#فرهنگ_پهلوانی ، میراث نیاکان
#مراسم روز ملی پهلوانی و ورزش زورخانه ای با گرامیداشت پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی 🌹
با حضور پیشکسوتان عرصه ورزش و پهلوانی کشور
سخنران وزیر ورزش و جوانان
یک شنبه ۱۰ تیرماه - ساعت ۱۸ الی ۲۰
مجتمع ورزشی فرهنگی قمربنی هاشم
آدرس : خیابان فداییان اسلام - نرسیده به پل سیمان - روبروی مجتمع ارکیده
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهیدان_مهدی_و_مجید_زین_الدین #کانال_خامنه_ای_شهدا http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
🍃🌺🍃🌺
ده سال بعد از شهادت مهدی و مجید #زین_الدین، پدر بزرگوارشون میگفت:
من در این مدت طولانی بارها نشسته و به خاطرات گذشته بازگشتهام. اما هر چه فڪرڪردم تا یڪ خطا و یا گناهی از مجید و مهدی به یاد بیاورم ، چیزی پیدا نڪردم ، نمی خوام بگم معصوم بودند ، اما من ڱه پدرشون هستم، به خداییِ خدا #گناهی ازشون سراغ ندارم...
📌شهیدان مهدی و مجید زینالدین
📚ڪتاب سرداران تقوا 🌷
#کانال_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
در بنـد
نخواهد مانـد
آنڪہ پرواز آموختہ است ...
#شهید_خلبان_شجاعت_علمداری 🌷
#مدافع_حرمین_عسکریین❤️
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 0⃣6⃣ 🌺 سلاح کمری(قسمت دوم) از آنجــا راه اف
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 1⃣6⃣
🌺 فتح المبین(قسمت اول)
در خوزستان ابتدا به شهر شوش رفتيم. زيارت حضرت دانيال نبي(ع) .
آنجا خبردار شــديم،كليه نيروهاي داوطلب(كه حالا به نام بسيجي معروف
شدهاند) در قالب گردانها و تيپهاي رزمي تقسيم بندي شده و جهت عمليات
بزرگي آماده ميشوند.
در حين زيارت، حاج علي فضلي را ديديم. ايشــان هم با خوشــحالي از ما اســتقبال كرد. حاج علي ضمن شــرح تقســيم نيروها، ما را به همراه خودش
بــه تيپ المهدي(عج)برد. در اين تيپ چندين گردان نيروي بســيجي و چند گردان سرباز حضور داشت.
حاج حسين هم بچه هاي اندرزگو را بين گردانها تقسيم كرد. بيشتر بچه هاي
اندرزگو مسئوليت شناسايي و اطلاعات گردانها را به عهده گرفتند.
رضــا گودينــي با يكي از گردانها بود. جواد افراســيابي بــا يكي ديگر از گردانها و ابراهيم در گرداني ديگر.
كار آمادگي نيروها خيلي سريع انجام شد. بچه هاي اطلاعات سپاه ماهها بود كه در اين منطقه كار ميكردند.
تمامي مناطق تحت اشغال توسط دشمن، شناسايي شد. حتي محل استقرار
گردانها و تيپهاي زرهي عراق مشــخص شده بود. روز اول فروردين سال1361 عمليات فتح المبين با رمز يا زهرا (س)آغاز شد.
عصر همان روز از طرف ســپاه، مســئولين و معاونين گردانها را به منطقه عملياتي بردنــد. از فاصله اي دور منطقه و نحوه كار را توضيح دادند. يكي از سختترين قسمتهاي عمليات به گردانهاي تيپ المهدي(عج)واگذار شد.
با نزديك شــدن غروب روز اول فروردين، جنب وجوش نيروها بيشتر شد.
بعد از نماز، حركت نيروها آغاز شد.
من لحظه اي از ابراهيم جدا نميشــدم. بالاخره گردان ما هم حركت كرد.
