eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
عبدالحسین برونسی.mp3
15.42M
مجموعه 🔊6⃣ ✨" نیمه پنهان ماه "💫 روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
سه شنبه شب چنان گلدسته های جمکرانت به سوی آسمان دست تمنا می گشایند که گوش دل یقینا بشنود آهنگ
❇#تقویم_ابراهیم✔ ✍ #امروز 🌹 #چهارشنبه ، مورخ👇 بیستم(۲۰)، آذر(۹)، نود و هشت(۹۸)؛ می‌باشد. مصادف با: ۱۴ربیع‌الثانی۱۴۴۱ ۱۱دسامبر۲۰۱۹ 🔸️ذکر امروز: #یا_حی_یا_قیوم 🔹️حدیث امروز: خدای عزوجل رباخوار و ربادهنده و نویسنده و شاهد بر آن را لعنت کرده است. #رسول_اکرم(ص) 🔸️رویداد‌های امروز: قیام مختار ثقفی به خونخواهی امام حسین(ع) شهادت شهیدمحراب آیت‌الله‌دستغیب عملیات مطلع الفجر 🔴۲۲روز تا ولادت حضرت زینب(س) 🔵۳۰روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز 🆔️ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما بهش میگیم آقا👆 آقارو ازهرطرف بخونی، آقاسـ🌺ـت  اَللّـٰهُـمَّ احْفَظْ سِیِّدِنٰا وَ قٰائِدِنٰا وَ وَليِّ اَمْرِنٰا اِمٰامَ الْخٰامِنِہ اي به صلابت حیدریش ! 💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
سردار #شهید_حسن_اکبری 🌷از جانبازان سرافراز #دفاع_مقدس بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شده بود 🌷 👈که سر انجام درحالی که فرماندهی گردان تخریب را در تدمور سوریه برعهده داشت در جریان آزادسازی حلب، 20 آذر سال 95 هدف گلوله توپ قرار گرفت و به درجه رفیع شهادتـــ🌷ــ🕊 نائل آمد. 👉 #روحمان_با_یادش_شاد #سالروز_شهادت
🔰 شهیــــــــ🌷ـــد هادی محبی: 👈در خود بر اقامه معروفات تاکید کرده بود و از امام حسین(ع) و اهل بیتش به عنوان الگو و اسوه در این مسیر یاد کرده و تاکید کرده بود که برای اقامه دین خدا، از تمام مادیات و عزیزان خود گذشتند.🌷🕊 ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
🔰 شهیــــــــ🌷ـــد هادی محبی: 👈در #وصیت‌نامه خود بر اقامه معروفات تاکید کرده بود و از امام حسین(ع)
🔰 🔸در تاریخ 23 / 1/ 1354 در خانواده ای مؤمن و متعهد چشم به جهان گشود. عشـــــ❣ــــق و علاقه او به ایثارگران و شهداء كشور عزیزمان باعث شد به انجمن اسلامی مدرسه اش بپيوندد. 🌷🔹او پس از اخذ مدرك دیپلم حسابداری از هنرستان حمزه سیدالشهدا (ع) در دانشگاه پیام نور در رشته مدیریت پذیرفته شد. احساس مسئوليت هادی در زمينه تهاجم فرهنگي و حساسيت او نسبت به اين موضوع همواره باعث مي شد كه به هدايت نوجوانان و جوانان بپردازد.🌷 🔸 او همواره در آرزوي شهادت بود و سرانجام هم در روز دوم ماه رمضان درمیدان امام حسین (ع) تهران با ضربات چاقو به ناحیه گردن به شهادت رسید. ضارب او توسط عده اي از مردم دستگير و تحويل قوه قضائيه شد. دادگاه پس از محاكمه، حكم قصاص را صادر كرد و قاتل را براي اجراي حكم، به میدان امام حسین (ع) بردند ، حكم قرائت شد، اما پدر هادي، به شكرانه ماه كرامت و بردباري، قاتل پسرش را بخشيد.🌷🕊 شهادت دوم رمضان سال ۱۳۷۸ ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
