eitaa logo
بصير
2.7هزار دنبال‌کننده
86.3هزار عکس
81.6هزار ویدیو
3هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ احتمالا هر دوی این ها مامورند! 🔸یک خانم چادری در کنار خانم بی‌حجاب بصورت برنامه ریزی شده در جاهای پر رفت و آمد شهر در کنار هم حضور پیدا می‌کنند و خرید می‌کنند و گشت می‌زنند تا عادی سازی کنند... ✍️دشمن برای عادی سازی بی‌حجابی به هر اقدامی دست می زند! یکی دیگر از آن اقدامات، سوار کردن یک زن بی حجاب با وضعیت زننده و چرخاندن آن در خیابان‌های شهر! البته برای این گونه اقدامات ساعتی دلار هم دریافت می کنند. https://eitaa.com/Basir_MN
☀️عاشق امام زمان(عج) بود 🌷باید تأکید کنم که مسلماً ذکر و یاد امام مهدی(عج) در رفتارهای ایشان تاثیر فوق العاده‌ای داشت. به عنوان مثال من گاهی می‌دیدم که ایشان نیت شان را از پرداخت صدقه، سلامتی امام زمان(عج) عنوان می‌کرد و معتقد بود که این نیت، موارد دیگر را نیز دربر می‌گیرد و بالاترین مسئلت‌ها است. بنابراین، دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر(عج) همیشه ورد زبان ایشان بود. امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن (حتی سوره‌ای از قرآن) یا زیارت عاشورا کند؛ اگر هم فراموش می‌کرد، تلاوت را قطع می‌کرد و بعد از دعای فرج، ادامه می‌داد. گویا احساس می‌کرد که بدون دعای فرج اعمال اش مقبول نیست و باید آن مقدمه و آن دعا برای سلامتی حضرت حجت(ع) همیشه وجود داشته باشد. این مسئله برای ما هم عادت شده و حتی بچه‌ها نیز از ایشان یاد گرفته‌اند که همیشه اعمال و دعاهایمان را با دعا برای سلامتی امام عصر(عج) آغاز کنیم. بسیار دیده بودم که ایشان در شرایط و موقعیت‌های مختلف، نشسته یا ایستاده، در حال تماشای تلویزیون یا حین راه رفتن، گویی ناخودآگاه چیزی از ذهن و دلشان می‌گذشت و دست بر سر می‌گذاشت و به امام زمان(عج) سلام می‌داد. نمی‌دانم در آن شرایط چه چیزی به دل ایشان خطور می‌کرد ولی این برای من همیشه جای تعجب بود که چطور همیشه و در هر حال، ارتباط شان برقرار است. اینگونه نبود که فقط در موقعیت‌های خاص به یاد حضرت (عج) بیفتد یا دیگران به ایشان یادآوری کنند، بلکه در هر شرایطی در زندگی روزمره گویا این ارتباط حفظ می‌شد... ☀️مراسم عروسی بدون گناه 🌷عروسی ما ۱۸ فروردین ۸۶ همزمان با میلاد پیامبر اکرم (ص) بود. جشن عروسی در یک سالن برپا شد. مراسم عروسی‌مان به لطف خدا ذره‌ای گناه نداشت. دلمان می خواست شب اول زندگی مان همراه با نور معنویت باشد و اهل بیت (ع) مهمان مجلس‌مان شوند. آن شب نمازمان را قبل از آمدن مهمان‌ها در اتاق عقد سالن، اول وقت خواندیم. آقا جواد جلو ایستادند و من به ایشان اقتدا کردم و بعد مراسم همراه با مولودی برگزار شد. آن شب آقا جواد برخلاف آنچه مرسوم است، به مجلس خانم‌ها نیامدند. از قبل قرارمان همین بود. گفته بودند: «من اصلا در مجلس خانم‌ها پا نمیگذارم. اصلا نمی‌پسندم. هم خانم‌ها به سختی می‌افتند و هم من معذبم». عکسی از ایشان را که همان روز در عکاسی گرفته بودیم، آماده کردند و در مجلس خانمها گرداندند. کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصرکاوه راوی : همسر شهید مدافع حرم، جواد الله کرمی ۱۹ اردیبهشت https://eitaa.com/Basir_MN
