بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 6⃣4⃣ 🌺 دوست 🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ خيلي بيتاب بود. نارا
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 7⃣4⃣
🌺 گمنامی
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
قبل از اذان صبح برگشــت. پيكر شــهيد هم روي دوشش بود. خستگي در چهرهاش موج ميزد.
صبح، برگه مرخصي را گرفت. بعد با پيكرشــهيد حركت كرديم. ابراهيم
خسته بود و خوشحال.
ميگفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات بازيدراز عمليات داشتيم. فقط همين شــهيد جامانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف كرد و توانستيم او را بياوريم.
خبر خيلي سريع رسيده بود تهران. همه منتظر پيكر شهيد بودند. روز بعد، از ميدان خراسان تشييع با شكوهي برگزار شد.
ميخواستيم چند روزي تهران بمانيم، اما خبر رسيد عمليات ديگري در راه است.قرار شد فردا شب از مسجد حركت كنيم.
٭٭٭
با ابراهيم و چند نفر از رفقا جلوي مســجد ايســتاديم. بعد از اتمام نماز بود.
مشغول صحبت و خنده بوديم.
پيرمردي جلو آمد. او را ميشناختم. پدر شهيد بود. همان كه ابراهيم، پسرش را از بالاي ارتفاعات آورده بود. سلام كرديم و جواب داد.
همه ســاكت بودند. براي جمع جوان ما غريبه مينمود. انگار ميخواســت چيزي بگويد، اما!
لحظاتي بعد ســكوتش را شكســت و گفت: آقا ابراهيــم ممنونم. زحمت كشيدي، اما پسرم!
پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره هميشــه خندان ابراهيم رفت. چشــمانش گرد شــده بود از تعجب، آخر چرا!!
بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود. چشــمانش خيس از اشك شد. صدايش هم لرزان و خسته:
ديشــب پســرم را در خواب ديدم. به من گفت: در مدتي كــه ما گمنام و بينشــان بر خاك جبهه افتاده بوديم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا(س)به ما سر ميزد. اما حالا، ديگر چنين خبري نيست!
پسرم گفت: "شهداي گمنام مهمانان ويژه حضرت صديقه هستند!"
پيرمرد ديگر ادامه نداد. سكوت جمع ما را گرفته بود.
به ابراهيم نگاه كردم. دانه هاي درشــت اشــك از گوشــه چشمانش غلط ميخورد و پايين مي آمد. ميتوانســتم فكرش را بخوانم. گمشــدهاش را پيدا كرده بود. "گمنامي!"
٭٭٭
بعد از اين ماجرا نگاه ابراهيم به جنگ و شــهدا بسيار تغيير كرد. ميگفت:
ديگر شــك ندارم، شــهداي جنگ ما چيزي از اصحاب رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع)كم ندارند.
مقام آنها پيش خدا خيلي بالاست.
بارها شنيدم كه ميگفت: اگر كسي آرزو داشته كه همراه امام حسين(ع)دركربلا باشد، وقت امتحان فرا رسيده.
ابراهيم مطمئن بود كه دفاع مقدس محلي براي رسيدن به مقصود و سعادت و كمال انساني است.
براي همين هر جا ميرفت از شهدا ميگفت. از رزمنده ها و بچه هاي جنگ تعريــف ميكرد. اخلاق و رفتارش هــم روز به روز تغيير ميكرد و معنويتر ميشد. دو ســه ساعت اول شب را ميخوابيد و بعد در همان مقر اندرزگو معمولاً
بيرون ميرفت!
موقع اذان برميگشت و براي نماز صبح بچه ها را صدا ميزد. با خودم گفتم:
ابراهيم مدتي است كه شبها اينجا نميماند!؟
يك شــب به دنبال ابراهيم رفتم. ديدم براي خواب به آشــپزخانه مقر سپاه رفت.
فردا از پيرمردي كه داخل آشپزخانه كار ميكرد پُرس وجوكردم. فهميدم
كه بچه هاي آشپزخانه همگي اهل نمازشب هستند. ابراهيم براي همين به آنجا ميرفت، اما اگر داخل مقر نماز شــب ميخواند همه ميفهمند.
اين اواخر حركات و رفتار ابراهيم من را ياد حديث امام علي(ع) به نوف بكالي ميانداخت كه فرمودند: "شيعه من كساني هستند كه عابدان در شب و شيران در روز باشند."