🔰 (۱۲۹۲-۱۳۶۰ش) ، ، امام جمعه شیراز 👇 🥀شهرت او بیشتر به سبب درس اخلاق و کتاب‌های فراوان اخلاقی او است. «گناهان کبیره، قلب سلیم، داستان‌های شگفت»🥀 از جمله آثار سید عبدالحسین دستغیب است. 💮 او در مبارزات انقلاب اسلامی نقش فعالی داشت و پس از انقلاب به امامت جمعه شیراز منصوب شد. در ۲۰آذر ۱۳۶۰ش، پس از اقامه نماز جمعه در یک حمله تروریستی انتحاری توسط یکی از منافقین که خانمی بودکه زیر چادر نارنجک به شکم بسته بود وسعی میکرد به بهانه رساندن نامه خود را به آیت الله دستغیب نزدیک کندکه ازدست نشانده های بنی صدر ملعون بود به شهادتــــــ🕊🌷ـــ رسید وسومین شهید محراب نام گرفت.💮 @khamenei_shohada
👌پست اینستاگرام مادر شهید رسول خلیلی به مناسبت تولد شهید رسول خلیلی ⚘رسول جانم: تو را ❄️دانه های سفید برف پاییزی از آسمان برایم هدیه آوردند ... ❤️ تو برای زمین "مهمان" بودی رسولم ❤️ و درست سالها بعد نزدیک همان روز ها تو را با باران 🌧 به سمت آسمان 🖐بدرقه کردم ...🌷 🥀خیالم راحت هست که روز میلادت حضرت خانم زینب سلام الله علیها برایت کم نمی گذارد...⚘⚘ 🎈" تولدت مبارک پسرِ آسمانیَم "🎈 ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_بیست_و_
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 9⃣2⃣ . باچهره ای درهم پشتت راب من می ڪنی و میروی سمت نیمڪَتی ڪ رویش نشسته بودی..درساق دستم احساس درد می ڪنم نڪند بخـــــیه ها بازشوند؟احساس سوزش می ڪنم و لب پایینم را جمـــــع می ڪنم..مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر میزنم: بی عصاب!😒 فاطمـــــه سمتم میآید ودرحالی ڪ بانگرانی ب دستم نگاه می ڪنهه میگوید: _ دیدی گفتم سوار نشیم!؟..خیلی غیـــــرتیه! _ خب هیشڪی اینجا نبود! _ آرع نبود.اما دیدی ڪ گفت اگه میومد.. _ خب حالا اگههه...فعلا ڪه نبود! میخندد.. _ چقد لجـــــبازی تو!....دستت چیزیش نشد؟ _ ن ی ڪم میسوزه فقط همـــــین! _ هوف ان شاءا... ڪ چیزیش نشده.وقتی پاتو ڪشیدا گفتم الان بامـــــخ میری تو زمین.. با مشت آرام ب ڪتفم میزند و ادامه میدهد: _ اما خوب جایی افتادیا!😉 لبخـــــند تلخی میزنم.مادرم صدامیزند: _ دخترا بیاید شام!...آقا عـــــلی شمام بیا مادر.اینقد ڪتاب میخونی خسته نمیشی...؟ فاطمـــــه چادرم رامی ڪشد و برای شام میرویم..تو هم پشت سرمان آهسته تر میآیـی.نگاهم ب سجاد می افتد! ڪمی قلقلڪ غیرتت چطور است؟چادرم رااز دست فاطمـــــه بیرون می ڪشم..ڪفش هایم را درمی آورم و ی راست میروم ڪنار سجاد مینشینم!نگاهم ب نگاه متعجبت گره میخورد..سجادازجایش ذره ای تڪان نمیخورد شاید چون دیدش ب من مثل خـــــواهر ڪوچڪ تراست!