.
توفانی که آن خطبه برانگیخت.
♦️اکنون یک هفته پس از نماز جمعه حماسی و خطبه عربی رهبر انقلاب، ملت عراق در بغداد،
توفان ضد آمریکایی به راه انداخته اند تا وحشت افتاده در جان آمریکایی ها، رنگ واقعیت به خود بگیرد.
🔹خداوند در سوره قصص می فرماید "وَنُرِيدُ أَنْ... نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَ. و اراده کردیم... به فرعون و هامان و سپاهشان، چیزی را که از آن هراسان بودند، نشان دهیم".
این چهره واقعی #عراق است؛ بدون جوکرهای آمریکایی!
رفراندوم ضدآمریکایی عراقی ها نقطه عطف #خاورمیانه_جدید خواهد بود.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
بی تاب بود
اهــلِ نماندن
پــر از سفــــر
خندید و گفت :
رفتنیام " یا زهـرا مدد " . . .
#مدافع_حــرم_عسکریین
#شهید_حسین_شاکری
🔸تاریخ شهادت : ۱۳۹۳/۱۱/۰۳
🔸محل شهادت: سامرا
#ایام_شهـادت
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی_باد 🌹🍃
#تلنگر
🏴 پیام فاطمیه چیست⁉️
این است که
حتی اگر دستت راشکستند دست از یاری #امام_زمانت برنداری❗️
منِ فاطمه، برای امام زمانم،
امیرالمؤمنین جان دادم.
شمابرای امام_زمانتان
پسرم مهدی چه کردید⁉️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#خاطرات_شهدا
🎁 وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
📜 ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
🚰 ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
🌹" #شهيد_حاج_حسين_خرازى"
بصیـــــــــرت
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_دو
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_شصت_سه 3⃣6⃣
بازوام را نیشگون میگیرد
_ بعله! الان لطف ڪردم ڪ بهت بیشترازین نگفتم!!..وقتیم زنگ میزدیم همش خـــــااب بودی...
دلخور نگاهم می ڪند.گونه اش را میبوسم😘
_ ببخشید!...
لبخند میزند و مرا یاد علــــی میندازد
_ عب نداره فقــط دیگه ت ِڪرار نشه!
سر ڪج می ڪنم..
ـ چشم!
ـ خب بریم بالا لباستو عوض ڪن..
همـــــان لحظه صدای زهراخانوم ازپشت سر می آید..
ـ وایسید این شربتارم ببرید..!
سینی ڪ داخلش دو لیـــــوان بزرگ شربت آلبالو 🍹بود دست فاطمـــــه میدهد
علـــــی اصغر از هال بیرون میدود
ـ منم میخـــــام منم میخواااام..
زهراخانوم لبخندی میزند و دوباره ب آشپزخانه میرود..
ـ باشه خب چرا جیـــــغ میزنی پسرم!
از پله ها بالا و داخل اتاق فاطمـــــه میرویم...
دراتاقت بسته است!...
دلـــــم میگیرد و سعی می ڪنم خیلی نگاه نَ ڪُنم..
_ ببینم!...سجاد ڪجاست؟
_ داداش!؟...واع خـــــااهر مگه نمیدونی اگر این بشر مسجد نره نمـــــاز جماعت تشڪیل نمیشه!...
خنده ام میگیرد...😁
راست میگفت! سجـــاد همیشه مسجد بود!
شالم را درمی آورم و روی تخت پرت می ڪنم..
اخم می ڪند و دست ب ڪمر میزند
ـ اووو...توخونه خودتونم پرت می ڪنی؟
لبخند دندون نمایی میزنم..😬
ـ اولش اوره!
گوشه چشمی نازڪ می ڪنههه و لیوان شربتم را دستم میدهد..
ـ بیا بخور.نمردی تواین گرما اومدی؟
لـــــیوان را میگیرم و درحالی ڪ باقاشق بلندداخلش همش میزنم جواب میدهم
ـ خب عشـــــق ب خانواده اس دیگه!...
دسته ی باریڪ ای از موهایم را دور انگشتم میپیچم و باڪلافگی باز می ڪنم...
نزدیڪ غروبههه 🌅و هردو بی ڪار دراتاق نشسته ایم.. چنددقیقه قبل راجب زنگ نزدن علـــــی حرف زدیم...امیدوار بودم بزودی خبری شود!
موهایم را روی صـــــورتم رها می ڪنم و بافوت ڪردن ب بازی ادامه میدهم..
یدفعه ب سرم میزند..
ـ فاطمـــــه!
درحالی ڪ ڪف پایش را میخاراند جواب میدهههه...
_ هوم؟...
_ بیا بریم پشت بوم!
متعجب نگاهم می ڪند..😳
_ واااا....حالت خوبه؟
_ نـچ!...دلم گرفته💔 بریم غروب رو ببینیم!
شانه بالا میندازد
_ خوبه!...بریم!...
روسری آبی ڪاربنی ام راسر می ڪنم.بیاد روز خداحافظیمـــــان دوست داشتم ب پشت بام بروم ..
ی ڪت مشڪ ای تنش می ڪند و روسری اش را برمیدارد..
_ بریم پایین اونجا سرم می ڪنم...
ازاتاق بیرون میرویم و پله هارا پشت سر میگذاریم ڪ یدفعه صـــــدای زنگ تلفن☎️ درخانه میپیچد..
هردو بهم نگاه می ڪنیم و سمت هال میدویم.زهرا خانوم ازحیاط صدای تلفـــــن را میشنود، شلنگ آب را زمین میگذارد وب خانه می آید...
تلفن زنگ میخورد و قلـــــب من مُحْ ڪَم می ڪوبید!...اصـــــن ازڪجامعلوم ؏لـــــیِ...
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
✫┄┅═══════════┅┄✫
🔮ڪانال بصیرتی و شهدایی خامنــــه اے شهــــدا
http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88
Misaq-Haftegi981024[02].mp3
6.57M
⭕️ نترس مؤمن اگر فتنهها پیاپی شد
🎙مداحی شنیدنی و انقلابی حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
#فاطمیه
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
#شبتون_شهدایی
خدا خودش دستم را
در دست
شهدا گذاشت
و این #رفاقت آغاز شد؛
حالا شهدا
شده اند انیس و مونسِ
تنهایی ها و همدمِ
دلتنگی هایم !
و چه رفیقی بهتر از #شهدا ؟
#صبحتون_شهدایی
http://eitaa.com/joinchat/935919616C80381eda88