اما به دلايلي من و او عقب مانديم! ساعت دو نيمه شب ما هم حركت كرديم.
در تاريكي شب به جايي رسيديم كه بچه هاي گردان در ميان دشت نشسته بودند. ابراهيم پرسيد: اينجا چه ميكنيد!؟ شما بايد به خط دشمن بزنيد!
گفتند: دســتور فرمانده اســت. با ابراهيم جلو رفتيم و به فرمانده گفت: چرا بچه ها را در دشــت نگه داشــتيد؟ الان هوا روشــن ميشــه، اينها جانپناه و خاكريز ندارند، كاملاً هم در تيررس دشمن هستند.
فرمانده گفت: جلو ما ميدان مين است، اما تخريبچي نداريم. با قرارگاه تماس
گرفتيم. تخريبچي در راه است. ابراهيم گفت: نميشه صبر كرد. بعد رو كرد به بچه ها و گفت: چند نفر داوطلب از جان گذشته با من بيان تا راه رو باز كنيم!
چند نفر از بچه ها به دنبال او دويدند. ابراهيم وارد ميدان مين شــد. پايش را روي زمين ميكشيد و جلو ميرفت! بقيه هم همينطور!
هاج و واج ابراهيم را نگاه ميكردم. نفس در سينه ام حبس شده بود. من دركنار بچه هاي گردان ايستاده بودم و او در ميدان مين.
رنگ از چهره ام پريده بود. هر لحظه منتظر صداي انفجار و شهادت ابراهيم بودم! لحظات به ســختي ميگذشــت. اما آنها به انتهاي مسير رسيدند! شكر
خدا در اين مسير مين كار نشده بود.
آن شب پس از عبور از ميدان مين به سنگرهاي دشمن حمله كرديم. مواضع
دشمن تصرف شد. اما زياد جلو نرفتيم.
نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شــد. بچه ها
هم او را سريع به عقب منتقل كردند.
صبح ميخواســتند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت.
در حملــه شــب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شــدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد.
همان روز جلســه اي با حضور چندتن از فرماندهان از جمله محسن وزوايي
برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۵۲ الی۱۵۴
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
4_646301975712891517.mp3
4.86M
•✦ @khamenei_shohada✦•
6⃣4⃣⇦قسمت چهل و ششم
📚 کتاب #من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#روز_شمار_دفاع_مقدس(۱۰ تیر) • ولادت شهید غلامعلی جندقی (غلامعلی رجبی) (استان تهران، شهرستان تهران)
#روز_شمار_دفاع_مقدس (۱۱ تیر)
💠 ولادت خلبان شهید احمد کشوری (استان تهران، شهرستان فیروزکوه) (۱۳۳۲ ه.ش)
💠شهادت عالم مجاهد و فقیه نستوه شهید آیتالله محمد صدوقی چهارمین شهید محراب (۱۳۶۱ ه.ش)
💠شهادت شهید محمدتقى عبدى (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)
💠شهادت شهید ابوطالب ایوبی (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۱ ه.ش)
💠شهادت شهید حجت الاسلام «سیدمحمد حسن حکیم» در زندان رژیم بعث عراق (۱۳۶۴ ه.ش)
💠 شهادت شهید غلامرضا حداد (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۴ ه.ش)
💠 انجام عملیات پارتیزانی روحالله و آزادسازی منطقه مرزی نوسود توسط ارتش و سپاه (۱۳۶۵ ه.ش)
💠 شهادت شهید سید محسن حسنی فرمانده گردان روحالله لشکر ۵ نصر (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠شهادت شهید حسین رجبی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠 شهادت شهید محمد حسین مردی ممقانی مسوول بهداری لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) (استان آذربایجان شرقی، شهرستان آذرشهر، بخش ممقان) (۱۳۶۵ ه.ش)
💠 شهادت شهید محسن تهرانی (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۷ ه.ش)
💠 شهادت شهید فرشاد رمزی (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۹۶ ه.ش)