رو ب رویم مینشینی و فاطمـــــه هم ڪنارت..مادرت شام 🍲می ڪشد و همه مشغول میشویم..زیر چشمی نگاهت می ڪنم ڪ عصبی با برنج بازی می ڪنی...لبخند میزنم 🙃و ته دیگم را ازتوی بشقاب برمیدارم و میگذارم در ظرف سجـــــاد! _ شما بخورید اگر دوس دارید! _ ممنون!نیازی نیست! _ ن من خیلی دوس ندارم حس ڪردم شما دوس دارید... و اشاره ب تیڪه ته دیگی ڪ خودش برداشته بود ڪردم.لبخند میزند... _درسته!ممنون! زهراخانوم میگوید: _ عزیزدلم!چقـــــد هوای برادر شوهرشو داره...دخترمونی دیگه!مثل خـــــواهر برای بچه هام. مادرم هم تعـــــارف تیڪه پاره می ڪند ڪ: _ عزیزی ازخـــــانواده خودتونه! نگاهت می ڪنم.عصبی قاشقت را دردست فشار میدهی...میدانم حرڪتم رادوست نداشتی..هرچ باشدبرادرت نامحـــــرم است!آخر غذا ی لیـــــوان دوغ میریزم و میگذارم جلوی سجاد!ی دفعه دست ازغذا می ڪشی و تشڪر می ڪنی! تضـــــاد در رفتارت گیـــــج ڪنندس!اگر دوستم نداری پس چرااینـــــقدر حساسی⁉️ فاطمـــــه دستهایش رابهم میمالد و باخنده میگوید: _ هووورا! امشب ریحـــــان خونه ماست! خیره نگاهش می ڪنم: _ چرااااا؟ _ واا خب نمیخـــــاای بعد ده روز بیای خونمون؟..شب بمـــــون باهم فیلم ببینیم.📺.. _ آخه مزاحم.. مادرت بین حرفم میپرد... ♻️ ... 💘 @khamenei_shohada
حاج حسین خرازی.mp3
15.16M
مجموعه #صوتی🔊 7⃣ ✨" نیمه پنهان ماه "💫 روایتی از زندگی شهدا از زبان همسران شهدای عالی قدر #شهید_حاج_حسین_خرازی ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
✨﷽✨ راه شهیـــــــ🌷ـــــد ، عمل شهیـــــ🌷ــــد هر وقت مےدید بچہ ها مشغول غیبت ڪسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا بہ هر طریقے بحث را عوض مے ڪرد.
❇#تقویم_ابراهیم✔ ✍ #امروز 🌹 #پنج‌شنبه ، مورخ👇 بیست‌ویکم(۲۱)، آذر(۹)، نود و هشت(۹۸)؛ می‌باشد. مصادف با: ۱۵ربیع‌الثانی۱۴۴۱ ۱۲دسامبر۲۰۱۹ 🔸️ذکر امروز: #لا_اله_الا_الله_الملک_الحق_المبین 🔹️حدیث امروز: با نیکی کردن دلها تصرف می‌شود. #امام_علی(ع) 🔸️رویداد‌های امروز: مناسبتی نداریم 🔴۲۱روز تا ولادت حضرت زینب(س) 🔵۲۹روز تا شهادت حضرت زهرا(س) ۷۵روز 🆔️ @khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرانسانے لبخندے از خداوند است ... سلام بر شهیدان ڪہ زیباترین لبخند خداوندگارند... #شهید_بابک_نوری #صبحتون_شهدایی
شهیــــ🌷ــــــد یعنی: به خیرگذشت...نزدیک بود بمیرد!» "تو" چه میکنی، این میانه ی خون برادرم...؟!برای بیداری ما...؟! آخ ... یادم رفته بود ... شهیــــ🌷ــد بیدارمیکند ... شهیــــ🌷ـــد دستت را میگیر شهیـــ🌷ــــد بلندت میکند ... شهیـــ🌷ــــد ، "شهیدت" میکند ... فکه و اروند یا دمشق وحلب... یا صعده و صنعا...! فرقی نمیکند... شهیـــ🌷ـــــد ، شهیدت میکند ؛ باورنمیکنی....؟؟؟؟ حالا عکس را بزرگ کن ، بزرگتر... حالا زل بزن....!!! بیدار که بشوی،جاده خاکی انحرافی رفته رابرمیگردی🕊به صراط مستقیم 🌹شهادتـــــــ میوه ی درختان جاده ی صراط مستقیم است ..!❣ ❣یادت باشد : «شهید ، شهیدت میکند❣ #باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_با_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت تولد مدیر محترم کانال تولدتون مبارک 👏👏👏
