لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 امامِ عاشق
🔻چرا مصیبت اباعبدالله الحسین(ع) اینقدر سنگینه؟
🔻داستان پسری که مادرش را توی چاه انداخته بود، شنیدی؟
#امام_حسین
#محرم
#پناهیان
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
🌱آخرین وصیت امام حسین و امام سجاد علیه السلام...
#قابل_توجه
دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی تهران بود
به زبان عربی و انگلیسی تسلط داشت
از او میپرسیدم:
«سید محمد! تو که داری درس میخونی میخوای چه کاره بشی؟»
میگفت: پاسدار...
گفتم: آخه تو که الان هم پاسدار هستی....
جواب داد:
«مامان! جمهوری اسلامی پاسدار بیسواد نمیخواد! به پاسدار باسواد احتیاج داره....»
#شهید_سیدمحمد_اسحاقی
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 «حجابی را تبلیغ کنید که فردای قیامت پیش حضرت زهرا سرفراز باشید»
🔹 صحبت های جالب یکی از رزمندگان دفاع مقدس دربارهی حجاب
زن بسان گل بود در باغ و گلزار جهان
مرد او اندر مثل باشد چو مرد باغبان
باغبان باید که دیواری کشد بر دور باغ
تا گلش ایمن شود از دستبرد این و آن
مرد هم باید بپوشاند به زن زیب حجاب
گر همیخواهد گُلش همواره در امن و امان
ورنه میباید ببیند او به چشم خویشتن
غنچه ناموس خود را در کف بیگانگان
#روایت_فتح
#حجاب
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
دفاع از حرم امتداد راه عاشورا است
◾️حضرت سیدالشهداء برای دفاع از حرم خدا چند صد کیلومتر آن طرفتر از کشورش به شهادت رسید.
شادی روح شهدا مدافعان حرم صلوات🌹
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
حاضری چقدر حجابتو رعایت کنی ؟
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
⚫️ هفت مصیبتِ شام از زبان #امام_سجاد علیه السلام...
از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:
سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟
▪️در پاسخ سه بار فرمودند:
الشّام، الشّام، الشّام...
امان از شام !
در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️۱.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️۲.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️۳.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️۴.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️۵.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️۶.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️۷.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
#صلی_الله_علیک_یاسیدالساجدین،الامام العارفین،زین العابدین..
📕برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی
#لبیکیامهدی
#اللهمعجللولیکالفرج
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
🔴چون رهد از دست خود دستی زند، چون جهد از نفس خود رقصی کند/ خاطره سردار سلیمانی از شوق به شهادت شهید حسین همدانی
✍سرادر شهید سلیمانی در بخشی از خاطراتش شوق به شهادت شهید حسین همدانی را اینگونه بیان میکند: من رفتم خدمت آقا (رهبر معظم انقلاب) برای مجوز کاری که ایشان (شهید حسین همدانی) میخواست انجام بدهد، برای این رفته بودم مجوز بگیرم، چون آن وقت ما هنوز مجوز اینکه پاسدار داخل میدان ببریم نداشتیم. ما میخواستیم که پاسدار ببریم برای اینکه فوعه و کفریا را بتوانیم آزاد بکنیم؛ لذا آمدیم مجوز برای این کار را بگیریم.
شهید همدانی هم چون فرماندهی قرارگاه سیدالشهدا امام حسین (صلوت الله علیه) بود او هم در این کار متولی شد. او وقتی شنید که پاسدارها میآیند و پاسدارها باید بیایند و همهی این حرفها، اصلاً _چون خودش سالها اینجا بود_ یک شوقی پیدا کرد. یعنی کلاً هوایی شد و گفت من اصلاً نمیمانم و به سمت آنجا آمد.
آخرین لحظهای که من شهید همدانی را دیدم، تقریباً چند ساعت قبل از شهادتش بود. یک حالت جوانیای در او دیدم. من در آن لحظهی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. بعداً فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است. اینکه میگویم در یک شکل جوانی او را دیدم، چون آن حالت خاص را در او ندیده بودم، آن سکوت خاص را، خیلی بشاش و خندان بود؛ خیلی.
آنجا با خنده به من گفت «بیا باهم یک عکسی بگیریم، شاید این آخرین عکس من و تو باشد.» او خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلاً عکسی بگیرد؛ چه خودش، چه با کسی. وقتی این حرف را زد من تکان خوردم. خواستم بگویم شما نروید، چون از همان جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم؛ ولی یک حسی به من گفت، چیزی نیست خبری نیست، لذا چیزی به او نگفتم.
وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: چون رهد از دست خود دستی زند/ چون جهد از نفس خود رقصی کند من این دست رقص را، این حالت پرواز را، این حالت اشتیاق را، این حالت عروج را در او دیدم.
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
🌱برای جذب جوانترها به هیئت خیلی تلاش میکرد. اگر یک جوان برای اولین بار به هیئت میآمد، سعی میکرد او را بیشتر از بقیه تحویل بگیرد. با آنها میرفت فوتبال و ... . با جوانترها رفیق میشد و از این طریق آنها را با امام حسین (ع) آشنا میکرد.
#شهید #سید_مجتبی_علمدار
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481