eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
از دلیرمردان دیار افغانستان است که برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) در قالب اولین گروه 22 نفره مدافعان حرم، فاطمیون عازم مناطق جنگی سوریه می شود و بعد از مقاومت های جانانه به آرزویش، در راه حق می رسد ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#شهید_سید_حسین_حسینی از دلیرمردان دیار افغانستان است که برای دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) در قالب
راوی یکی از همرزمان 🌹 من و شهید حسینی جزو گروه فاطمیون دورۀ اول بودیم.🕊🌹 هم رابطۀ فامیلی داشتیم و هم همسنگر بودیم. رفاقت ما و ایشان از افغانستان شروع شد. در آنجا هم من با ایشان در یک سنگر با طالبان می‌جنگیدم. جنگ با طالبان مدت‌ها بود که تمام شده بود.🌼 وقتی جریان فاطمیون راه افتاد، رفتیم سراغ آقای حسینی و گفتیم: بحث سوریه است و دفاع از حرم حضرت زینب(س)، گفتیم: هستید یا نیستید؟ وی بدون این که بخواهد فکر کند، گفت: هستیم. چرا نیستیم؟! ما از اول بودیم، حالا هم هستیم. برای این کارها اصلاً فکر نمی‌کرد. می‌گفت: چرا نباشیم؟ شهید حسینی جزو هستۀ اولیه و گروه اول بود، جزو همان ۲۲ نفر.😎 وقتی به سوریه رسیدیم، گفت: به‌خاطر دفاع از حرمین شریفین، حرم حضرت زینب و حضرت رقیه(س) آمده‌ایم، چه بکشیم و چه کشته بشویم، برنده‌ایم،  اصلاً شکست برای ما معنا ندارد؛ پس جای غصه‌خوردن نیست. شهید حسینی به مسائل سوریه کاملاً آگاه بود و این جنگ را جنگی اعتقادی و جنگ در راه عقیده می‌دانست. وقتی برای ما صحبت می‌کرد، دقیقاً توضیح می‌داد که این جریان از کجا آب می‌خورد و پشت پردۀ تکفیری‌ها چیست. شهید حسینی آدم روشن‌بینی بود. او خصوصیتی بارز داشت: دست‌های پنهان را می‌دید! همیشه خنده روی لبش بود، یک روز یک رزمنده از خط آمد و ناراحت بود. همین که رسید، رو کرد به آقای حسینی و گفت: بچه‌ها توی خط دارند می‌جنگند و شما اینجا دارید می‌خورید و می‌خوابید؟! شهید حسینی معاون شهید ابوحامد بود. آن رزمنده این حرف‌ها را به ایشان می‌زد. شهید حسینی لبخندی زد و گفت: حالا بیا بنشین اینجا و تعریف کن چی شده. او را روی صندلی نشاند و به حرف‌هایش گوش داد. مدتی گذشت و آن رزمنده آرام شد. وقتی می‌خواست برود، از حرف‌هایی که به شهید حسینی  زده بود، شرمنده بود...🕊🌹