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۱۹ الی۱۲۱
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 8⃣4⃣
🌺 فقط برای خدا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
رفته بودم ديدن دوستم. او در عملياتي در منطقه غرب مجروح شد.
پاي او شــديداً آســيب ديده بود. به محض اينكه مرا ديد خوشــحال شد و
خيلي از من تشكر كرد. اما علت تشكر كردن او را نميفهميدم!
دوســتم گفت: ســيد جون، خيلــي زحمت كشــيدي، اگه تــو مرا عقب نميآوردي حتماً اسير ميشدم! گفتم: معلوم هست چي ميگي!؟ من زودتر از بقيه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصي رفتم. دوستم با تعجب گفت:
نه بابا، خودت بودي، كمكم كردي و زخم پاي مرا هم بستي!
اما من هر چه ميگفتم: اين كار را نكرده ام بي فايده بود.
مدتي گذشت. دوباره به حرفهاي دوستم فكر كردم. يكدفعه چيزي به ذهنم رسيد. رفتم سراغ ابراهيم! او هم در اين عمليات حضور داشت و به مرخصي آمد.
با ابراهيم به خانه دوستم رفتيم. به او گفتم: كسي را كه بايد از او تشكر كني، آقاابراهيم است نه من! چون من اصلاً آدمي نبودم که بتوانم کسي را هشت کيلومترآن هم در کوه با خودم عقب بياورم. براي همين فهميدم بايد کار چه کسي باشد!
يك آدم کم حرف، كه هم هيکل من باشــد و قدرت بدني بالائي داشــته باشد. من را هم بشناسد. فهميدم کار خودش است!
امــا ابراهيم چيزي نمي گفــت. گفتم: آقا ابرام به جــدم اگه حرف نزني از دستت ناراحت ميشم. اما ابراهيم از كار من خيلي عصباني شده بود.
گفت: سيد چي بگم؟! بعد مكثي كرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالي مي آمدم عقب. ايشان در گوشهاي افتاده بود. پشت سر من هم کسي نبود. من
تقريباً آخرين نفر بودم. درآن تاريکي خونريزي پايش را با بند پوتين بستم و حركت كرديم. در راه به من ميگفت سيد، من هم فهميدم که بايد از رفقاي شما باشد. براي همين چيزي نگفتم. تا رسيديم به بچه هاي امدادگر.
بعد از آن ابراهيم از دست من خيلي عصباني شد. چند روزي با من حرف نميزد!
علتش را ميدانستم. او هميشه ميگفت كاري كه براي خداست، گفتن ندارد.
٭٭٭
به همراه گروه شناسائي وارد مواضع دشمن شديم. مشغول شناسائي بوديم که ناگهان متوجه حضور يک گله گوسفند شديم.
چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسيد: شما سربازهاي خميني هستيد!؟
ابراهيم جلو آمد و گفت: ما بنده هاي خدا هستيم.
بعد پرسيد: پيرمرد توي اين دشت و کوه چه ميکني؟! گفت: زندگي ميکنم.
دوباره پرسيد: پيرمرد مشکلي نداري؟!
پيرمرد لبخندي زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اينجا ميرفتم.
ابراهيم به سراغ وسايل تداركات رفت. يک جعبه خرما و تعدادي نان و کمي هم
از آذوقه گروه را به پيرمرد داد و گفت: اينها هديه امام خميني(ره)براي شماست.
پيرمرد خيلي خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شديم.
بعضــي از بچه ها به ابراهيم اعتراض کردند؛ ما يك هفته بايد در اين منطقه باشيم. تو بيشتر آذوقه ما را به اين پيرمرد دادي!
ابراهيم گفت: اولاً معلوم نيست کار ما چند روز طول بکشد. در ثاني مطمئن باشــيد اين پيرمرد ديگر با ما دشــمني نميکند. شما شــك نكنيد، كار براي رضاي خدا هميشــه جواب ميدهد. درآن شناسائي با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خيلي سريع انجام شد. حتي آذوقه اضافه هم آورديم.
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۱۹ الی۱۲۰
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد......
@khamenei_shohada
🌙🔴🌍 گردانهای #حزبالله عراق: پاسخ آمریکا را میدهیم
#ائتلاف_الفتح: بغداد از #الحشد #حمایت کند
🔹ائتلاف «الفتح» به ریاست هادی العامری طی هدف قرار گرفتن نیروهای «الحشد الشعبی» در نزدیکی مرزهای مشترک عراق و سوریه را محکوم کرد و خواستار #حمایت_دولت از این نیروها شد.
