◼️ سلام، بانهایت تاسف وتاثر برادربسیجی انقلابی سرهنگ پاسدار رضا فدایی جان به جان آفرین تسلیم کرد.مراسم ختم مجازی امشب از ساعت ۲۱:۳۰الی ۲۲
سخنران:حاج آقای مرتضوی
قرآئت قرآن ومداحی: آقای احمدی
در لینک 👇
http://video.nasraa.ir/rjbsvclnrp0k/
شادی روحش فاتحه مع الصلوات
مرکز فضای مجازی سپاه ناحیه شاهرود
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧
🌞 صبح زیباست.
اگر با لبخند آغاز شود😊
صبحتون بخیر☺️😉
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧
#مطاف_عشق
#خانواده
💠اگر چنانچه مرد و زن هر دو توجه داشته باشند. با توصیه های خوب، باهمکاری های خوب، با مطرح کردن دین و اخلاق در محیط خانه_ ان هم بیشتر از مطرح کردن زبانی، مطرح کردن عملی_اینطور یکدیگر را کمک کنند؛ آن وقت زندگی کامل و حقیقتا وافی و شافی خواهد شد.
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧ف
#خون_سرد
💠صبح زود حمید می خواست بره بیرون.براش تخم مرغ آبپز کرده بودم. وقتی رفتم از روی گاز بردارم احسان امده بود پشت سرم وایستاده بود. همین که برگشتم آب جوش ریخت پشت گردنش.😮هم عصبانی بودم و هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه. 😣حمید سریع خودش رو رسوند توی آشپزخانه و با خونسردی بهم گفت:((آروم باش تا آروم نشی بچه رو نمیبریم دکتر))☺️ این قدر با نرمی و خونسردی باهام حرف زد تا آروم شدم. یک هفته تمام می بردش دکتر. بهم می گفت(( دیدی خودت رو بی خودی ناراحت کردی، دیدی بچه خوب شد))☺️
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧
#برای_تفکر
#معرفی_کتاب
💠خبر آمد که کرونا به ایران هم رسیده.😷 از قم هم شروع شده.😥 ترس و اضطراب پیش از ویروس همهگیر شد و به خانهها پا گذاشت…😧
درست همان ساعتها و لحظههایی که همه سر در گم بودیم، نمیدانستیم چه کنیم و دائم از خودمان میپرسیدیم «چه میشود؟» همان ساعتهایی که به کندی میگذشت و قرار بود در خانه بمانیم، بعضیها تصمیم دیگری گرفتند…
❇️این مجموعه روایت تجربهی همان روزهای اول و همان بعضیهاست که به اسم گروه جهادی قم از مواجهه با تلخیها، دردها و گاهی حتی شیرینیهای کرونا دوری نکردند. آنچه میخوانید روایتی مستند و نقل واقعیت است که به قلم جمعی از داستاننویسان بازسازی شده.
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
میزش را دستمال می کشم. تا می خواهم بروم سراغ تخت بعدی با تردید می پرسد: "شیخی؟"
من هم با سر جواب می دهم که: "آره"
کمی از زیر پتو بیرون می خزد و می گوید: "کارتون اینجا چیه؟ مجبورتون کردن؟"
سوالش خنده دار است. می گویم: "مجبورمون که نکردن ولی اومدیم هر کی ناهار نخورده رو مجبور کنیم ناهار بخوره"
📚 برشی از کتاب (۲)
تلفنم باز زنگ می خورد. باباست! یک ماه شده که نه مرا دیده، نه عروس و نوه هایش را. به این فکر می کنم که من لاغرترم یا بابا؟ اگر غریبه ای ما را ببیند می فهمد که پدر و پسریم؟
بابا نباید بفهمد که آمده ام بیمارستان. هم نگران می شود، هم دل آشوب. گوشی را بی صدا می کنم تا دیگر صدایش را نشنوم. احتمالا بابا مثل همیشه سراغم را از فاطمه می گیرد. نمی دانم این بار فاطمه چطور قضیه را جمع می کند! رفته ام سیب بخرم؟ یا سیب زمینی؟!
📚 برشی از کتاب (۳)
بی مقدمه بعد از سلام گفتم "از بیمارستانم و خوش خبرم"
تا داد زد "از بیمارستان؟" صداها خوابید. گفتم "پدرتون فردا مرخصن!" جوابی نیامد. دوسه باری الو الو کردم. پچ پچ آدم های نزدیک مرد بالا گرفت. بریده بریده گفت "راستش من می ترسم. نمیام دنبالش" و قبل از قطع تلفن گفت "با برادرم تماس بگیرید"
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧
#خاطره_بازی
یادش بخیر ...
استاد میپرسید:
همه فهمیدن ؟
کسی سوال نداره ؟
من نفهمیده بودم
ولی چون حتی نمیدونستم چیو نفهمیدم
سوالم نمیتونستم بپرسم 😂
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
﷽.
سـ🍁ـلام
صبح تون بخیر 🌸
لبتون خندون و دلتون شاد 😊
امروز یکشنبه
☀️ ۱۸ آبان ١٣٩٩ ه. ش
🌙 ۲۲ ربیع الاول ١۴۴١ ه.ق
🌲 ۸ نوامبر ٢٠٢٠ ميلادى
🌾🌾🌾🌾🌾
>>♥️<<--------لینک🔻
@Basij_Tamam_Shodani_Nist
♡پاتوق سربازان ولایت⇧