eitaa logo
᚛᯽᚜بــآ شـهـدآ تـآ شـهـآدتـ᚛᯽᚜
158 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.4هزار ویدیو
15 فایل
🌹🌹مقام معظم رهبری : امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست🌹🌹 🎉سلام، خوش آمدید،همگی دعوت شده ی شهدا هستید🌹 👈هدف این کانال فقط زنده نگه داشتن یادشهداست ✅ التماس دعای شهادت🤲🌹 نظر، پیشنهاد، ارسال مطلب: https://eitaa.com/talabehshahideh
مشاهده در ایتا
دانلود
3.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چادرۍ ڪه روۍ سرخواهرهامونہ هدیہ فاطمہ به مادرامونه ما برای حفظ چادر خونہا دادیم... @Bashohadatashahadatt
 از اعتیاد و شلاق خوردن تا شهادت در جنگ تحمیلی! جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیزمشهد به( مندلی‌طلا) معروف بود. اما کمی بعد مندلی‌طلا که یک پسر یک ساله داشت به دام اعتیاد می افتد و وضعیت ناگواری که او و خانواده را سر در گم کرده بود و ان زمان خیلی از مردم روستا بهش اتهام تولید مشروبات الکلی را می زنند که متاسفانه با توجه به شرایط روستا ومحیط کوچکی که داشت مندی طلا توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه‌ای خواباندند و در برابر مردم حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند.  بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی😔😔مندلی خیلی خجالت می کشد مندلی طلا دلش سخت می شکند تو خودش می ریزد از امام رضا ع می خوادکه کمکش کنه تا پاک بشه فقط خدا می داند چه بین مندلی طلا و خدا و امام رضا گذشت که چنین تحول پیدا کرد  بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست.  موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم.  بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به اباعبدالله شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم  اهالی روستا می‌گویند: مندلی طلا عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا به‌خاطر سابقه خرابش ثبت‌نامش نمی کرد  از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کردآنها هم ثبت‌نامش نکردن
   دوست مندلی‌طلا که از بسیجیان روستای زُشک می‌باشداو را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. وی می‌گوید: مندلی‌طلا بعداز طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: من بیست و هفت روز دیگه شهید می‌شم و بدنم بیست روز تو بیابون می‌مونه  وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه  دقیقا ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند!  مردم روستا می‌گویند: با این‌که پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطر زدی؟"  پدر این شهید می‌گوید: مندلی من زمانی که می خواست به جبهه بره برای خدافظی پیش من اومد ویک ساعت دست و صورتمو می‌بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه‌شَم. من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که مندلی من یک روزی واقعا طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می‌داد تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این شهید تواب شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی می‌دهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدت‌ها این بو را حس می‌کردند! تاریخ تولد:  ١٣٣٧/٠١/٠٢  تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢ @Bashohadatashahadatt
یک بسیجی دیگر در تهران به شهادت رسید 🔸بسیجی مدافع امنیت "حسن مختارزاده" طلبه پایه ۶ مدرسه علمیه عترت قم و عضو گردان بسیجیان امام علی(ع) سعادت آباد تهران که به دلیل مصدومیت توسط اغتشاشگران داعشی از ۲۲ روز پیش در بیمارستان در حالت کما بستری بود، سرانجام به فیض شهادت نائل آمد.🥀 . @Bashohadatashahadatt
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت نحوه شهادت شهید حمید پورنوروز شهیدی که حتی بعد از شهادت هم مورد اهانت قرار گرفت... @Bashohadatashahadatt
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳وداع با پیکر پاک شهید مدافع امنیت مرزبان شهید معین قدمیاری در معراج الشهدای مشهد مقدس🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ شهرداری که رفتگر شد اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود. @Bashohadatashahadatt
⭕️ حلما دختر یکی از شهدای اخیر مدافع امنیت گفتم حلما از بابا بگو برامون،شروع کرد نحوی به شهادت رسیدن پدرش رو تعریف کردن،خدا میدونه نتونستم سرپا وایسم از بس از غمش گریه کردم،با دستش اشکمو پاک کرد گفت عمو خنده بیشتر بهت میاد گریه نکن…. @Bashohadatashahadatt
12.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 توماج صالحی لیدر اغتشاشگران رو یادتونه وقتی گرفتنش چجوری به غلط کردن افتاده بود؟ حالا روحیه مدافعان حرم را وقتی توی محاصره ۱۰۰ متری داعشی‌هان ببینید. گلوله دو تا از انگشتاشو سوراخ کرده ولی بازم میگه و میخنده تفاوت عمله شیطان بودن و بنده خدا بودن همین جاست... @Bashohadatashahadatt