201.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹
🌸پروردگارا
✨بی نگاه لطف تو
🌸هیچ کاری
✨به سامان نمیرسد
🌸نگاهت را از ما دریغ نکن
✨و با دستان
🌸قدرتمند و توانايت
✨چرخ روزگارمان را بچرخان
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
382.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹
🍃🌺آخرین چهارشنبه اردیبهشت
ماهتون معطر به عطر خوش
صلوات بر حضرت مُحَمَّد (ص)
و خاندان مطهرش🌺🍃
(🌺)اللّهُمَّ
💞(🌺)صَلِّ
💞💞(🌺)عَلَی
💞💞💞(🌺)مُحَمَّدٍ
💞💞💞💞(🌺)وَ آلِ
💞💞💞💞💞(🌺) مُحَمَّدٍ
💞💞💞💞(🌺)وَ عَجِّلْ
💞💞💞(🌺)فَرَجَهُمْ
💞💞(🌺)وَ اَهْلِکْ
💞(🌺)اَعْدَائَهُمْ
(🌺)اَجْمَعِین
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
ڪاش هر روز صبح یادمان بیوفتد
ڪہ چہقدردوسٺمان دارے و برایمان دعا مے ڪنے
سلام دوسٺ صمیمے
دوستٺ دارم و برای ظہورٺ دعا مے ڪنم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ
#اربآبحسیݧجآنـــمღ
آدمیزاد
ڪه دلش گرفتہ باشد
ڪمتر میل بہ سخن دارد...
بیچاره شاعر شعرهای ڪوتاه😔💔
#فرآقڪربلآღ🌱
#صبحتون_حسینی
🌱#اللہمعجللولیڪالفرج 🌱
•❥🕊͜͡
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
چهارشنبه های امامرضایی 🕊️
🕊.#هادےدلھٰا
اوست گرفتھ شھر دڵ
من بہ کجا سفر برم...!؟
صبحتون شهدایی🌷🌷🌷
بعد از تیر خوردنش بچه ها اومدن به کمکمون
خیلی خون ازش رفته بود
فقط برگشت به یکی از رفقا گفت:
بلندم کن رو زانوهام بشينم
برگشتم بهش گفتم: واسه چی..؟!
خون زیادی ازت رفته
که آقا سجاد گفت:
اربابم اومده میخوام بهش سلام بدم..
#شهید_سجاد_عفتی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
شڪــر ؛
ڪه در قلبمان ،
مویرگی هست ،
متصل به خون گرم شهیدان
و از همان خـــون است ڪه گاه ،
قلبمان به یادشان می تپد...❤️
💐🍂💐🍂💐🍂؛💐؛🍂💐؛🍂💐؛
🍂💐🍂؛
💐🍂؛
🍂 ؛
شهید ابراهیم هادی دوست امام زمان عج بود ...
ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟ گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم.
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ... و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب... ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعد ها ماشاالله ماجرا را اینگونه توضیح داد: خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم...
عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند. من دردی احساس نمیکردم.
آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم.
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش...
منبع: کتاب سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋ #وقت_سلام
پشت یه پیرمردی میرفتیم حرم...
من متوجه شدم خیلی وقتی نیومده
راه میرفت،
دستشو بلند میکرد میگفت
بالاخره اومدم...
بعد میگفت: نگران نشدی دو سه سال نیومدم...؟