#کانال_بصیرتی_شهدایی_خامنه_ای_شهدا
@khamenei_shohada
#کلام_شهید
❖ انسان نباید مسلمان شناسنامه ای باشد، باید عامل به احکام اسلام باشد
۱۱تیر زاد روز #ولادت_شهید_احمد_کشوری
#سالروز_ولادت
#عقاب_تیز_پرواز
#کانال_خامنه_ای_شهدا
ID ➠ @khamenei_shohada
#توجه📢📢
سلام بر دوستان شهدایی🌹
بنابر درخواست تعدادی از عزیزان که خواهان نشر پیامهای استوری پیج خامنه ای شهدا میباشند
به علت زیاد بودن پیامها کانالی بانام (استوری هاے پیج)تدارک دیده شده
به این آدرس👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2208694284C76acd2afef
دست نوشته
📝 #شهید_محمد_رضا_ناصریان
🌷 جبهه فقط منحصر به جبهه جنگ نیست ، همه جا جبهه است، اگر همراه با اطاعت از ولایت ( ولایت فقیه در این زمان ) باشد. ☝️
و کسی هم در جبهه جنگ موفق می شود که در بقیه جبهه ها و مخصوصا #جهاد_اکبر ( مبارزه با نفس ) موفق شود.
بدون موفقیت در جهاد اکبر به جهاد اکبر نپذیرندت و اگر هم بپذیرندت، ره به جایی نخواهی برد 🌷
به ما بپیوندید👇👇
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شرطبندی_روی_زن_حامله نفرین بر منافقین به ما بپیوندید http://eitaa.com/joinchat/935919616C50ed917
#شرطبندی_روی_زن_حامله
سی سال پیش، دقیقا در همین تیرماه، سازمان مجاهدین خلق (همان منافقین خودمان) به #اسلام_آباد_غرب #حمله کردند.
خانه به خانه وارد میشدند و همه چیز را به #رگبار می بستند، دو نفر از #مجاهدینی_ها که تربیت شده ایدئولوژی مسعود خان رجوی بودند، زن حامله ای را در خانه محاصره میکنند، برای #ایجاد_ترسدر بین افکار عمومی، مرتکب جنایتی میشوند که داعشی ها از آن شرم دارند.
بر سر تشخیص جنین، #شرط بندی میکنند و شکم زن باردار را میشکافند.
حالا امروز، وسط گرانی ها و تنگی #معیشت مردم، این جماعت شعار میدهند: ایرانِ آباد، آزاد و دمکراتیک
نفرین بر قلمها، اگر از #جنایت شما نگویند و ننویسند.
@khamenei_shohada
وقتے #سفرۀ_انقلاب پهن شد،
سهم اینها کہ زودتر آمدند،
#بذلِ_جـان بود و #جـوانے...
برخے امّا دیر رسیدند!
بعد از #روزهاے_جنگ..
و بہ #دنبال_سهـم!!
#سهمشان هم...
#بمانَد_قصّہ....
#سهم_خواهی_از_سفره_انقلاب
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 1⃣6⃣ 🌺 فتح المبین(قسمت اول) در خوزستان ابتد
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 2⃣6⃣
🌺 فتح المبین(قسمت دوم)
كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود.
بچه هاي اطلاعات سپاه مدتها بود كه روي اين طرح كار ميكردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود.
شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها
حركت ميكرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند.
هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم.
علــي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طــرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن گم شده بوديم!
با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج ميزد. به طوري كه تقريباً همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند.
ابراهيــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پيــام انقلاب شــماره فروردين 1361ميگويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف ميرفتيم چيزي جز دشت نميديديم. لذا در همانجا به سجده رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا(س)وائمه معصومين قسم ميداديم.