💮دکتر رحمان فروزنده در 2 بهمن سال 1342 در شهر زنجان ديده به جهان گشود 🔰پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1359 برای دفاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی به سپاه پیوست و پس از چندی در سال 1360 وارد ارتش شد و در طول 8 سال جنگ تحمیلی بارها و بارها در عملیات‌های مختلف حضور داشت. 🌷او مدت 138 ماه در جبهه‌های حق علیه باطل در عملیات‌های والفجر 8، محرم، کربلای 6، نصر 6، مرصاد و عملیات پدافندی فکه حضور داشت و بارها مجروح شد و به مقام شامخ نایل آمد.🕊🌷 ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
بصیـــــــــرت
#شهید_سرلشکر 💮دکتر رحمان فروزنده در 2 بهمن سال 1342 در شهر زنجان ديده به جهان گشود 🔰پس از پیروزی ا
✅دکتر رحمان فروزنده تمام دوره‌های آموزش نظامی از جمله تکاوری و چتربازی را با موفقیت به پایان رساند و بعد از گذراندن دوره دافوس ، در رشته استراتژیک در دانشگاه دفاع ملی موفق به گذراندن دکترا گردید. شهیـــــ🌷ـدفروزنده مراتب فرماندهی گروهان و گردان را در جنگ ایران و عراق در لشکرهای ۱۶ زرهی قزوین و ۷۷ پیاده خراسان و فرماندهی تیپ ۴۵ تکاور و جانشین لشکر ۷۷ پیروز ثامن الائمه خراسان طی کرد و از دو سال قبل به فرماندهی لشکر ۲۱ حمزه سیدالشهدا آذربایجان منصوب شده بود.🌷 🕊سرانجام وی در روز یکشنبه ۲۱ آذرماه ۱۳۸۹ هنگام بازگشت از رزمایش بزرگ جنوب کشور که تحت نظارت ستاد کل نیروهای مسلح در جریان بود، به هنگام مراجعت به تبریز، بر اثر واژگونی خودرو به همراه راننده سروان اوردیخانی به درجه رفیع شهادتـــــ🌷ــ نائل آمد🕊 و در تاسوعای حسینی در مزار شهدای زنجان و با حضور گسترده مردم قدرشناس زنجان تدفین گردید.😞 📌 کتاب بر اساس زندگی‌نامه رحمان فروزنده چاپ گردیده است.📚   ╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮ @khamenei_shohada ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار نهمین شهید شهرستان جهرم متولد 22 مردادماه سال 65 در یکی از روستاهای جهرم شهید پرهیزگار در حین خدمت مقدس پاسداری، چندین مرحله با اعزام به شرق کشور و شهرستان سراوان برای مقابله با اشرار شرق کشور حضور فعال داشت. از این شهید یک فرزند چهار ساله به نام امیرعلی و فرزند چند روزه ای به نام محمد کریم که به تازگی به دنیا آمده به یادگار مانده است. #روحمان_با_یادش_شاد
در حرم حضرت معصومه(س) نائب الزیاره شما عاشقان و دوستداران اهل‌بیت هستم...