☀️روضه پهلوی شکسته نشنیدم! 🌷«در حین خونریزی که می‌خندید گفتم: حسن چیزی نمی‌خوای بگی؟ فقط گفت: خوشحالم که یک سر سوزن از درد خانم فاطمه زهرا (س) رو چشیدم.» حسن همیشه به من می‌گفت: دوست دارم یک سر سوزن از دردی را که حضرت زهرا (س) درک کردند، قسمت من هم بشه. به من می‌گفت: شما دهه فاطمیه که روضه می‌رید چکار می‌کنید؟! من نمی‌تونم تو روضه بشینم! نمی‌تونم قبول کنم، قلبم نمی‌پذیره. روضه که شروع می‌شه، میام بیرون. می‌گفت: هنوز تا این سن، روضه حضرت زهرا (س) رو نشنیدم، نمی‌تونم بشنوم. گوشامو می‌گیرم و از مجلس میام بیرون. نمی‌تونم بشنوم که با ناموس خدا چکار کردن. حسن در نهایت به آرزویش رسید. کتاب شهدا و اهل بیت، ناصرکاوه برشی از زندگی شهید حسن قاسمی دانا راوی: شهید سیدابراهیم صدرزاده ☀️مردم دار بود!؟ 🌷حسن خیلی شوخ طبع بود و در کنار کمک‌هایش آن‌قدر شوخی می‌کرد و ما را می‌خنداند که فراموش می‌کردیم مریض داریم. بعد از شهادتش متوجه شدم به سه دختر یتیم جهیزیه داده. درآمد خوبی داشت. من می‌گفتم: تو چرا پس‌انداز نمی‌کنی؟ می‌گفت: چرا، جایی که لازمه پس‌انداز می‌کنم. چند دختر یتیم را به سرپرستی قبول کرده بود. ماشین، یک موتور تریل و یک سلاح شکار داشت، اهل شکار بود. چند ماه قبل از شهادتش یک روز آمد منزل و گفت: سند ماشینو می‌خوام. گفتم: می‌خوای چکار؟ گفت: لازم دارم. ماشین را برد و فروخت. گفتم: چرا فروختیش؟ گفت: لازم بود. من هم که معمولا خیلی سؤال نمی‌کردم، دیگر چیزی نگفتم. بعد از شهادتش یکی از دوستانش آمد و گفت: همسر من باردار بود و به مشکل برخورده بودیم، هزینه بیمارستان هم زیاد بود. خیلی به این در و آن در زدم که بتوانم وامی تهیه کنم، اما نشد. از دوستانم کمک خواستم، اما باز هم کار به جایی نبردم. یک روز به حال درد دل به حسن گفتم: نزدیک زایمان همسرمه و به مشکل مالی برخوردم. حسن سوئیچ ماشین را به من داد و گفت: همین الان ماشین رو بفروش و هزینه کن. گفتم: من دارم با تو درد دل می‌کنم و اصلا توقعی ندارم. سوئیچ را برگرداندم. حسن هم خودش ماشین را فروخت و پولش را به من داد. آن شخص بعد از شهادت حسن گفت: می‌خواهم این پول را به شما برگردانم. گفتم: او خودش این پول را به شما هدیه کرده، پس من هم آن را نمی‌گیرم. کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصرکاوه شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا راوی مادر شهید ۱۹ اردیبهشت https://eitaa.com/Basir_MN