او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان(عج)فقط آقا را صدا ميزديم
و از او كمك ميخواســتيم. اصلاً نميدانستيم چه كاركنيم. تنها چيزي كه به ذهن ما ميرسيد توسل به ايشان بود.
٭٭٭
هيچكس نفهميد آن شب چه اتفاقي افتاد! در آن سجده عجيب، چه چيزي بين آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقايقي بعد ابراهيم به سمت چپ نيروها كه در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت!
پس از طي حدود يك كيلومتر به يك خاكريز بزرگ ميرسد. زماني هم
كه به پشــت خاكريز نگاه ميکند. تعداد زيادي از انواع توپ و ســلاحهاي سنگين را مشاهده ميکند.
نيروهــاي عراقي در آرامش كامل اســتراحت ميكردنــد. فقط تعداد كمي ديده بان و نگهبان در ميان محوطه ديده ميشــد. ابراهيم سريع به سمت گردان بازگشت.
ماجرا را با علي موحد در ميان گذاشــت. آنها بچه ها را به پشــت خاكريز آوردند. در طي مســير به بچه ها توصيه كردند: تا نگفته ايم شليك نكنيد. در حين درگيري هم تا ميتوانيد اسير بگيريد. از سوي ديگر نيز گردان حبيب به فرماندهي محسن وزوايي به مقر توپخانه عراق حمله كردند.
آن شــب بچه ها توانســتند با كمتريــن درگيري و با فريــاد الله اكبر و ندای يازهرا(س) توپخانه عراق را تصرف كنند و تعداد زيادي از عراقيها را اســير بگيرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشكلي جدي روبرو كرد. بچه ها بلافاصله لوله هاي توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت
نبود نيروي توپخانه از آنها استفاده نشد.
توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاكسازي اطراف آن شديم. دقايقي بعد ابراهيم را ديدم که يك افسر عراقي را همراه خودش آورد!
افسر عراقی را به بچه هاي گردان تحويل داد. پرسيدم: آقا ابرام اين كي بود؟!
جواب داد: اطراف مقر گشــت ميزدم. يكدفعه اين افسر به سمت من آمد.
بيچاره نميدانست تمام اين منطقه آزاد شده.
من به او گفتم اسير بشه. اما او به سمت من حمله كرد. او اسلحه نداشت، من هم با او كشتي گرفتم و زدمش زمين. بعد دستش را بستم و آوردم.
نماز صبح را اطراف توپخانه خوانديم. با آمدن نيروي كمكي به حركتمان در دشت ادامه داديم. هنوز مقابل ما به طور كامل پاكسازي نشده بود.
يكدفعه دو تانك عراقي به ســمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار كردند.
ابراهيم با ســرعت به ســمت يكي از آن ها دويد. بعد پريد بالاي تانك و در برجــك تانك را بــاز كرد و به عربي چيزي گفت. تانك ايســتاد و چند نفر خدمه آن پياده شدند و تسليم شدند.
هوا هنوز روشــن نشده بود، آرايش مجدد نيروها انجام شد و به سمت جلو
حركت كرديم. بين راه به ابراهيم گفتم: دقت كردي كه ما از پشت به توپخانه دشمن حمله كرديم!
با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟!
ادامه دادم: دشــمن از قســمت جلو با نيروي زيادي منتظر ما بود. ولي خدا
خواست كه ما از راه ديگري آمديم كه به پشت مقر توپخانه رسيديم.
به همين خاطر توانســتيم اين همه اسير و غنيمت بگيريم. از طرفي دشمن تا
ساعت دو بامداد آماده باش كامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند كه ما به آنها حمله كرديم!