🔹#گردانهای_حزبالله_عراق نیز اعلام کرد: جنایت هدف قرار دادن مقرهای مقاومت، موجب از سرگیری مقابله با رژیم صهیونیستی و پروژه آمریکایی خواهد شد.
🔹ترامپ احمق و نتانیاهو سبکمغز به خوبی میدانند که #شهدای دیروز چه کسانی بودند و از چه#فرهنگ و عقیده و تاریخی هستند.
🔹 ما جنایت هدف قرار گرفتن این شهداء را رها نخواهیم کرد و تا چند روز دیگر میفهمیم که چه کسانی دقیقا این جنایت را مرتکب شدهاند و پس از مشخص شدن دقیق هویت مجرمان، موضعی متناسب با میزان جنایت صورت گرفته، اتخاذ خواهیم کرد.
@khamenei_shohada
گفتم :
دگر #قلبم شوق #شهادت ندارد !
گفت :
#مراقب ِنگاهت باش ...
#اَلعَین_بَریدُ_القَلب ؛
چشم پیغام رسان دل است .
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_دهقان
💠 "شهــــــ پیام ــــــید "
@khamenei_shohada
❁ ﷽ ❁
#فعالیتتان را در #راه_خدا بیشتر کنید و به #یاد شهیدان باشید چرا که #راه شهیدان است که مردم را به سوی خدا #منقلب میکند!
#شهید_محمد_کشوری
@khamenei_shohada
#عاشقانہ_شہدا🌹
پـــس ازشروع زندگـے مشترکـماݧ💞یـک میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت کردیم
ایݧ اولین مهـمانے بودکہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد😊
اولیـݧ قاشق غـذاراکہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!😖
ازایݧ کہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت کشیدم😞سفره راکہ پہݧ کردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینکہ غذاروبخورید،بایدبگویم ایݧ غذادست پخت داماداست☺️
البتہ بایدببخشیدکہ کمے شورشده اسـت😐آݧ وقت کمے ناݧ پنرسرسفره آوردوباخنده ادامہ داد:البتہ اگہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،ناݧ وپنیرهم پیـدامے شـود😉💚
#شهید_سید_محمد_علے_عقیلے🌺
@khamenei_shohada
🌷🌷
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس 🗓 ۲۸ خرداد ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی • ولادت شهید دکتر محمد مفتح (استان همدان،
#روز_شمار_دفاع_مقدس
🗓 ۲۹ خرداد ماه سال ۱۳۹۷ هجری شمسی
• ولادت شهید محمدرضا علیزاده دهخدایی (استان قزوین) (۱۳۳۵ ه.ش)
• شهادت شهید غلامعلى یداللهزاده (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۰ ه.ش)
• شهادت شهید رضا شکریپور فرمانده گردان حضرت علیاکبر (ع) لشکر ۳۲ انصارالحسین همدان (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۵ ه.ش)
• شهادت شهید سید حسین دستواره (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)
• شهادت شهید بهروز قربانینژاد (استان آذربایجان شرقی) (۱۳۶۶ ه.ش)
• سقوط منطقه مهران توسط منافقین و با پشتیبانی ارتش عراق در اواخر جنگ (۱۳۶۷ ه.ش)
• شهادت شهید غلامعباس اللهیاری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۷ ه.ش)
• شهادت شهید علی غیوریزاده فرمانده گردان ۵۰۳ شهید بهشتی (استان ایلام، شهرستان ملکشاهی) (۱۳۶۷ ه.ش)
• شهادت شهید احمد ویسمرادی (استان ایلام، شهرستان چرداول) (۱۳۶۷ ه.ش)
• شهادت آیتالله شهید «میرزا علی غروی تبریزی» توسط دژخیمان رژیم بعث عراق در کربلا (۱۳۷۷ ه.ش)
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
#شهیدربیع قصیر، در #لبنان ازدواج کرد اما تمام #جهیزیه همسرش را از ایران خرید و پول بار هواپیما برای انتقال به لبنان را هم داد تا پول #شیعه در اقتصاد شیعه بگردد.
#اقتصادمقاومتی
#حمایت_ازکالای_ایرانی
4_646301975712891504.mp3
4.84M
•✦ @khamenei_shohada✦•
4⃣3⃣⇦قسمت سی و چهارم
📚 کتاب #من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada