۲۷ فروردین ۱۴۰۲
💔
شهیدی که امیرالمومنین به او بشارت شهادت دادند
بیسیمچیِ شهید توکلی در خصوص حالات او قبل از شهادت میگوید:
شهید توکلی قبل از حضور در عملیات لیلهالقدر بسیار خوشحال بود. علت را جویا شدم، که او در جواب گفت: میخواهم به میهمانی بروم. دیشب حضرت علی (ع) را در خواب دیدم که به من فرمودند: سه روز دیگر شما به میهمانی من خواهی آمد.
عاقبت سید علی توکلی در یکم تیر 1363 مصادف با سالروز شهادت امیرالمومنین (ع) در درگیری با عناصر ضد انقلاب در عملیات «لیلهالقدر» در حالی که فرماندهی گردان حضرت رسول (ص) و فرماندهی محور لشکر ویژه شهدا را بر عهده داشت در سردشت به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع در بهشت رضا در کنار دیگر همرزمانش به خاک سپرده شد.
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
🚨 بازیِ شهادت
⭕️ بازیِ شهادت، بازیِ امروزِ کودکانِ فلسطینی است!
🔰 دشمن بداند حتی کودکانِ ما آمادهی شهادتند✌🇵🇸
#فلسطين
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخت است بعد از تشنگی در افطار آب خوردن . .
وقتی اربابِ مون براے آن مجبور شد رو بزند💔''
#یاعلیاصغر
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
هیـچزمـٰان
آدمهـٰایۍڪهتورابھخدا
نزدیكمۍڪنند،رهـٰانڪن!
بودݧآنھـٰایعـنۍخـداهنـوز
حواسشبـهتهـست.
🌹‹‹شھیدجـھـٰادمغنـیه
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دایاهدایتمکن،زیرامیدانمکه
گمراهیچهبلایخطرناکیاست.🍂
#شهیدمصطفیچمران
[مَـندِلسِپُردَمبِہخُدایۍڪِہ
هَرنـٰامُمڪِنۍرامُمڪِنمۍڪُنَد..!♥️]
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
💟از خیابان ایران تا میدان شهدا پیاده میرفت تا از دکّهی یک پیرمرد میوه بخرد. دور از چشم پیرمرد، میوههای له شده را در پاکتش میریخت.
بعدها گفت: دکهدار، پدر شهید و نیازمند بود، این میوهها را میخریدم که کمکی به او شده باشد...
#شهید_رجایی
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
🌱وَقتی درونَت پاڪ باشَد
خُدا چِهرهات را گیرا میڪُند
این گیرایی از زیبایی و جَوانی نیست..
این گیرایی از نورِ ایمانی است
ڪه دَر ظاهِر نَمایان میشَود..
#شهیدمحمدرضادهقانامیری..
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
مادرش پرسید:مگه قرار نبود دو روز دیگه هم بمونی؟ سید مجتبی سر تکان دادگفت: مرخصی بقیه پونزده روزه ست من نمیتونم بیشتر بمونم حق الناسه،باید برم.
خبر آورده بودند سه روز طول میکشد تا پسرم را از زاهدان برگردانند. مردمِ آنجا که خبر و نحوة شهادت مجتبی را شنیده بودند،دلشان آتش گرفت. میخواستند از همانجا تشییع کنند. در آن سه روز به اندازه سی سال موهای سرم سپید شد😔
درد کشیدم و برای دوباره دیدن مجتبی دندان بر سر جگر پارهپارهام گذاشتم. نمیتوانستم به چهره دختر کوچکش نگاه کنم. سینهام تنگ میشد. حس میکردم سالهاست پسرم را ندیدهام. دلتنگی بیچارهام کرده بود. پیکرش را که به شهرمان آوردند، هرچه اصرار کردم نگذاشتند تابوت را کنار بزنم گفتند:باید فردا بیایید بیمارستان. اونجا اجازه میدیم ببینیدش.
تا صبح بشود، هزار بار از تصور دیدار سیدمجتبی قلبم پر و خالی شد. به بیمارستان رفتم دستانم میلرزید.پلیسی آمد جلو و گفت: «باید اول به ما یک قول بدید. قبل از دیدن پسرتون آیت الکرسی بخونید.» حاضر بودم برای دیدن پسرم هرکاری انجام بدهم. گفتم: «چشم. چشم.» به هیچ چیز دیگر نمیتوانستم فکر کنم.
دستم را گذاشتم روی قلبم و «آیه الکرسی» خواندم. زمزمهام که تمام شد، کسی آمد جلو و یک ساک مسافرتی به دستم داد. ناباورانه نگاهشان کردم. گفتم: «این چیه؟ پسرمو بیارید ببینم. دیگه طاقت ندارم.» صدای گریهای بلند شد. گفتند: «مادر، این پسرته...» و گوشهای از ساک را باز کردند. موهای مشکی سیدمجتبی پیدا شد.باور نمیکردم از پیکر مجتبای رشید وقدبلندم،فقط به اندازة یک ساکمسافرتی باقی مانده باشد
#سیدمجتبیحسینی
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
|•‹شیطانهمیشهازدرِ
خیرخواهیواردمیشه. . !🚶🏿♂
‹شهیدمحمودرضابیضایی . . .🌱🔐!"›
https://eitaa.com/joinchat/1221984472C00b2dc3481
۲۷ فروردین ۱۴۰۲