📌 نگرانی شهید «احمد یوسفی» از پاسخ به نگاه فرزندان شهدا 🔹 فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی در بخشی از خاطرات خود که در کتاب «پاییز آمد» به رشته تحریر درآمده به زندگی مجاهدانه همسرش و سختی دل کندن از او اشاره دارد.در این کتاب می‌خوانید: ◇ گفتم: احساس می‌کنم احمد دارد از من و على دور می‌شود. ما را نمی‌بیند. زنجان واقعا به وجود احمد نیاز دارد. سپاه اصرار داشت نرود جبهه، اما او آن‌قدر بالا و پایین کرد که آخر رفت. ◇ برادرم علاء گفت: «چه انتظار داشتی؟ همین است دیگر، احمد زنجان بمان نیست. تا الان هم توی قفس نگهش داشته بودند.» ◇ شهادت دوستانش کمرش را شکست. با بغض به من می‌گفت: فخری می‌ترسم بمانم روزی بیاید فرزندان شهدا مرا با انگشت نشان بدهند بگویند این احمد یوسفی است. همرزم پدر ما بود. پدر ما شهید شد و او هنوز زنده است.» ◇ چند وقت پیش از شهادت احمد ، (شهید) رحمان آمده بود به خوابم. گفت: «فخرالسادات خانم من یک امانتی پیش شما دارم آن را بدهید با خود ببرم.» ◇ گفتم: «رحمان جان تا من یادم هست تو امانتی پیش من نداری.» اصرار کرد که دارم. ◇ خوابم را که برای احمد تعریف کردم. گفت: «امانتی من هستم!» ◇ برادرم علاء گفت: «فخری جان زندگی با احمد فرصتی است که خداوند در اختیار تو قرار داده تا خودت را بسازی. تا بفهمی مکتب حسین چه می‌گوید. جنس رنج و درد عاشورائیان را بشناسی.» https://eitaa.com/Basir_MN
📌 روایتی از ۵ روز قبل از شهادت احمد یوسفی در کتاب « پائیز آمد » 🔹 شهید «احمد یوسفی» از شهدای شاخص شهر زنجان و یکی از افرادی بود که سنگ بنای سپاه ناحیه زنجان را نهاد و عضو شورای سپاه بود. ◇ احمد در 6 مهر سال 1365 در ماه محرم در ارتفاعات لاری بانه، به علت اصابت ترکش به تمام بدن به شهادت رسید و خانواده یوسفی، دومین شهید خود را به انقلاب اسلامی تقدیم کرد. ◇ بخشی از زندگینامه و خاطرات شهید «احمد یوسفی» در کتاب «پاییز آمد» از زبان همسر شهید به چاپ رسیده است. ◇ همسر شهید یوسفی می گوید: شهادت احمد بسیار سریع اتفاق افتاد. ◇ روز پنجشنبه به زنجان آمد. ◇ جمعه به همراه علی (فرزند اول خانواده ) به نماز جمعه رفتند. ◇ شنبه به جبهه بازگشت. ◇ یکشنبه شهید شد ◇ و دوشنبه جنازه اش را باز گرداندند و در مزار پایین شهر زنجان به خاک سپرده شد. https://eitaa.com/Basir_MN
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ آیت الله مجتهدی تهرانی: توی کربلا تمام داش مشتی ها رفتند کمک امام حسین علیه‌السلام و شهید شدند ! مقدس ها استخاره کردند ، استخاره هاشون بد اومد و نرفتند!؟👇 🌷سلام : یکی از افتخارات اینجانب این بوده که مدتی که در جبهه بودم، زلفم گره خورده بود به یه سری بچه رزمنده ی داش مشتی، که لات بودند ولی ادای لات‌ها را در نمی آوردند، از سلسله جنبان لات و لوت های عاقبت بخیر شده نظیر، حاج طیب رضایی، شاهرخ ضرغام و ....تا سید ابوالفضل کاظمی که یه مدت پیش میهمان امام حسین (ع) شد و از میان ما پر کشید. برای یادآوری خاطرات این حیدر تهرون ، بخشی از مصاحبه ایشون را هدیه می کنم ، خدمت شما سروران گرامی 👇 🌷یه حدیث جدید : الشهداء شمرون افضل من شهداء جنوب تهرون😂 حتما حتما حتما ببینیدو منتشر کنید ♦️هرچند که شاید دیده اید،ولی ارزش چند بار دیگه دیدن هم دارد. شادی روح امام، شهدا، خصوصا لات و لوت ها و بچه مشتی هابی که شهید شدند،بخوانید فاتحه مع الصلوات التماس دعا، https://eitaa.com/Basir_MN