دوباره اســراي عراقي را جمع كرديم. به همــراه گروهي از بچه ها به عقب
فرســتاديم. بعد به همــراه بقيه نيروها براي آخرين مرحله كار به ســمت جلو حركت كرديم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه ۱۵۴ الی۱۵۶
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#بسم_رب_الشهداء_و_الصديقين باز هم 👇👇👇 #پرواز_پرستویی_دیگر ... #مدافع_حرم_محمدابراهیم_رشیدی از #نیر
🔴 #بسم_رب_الشهـداء_و_الصديقين
🔺 "محمدابراهیم رشیدی" که از نیروهای تخریب تیپ مکانیزه ٢٠رمضان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و چندی پیش #داوطلبانه #عازم #سوریه شده بود، به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
🔺 این شهید ٣٢ساله و #متأهل بود و پیش از این چندین بار در سوریه حضور #مستشاری داشت.
🔺قرار است پیکر مطهر این #شهـيد مدافع حرم #امروز به #ایران بازگردد.
🔺 جزئیات #مراسم وداع، تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر این شهید متعاقباً اعلام خواهد شد.
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠 🌺 قسمت 2⃣6⃣ 🌺 فتح المبین(قسمت دوم) كار مهم اين مرح
💠💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠💠
🌺 قسمت 3⃣6⃣
🌺 مجروحیت
همه گردانها ازمحورهاي خودشان پيشروي كردند.مابايدازمواضع مقابلمان وسنگرهاي اطرافش عبورميكرديم.اماباروشن شدن هواكاربسيارسخت شد!دريك قسمت،نزديك پل رفائيه كاربسيارسختتربود.يك تيربارعراقي از داخل يك سنگرشليك ميكردواجازه حركت رابه هيچ يك ازنيروهانميداد.ماهرکاري كرديم نتوانستيم سنگر بتوني تيرباررابزنيم.
ابراهيم راصداكردم وسنگر تيرباررااز دورنشان دادم.خوب نگاه كردوگفت:تنهاراه چاره نزديك شدن وپرتاب نارنجك توي سنگره! بعد دوتا نارنجك ازمن گرفت وسينه خيزبه سمت سنگرهاي دشمن رفت.من هم به دنبال او راه افتادم.
دريكي ازسنگرهاپناه گرفتم.ابراهيم جلوتر رفت ومن نگاه ميكردم.اوموقعيت مناسبي را در يكي از سنگرهاي نزديك تيربار پيداكرد.اما اتفاق عجيبي افتاد!درآن سنگريك بسيجي كم سن و سال،حالت موج گرفتگي پيدا كرده بود. اسلحه كلاش خودش راروي سينه ابراهيم گذاشت و مرتب داد ميزد:ميكشمت عراقي!
ابراهيم همينطور كه نشسته بود دستهايش را بالا گرفت.هيچ حرفي نميزد.نفس درسينه همه حبس شده بود.واقعاًنميدانستيم چه كاركنيم!
چندلحظه گذشت.صداي تيربار دشمن قطع نميشد.
آهسته وسينه خيز به سمت جلو رفتم.خودم را به آن سنگر رساندم.فقط دعا ميكردم و ميگفتم: خداياخودت كمك كن! ديشب تا حالا با دشمن مشكل نداشتيم.اما حالا اين وضع بوجود آمده.
يكدفعه ابراهيم ضربه اي به صورت آن بسيجي زد واسلحه رااز دستش گرفت.
بعد هم آن بسيجي را بغل كرد!جوان كه انگار تازه به حال خودش آمده بودگريه كرد. ابراهيم مرا صدا زد و بسيجي رابه من تحويل داد و گفت: تا حالا تو صورت كسي نزده بودم، اما اينجا لازم بود. بعد هم به سمت تيربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجك اول را انداخت، ولي فايدهاي نداشت. بعد بلند شد
و به ســمت بيرون سنگر دويد.نارنجك دوم رادرحال دويدن پرتاب كرد.
لحظهاي بعدسنگر تيربار منهدم شد.بچه ها با فريادالله اكبر از جا بلند شدندوبه سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه ميكردم. يكدفعه با اشاره يكي از بچه ها برگشتم و به بيرون سنگر نگاه كردم!