آیین رونمایی و جشن امضای کتاب #خدای_خوب_ابراهیم با حضور ارزشمند خواهر بزرگوار شهید ابراهیم هادی دوشنبه ۲۵آذر ماه | ساعت۱۶ ابتدای خیابان محسنی|سمت راست|فروشگاه بزرگ کتاب طلائیه @khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_بیست_نه
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 0⃣3⃣ _ ن عزیزم!اتفاقا نیـــــاي دلخور میشم آخه ي هفته ست...ي ذره ام پیش شوهرت بیشتر میمـــــوني دیگه..! درضمـــــن امشب ن سجاد خونس ن باباشون....راحت ترم هستي گیره سرم راباز مي ڪنم و موهایم روي شانه ام میریزم..مجبور شدم لباس ازفاطمـــــه بگیرم شلوار و تي شرت جذب!لبه تختش مینشینم.. _ ب نظرت علي اڪبر خـــــوابید..؟ _ ن!مگه بدون زنش میتونه بخـــــوابه..؟ _ خب الان چي ڪارڪنیم؟ فیلم میبیني یا من برم اونور؟ _ اگه خـــــوابت نمیاد ببینیم! _ نچ!نمیاد! 🗣جیغي ارخوشحالي مي ڪشد، لب تابش راروي میز تحریر میگذارد وروشنش مي ڪند... _ تاتو روشنش ڪني من برم پایین ڪیف و چادرمو بیارم.. سرش را ب نشانه " باشه " تڪان میدهد.آهسته ازاتاق بیرون میروم و پله هارا پاورچین پاورچین پشت سرمیگذارم....تاریڪی اطراف وادارم مي ڪند ڪ دست ب دیوار بڪشم و جلو بروم.ڪیفم و چادرم را در حال گذاشته بودم..چشمهایم راریز مي ڪنم و روي زمین دنبالش میگردم ڪ حرڪت چیزي رادر تاریڪي احساس مي ڪنم.دقیق میشوم..قد بلند و چهارشانه! تو اینجا چي ڪر مي ڪني؟پشت پنجره ایستاده ای و ب حیاط نگاه مي ڪني ڪیفم راروي دوشم میندازم و چادرم راداخلش میچپانم.آهسته سمتت مي آیم. دست سالمم را بالا مي آورم و روي شانه ات میگذارم ڪ همـــــان لحظه تورا درحیاط میبینم!!! پس... فرد قد بلند برمیگردد و شوڪه نگاهم مي ڪند!سجاد!!! 😩نفس هردویمان بند ميآید.من باوضعیتي ڪ داشتم و او ڪه نگاهش بمن افتاده بود و تو ڪه درحیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمـــــان مي ڪني!! سجاد عقب عقب میرود و درحالي ڪ زبانش بند آمده ازحال بیرون میرود و ب طرف پله ها میدود.یخ زده نگاهم سمت حیـــــاط میچرخد...نیستی!!!!همین الان لبه حوض نشسته بودي...! برمیگردم و ازترس خشڪ میشوم.باچشمهایي عصبي بمن زل زده ایي ..ڪي اینجااومدي؟نفسهایت تند و رگ هاي گردنت برجسته شده مچ دستم رامیگیري .. _ اول ته دیگ و تعـــــارف!بعد دوغ و دلسوزي...الانم شب و همه خـــــوااب...خانوم خودشو زیاد خـــــواهر فرض ڪرده..آره؟ تقریبا داد میزني...دهانم بسته شده و تمـــــام تنم میلرزد! _ چیه؟؟چرا خشڪ شدي؟؟..فڪر ڪردي خـــــوابم آره؟ن!!..نمیدونم چه فڪري ڪردي؟..فڪر ڪردي چون دوست ندارم بي غیرتم هستم؟؟؟؟ _ ن.. _ خب ن چي....دیگه چي!!!بگو دیگه..بگووو...بگو میشنوم! _ دا..داري اشتباه... مچـــــم را فشار میدهي.. _ عهه؟اشتباه؟؟...چیزي ڪ جلو چشمه ڪجاش اشتباس؟ انقدر عصبي هستي ڪ هرلحظه از ثانیه بعدش بیشتر میترسم!خون ب چشمـــــانت دویده و عرق ب پیشاني ات نشسته.. _ بهت توضـــــیح...م..میدم _ خب بگو راجب لباست...امشب..الان...شونه سجاد!شوڪه شدنت...جاخوردنت..توضـــــیح بده _ فڪرڪردم... چنان درچشمـــــانم زل زده اي ڪ جرات نمي ڪنم ادامه بدهم..ازطرفي گیـــــج شده ام...چقدر مهم است برایت!! _ فڪ ڪردم..تویی!😔 _ هه !...یني قضیه شام پارڪم فڪر ڪرده بودي منم اره؟ این دیگر حق باتوست!گندي ست ڪه خودم زده ام.نمیخـــــواستم اینقدر شدید شود... بگذاشتي ام!!..غم تو نگذاشت مرا حقا ڪ غمت ازتو وفادارتراست... ♻️ ... 💘