوباره برایم، بخوان پدر
باور بکن صدای تو آرامش من است
این تخت قتلگاه شده بعد رفتنت
مادر نشسته و تو را زار میزند
هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت
دیدم مدام تکیه به دیوار میزند
#جانبازان_شیمیایی
ــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#سیره_شهدا
محسن حججی به تغذیه اش خیلی اهمیت می داد و هر چیزی را نمی خورد .
می گفت: مومن باید بدن سالم داشته باشد.
یکی از چیزهایی که ترک کرده بود نوشابه بود.🍺
کار جالبی میکرد.
در اردوهای جهادی یا هر جایی که نوشابه همراه غذا بود ، #نوشابهاشرابهمزایدهمیگذاشتومیفروخت.
معمولا از پنجاه تا شروع می شد. یادم هست یکبار یکی از رفقا پانصدتا خرید. البته صلوات، هر کسی #صلوات بیشتری میفرستاد نوشابه اش مال او بود.
#شهید_محسن_حججی🌹
ـــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥با افتخار آفرینان و غیور مردان گمنام جنگ تحمیلی آشنا شوید
🔹 عقاب زاگرس، شیرمرد خلبانی که صدام حسین را در پیشگاه کل جهانیان کمتر از ۹۰ دقیقه سنگ روی یخ کرد و باعث تعجب و حیرت خبرنگار bbc شد و تاکنون کمتر ایرانی داستان او را شنیده است! داستان رشادتها و شجاعتهایی که هر ورقش دفتری است و باید هر سال مرور کرد! این کلیپ نمونه تمام عیار از یک مرد میهن پرست است که با دیدنش بر ایرانی بودن خود افتخار می کند
ـــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از بصیـــــــــرت
بر سجاده ای به وسعت زمین
و تربتی از شاه #شهیدان و با ایمانی راسخ بر بال فرشتگان می ایستیم و #صلاة عشق را میخوانیم
📿 #حی_علی_الصلاة📿
#التماس_دعا🙏
ـــــــــــــــــ🌷🕊ــــــــــــــــــــــ
#سیره_شهدا
نانوایے محل بسٺہ بود.
و براے خرید نان باید مسافٺ زیادے را طے مےڪردیم.
بہ محسن ڪہ ٺازه از راه رسیده بود، گفٺم:
《 مادرجان نانوایے بسٺہ بود؛
مےرے یہ جاے دیگہ چندٺا نون بگیرے؟》
گفٺ:《بلہ،چرا ڪہ نہ؟》
بعد موٺورش را گذاشٺ داخل حیاط
و ڪیسہ را از من گرفٺ.
پرسیدم:《چرا با موٺور نمیرے؟
گفٺ: 《پیاده مےرم موٺور مال خودم نیسٺ؛
مال بیٺالمالہ》.
.
.
منبعـ📚:ڪٺاب فرهنگنامہ شهداےسمنان
#شهیدمحسناحمدزاده
ــــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
4_475770578398087807.mp3
13.99M
﷽
🎤 قطعه زیبای " #دوست_شهید_من"😞
به یاد تمام شهدایی که عاشقانه از این دنیا پر کشیدند🌹🌹
ــــــــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💞🧡💞🧡💞🧡💞🧡💞🧡💞 #رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا #قسمت_بیست_و_هفتم ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ، ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ
💞🧡💞🧡💞🧡💞🧡💞🧡💞
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا
#قسمت_بیست_و_هشتم
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﺩﻣﺎﻥ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍﯼ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻤﯿﺎﻣﺪ . ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺯﻫﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺯﺩ : ﻃﯿﺒﻪ ﺑﺮﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﺴﺮﺍ ﺑﺒﯿﻦ ﺁﻗﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﭼﮑﺎﺭﺕ ﺩﺍﺭﻩ؟
ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ ! ﺯﻫﺮﺍ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺮﯼ ﻫﺎ !
ﺑﻌﺪ ﻣﻮﺫﯾﺎﻧﻪ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﺩ : ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﻮﻥ !
ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﺮﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ !
ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺗﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ . ﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﯿﺪ ﺗﻮ !
ﺩﺭ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ . ﺭﻭﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ . ﺳﯿﺪ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰ ﻧﺸﺴﺖ . ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻣﺜﻞ ۵ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﻋﺮﻕ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻖ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﺪ . ﺩﻝ ﺩﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﮔﻔﺘﻢ : ﮐﺎﺭﻡ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ؟
– ﺑﻠﻪ … ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺷﻤﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﺷﺪﯾﺪ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ، ﻓﻘﻂ ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﻮﺽ ﻧﺸﺪﻩ . ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﻢ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﭘﺪﺭﺗﻮﻥ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ . ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﻗﻀﯿﻪ ﻓﺮﻕ ﮐﺮﺩﻩ …
#ادامه_دارد...
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
@khamenei_shohada