رنگ از صورتم پريد.لبخند بر لبانم خشك شد! ابراهيم غرق خون روي
زمين افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دويدم.
درست در همان لحظه انفجار، يك گلوله به صورت(داخل دهان)و يك گلوله به پشت پاي او اصابت كرده بود. خون زيادي از او ميرفت. او تقريباًبيهوش روي زمين افتاده بود. داد زدم: ابراهيم!
با كمك يكي از بچه ها و با يك ماشين، ابراهيم و چند مجروح ديگر را به بهداري ارتش در دزفول رسانديم.
ابراهيم تا آخرين مرحله كار حضور داشــت، در زمان تصرف سنگرهاي پاياني دشمن درآن منطقه، مورداصابت قرار گرفت.
بين راه دائماً گريه ميكردم.ناراحت بودم، نكند ابراهيم...نه،خدانكنه،از طرفي ابراهيم در شب اول عمليات هم مجروح شده بود.خون زيادي ازبدنش رفت.حالامعلوم نيست بتواند مقاومت كند.
پزشك بهداري دزفول گفت:گلوله اي كه به صورت خورده به طرز
معجزه آسائي ازگردن خارج شده،اما به جايي آسيب نرسانده.اماگلولهاي كه
به پااصابت كرده قدرت حركت راگرفته، استخوان پشت پاخردشده.ازطرفي
زخم پهلوي اوبازشده وخونريزي دارد.لذا براي معالجه بايدبه تهران منتقل شود.
ابراهيم به تهران منتقل شد.يك ماه دربيمارستان نجميه بستري بود.چندين
عمل جراحي روي ابراهيم انجام شدوچندتركش ريز ودرشت راهم ازبدنش خارج كردند.
ابراهيم درمصاحبه باخبرنگاري كه دربيمارستان به سراغ اوآمده بود
گفت:بااينكه بچه ها براي اين عمليات ماهها زحمت كشيدندوكاراطلاعاتي
كردند.اماباعنايت خداوند،مادرفتح المبين عمليات نكرديم!مافقط راهپيمائي كرديم وشعارمان يا زهرا(س)بود.آنجا هرچه كه بود نظر عنايت خودخانم حضرت صديقه طاهره(س)بود.
ابراهيم ادامه داد:وقتي درصحرا،بچه هارابه اين طرف وآن طرف ميبرديم
و همه خسته شده بودند،سجده رفتم وتوسل پيداكردم به امام زمان(عج)ازخودحضرت خواستيم كه راه رابه مانشان دهد.وقتي سرازسجده برداشتم
بچه هاآرامش عجيبي داشتند،اكثراً خوابيده بودند.نسيم خنكي هم ميوزيد.
من درمسيرآن نسيم حركت كردم.چيز زيادي نرفتم كه به خاكريزاطراف
مقر توپخانه رسيدم.در پايان هم وقتي خبرنگارپرسيد:آياپيامي براي مردم
داريد؟گفت:ماشرمنده اين مردم هستيم كه از شام شب خودميزنندوبراي رزمندگان ميفرستند.خودمن بايدبدنم تكه تكه شودتابتوانم نسبت به اين مردم اداي دين كنم!
ابراهيم به خاطر شكستگي استخوان پا، قادر به حركت نبود.پس ازمدتي بستري
شدن دربيمارستان به خانه آمدوحدود شش ماه ازجبهه هادور بود.امادراين مدت ازفعاليتهاي اجتماعي ومذهبي دربين بچه هاي محل ومسجدغافل نبوده
📚کتاب سلام بر ابراهیم،صفحه ۱۵۷ الی۱۵۹
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
ادامه دارد.....
@khamenei_shohada
4_646301975712891518.mp3
4.82M
•✦ @khamenei_shohada✦•
7⃣4⃣⇦قسمت چهل و هفتم
📚 کتاب #من_زنده_ام
خاطرات اسارت معصومه آباد
@khamenei_shohada