eitaa logo
بیّنات
1.3هزار دنبال‌کننده
65.6هزار عکس
50.6هزار ویدیو
442 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴امام خامنه ای: ♦️ همه باید باشند؛ این خطاست که گمان کنیم انقلابی فقط آن کسی است که در کنار امام بوده؛ اگر معنای انقلاب را این بگیریم، انقلابی، همین ما پیر و پاتال‌ها خواهیم بود. انقلاب برای همه است ♦️ جوان‌ها انقلابی‌اند و می‌توانند انقلابی باشند با شاخص‌های انقلابی‌گری، یک امروز می‌تواند از من سابقه‌دار در انقلاب انقلابی‌تر باشد. ۹۵/۳/۱۴ 🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا 🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
هدایت شده از KHAMENEI.IR
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید| رهبرانقلاب در دیدار کارگران: 👈 در این شعری که خواندید، اسم #بهار را آوردید، راجع به بهار سرودید و خواندید؛ من عرض میکنم #کار_هم_بهار_است. 🔹️ همچنان که بهار، استعدادهای زیرزمینی و استعدادهای طبیعی را شکوفا میکند -در بهار درختان میوه میدهند، برگ و بار میدهند، سایه می‌اندازند؛ در بهار طبیعت زنده میشود و استعدادهای درونیِ خودش را بُروز میدهد- کار هم همین جور است؛ کار، همه‌ی استعدادهای باطنی و واقعی را در معرض بُروز و ظهور می‌آورد. 🔸️ اگر #علم باشد امّا این علم به کار نیفتد چه فایده‌ای دارد؟ اگر ابتکار و استعداد درونی در افراد باشد امّا کار نباشد و به کار نیفتد، این استعداد سودی به کسی نمیبخشد؛ کار است که استعدادها را، ظرفیّتها را، واقعیّتهای موجود را در منابع انسانی بُروز میدهد، ظهور میدهد و مورد استفاده قرار میدهد؛ خب این اهمّیّت کار است. 🌷 #گزیده_دیدار_کارگران 💻 @Khamenei_ir
https://eitaa.com/Bayynat
به بهانه گفتگو با دوستی به این نوشته زائری برخوردم چون حرف دل خود من هم بود بی مناسبت ندیدم که تقدیم محضر همراهان گرامی کنم: محمدرضا زائری: اگر دکتر مهاجرانی آثار متنوع علمی و فکری نداشت، اگر پنجشنبه ها در روزنامه اطلاعات "کیمیای کلمه" را با قلم سحرانگیزش در ستایش امیر مؤمنان نمی نوشت، اگر مباحثه های تلویزیونی موفقی در شبکه های خارجی برگزار نمی کرد، اگر تا امروز در زندگی اش هیچ کاری ، هیچ کاری، هیچ کاری نکرده بود، فقط کتاب ماندگار "حاج آخوند" برای کارنامه یک عمرش کافی بود! این کتاب بی تردید یکی از کتابهایی است که هر کسی باید اقلا یکبار در عمر خویش بخواند و تا آن را نخوانده باشید نمی دانید چه گنجینه گرانقدری در این کتاب نهفته است! ممکن است به هزار و یک دلیل از نویسنده کتاب خوشتان نیاید، شاید او به شما بد و بیراهی هم- چنان که به من گفته است- گفته باشد، چه بسا روی دیدنش را هم نداشته باشید، اما شرط انصاف و حق جویی آن است که رخسار انسان از دیدن خورشید بشکفد و مادح خورشید بداند که مدح زیبابینی و قدرشناسی خویش می سراید! انقلابی هستید یا ضدانقلاب، اصلاح طلب هستید یا اصولگرا، مذهبی هستید یا بی دین... هر که هستید و هر طور فکر می کنید باید این کتاب را بخوانید! من اگر روزی سید عطاءالله مهاجرانی را ببینم فقط یک سؤال از او خواهم پرسید؛ تو حاج آخوند را دیده بودی و فریفته قدرت و سیاست شدی؟! https://eitaa.com/Bayynat
حاج شیخ محمود رضا امانی فرزند مرحوم شیخ علی اصغر، در روستای مهاجران و روستاهای اطراف، معروف و مشهور به حاج آخوند بود. همه ما، همه اهالی روستا و شهر که او را می شناختند با همین نام از او حرف می زدند و با او سخن می گفتند. گاهی نامه هم که به روستای مهاجران می آمد و نامه ها را به دفتر مدرسه می رساندند، پشت پاکت نامه ایشان نوشته بود: روستای مهاجران کمر، برسد به دست حاج آخوند! دانشجوی دانشگاه اصفهان بودم که مادرم از طریق تلفن همسایه مان به خوابگاه دانشگاه، خوابگاه همدانیان زنگ زد و گفت: حاج آخوند سخت مریض است. می توانی بیایی؟ گفتم بله. مستقیم می روم مهاجران! از دروازه تهرانِ اصفهان تا سلفچکان بغل دست راننده یک کامیون نشستم و از سلفچگان هم تا قهوه خانه مهاجران با اتوبوس تی بی تی که بروجرد می رفت، رفتم. از قهوه خانه تا مهاجران راهی نبود. شب بود و صدای پارس سگی بی آزار و طنین فریاد مرغ شب سکوت را می شکست. بازتاب نور ماشین های سنگین که از جاده اصلی با سرعت عبور می کردند، بر تاریکی خطی از روشنایی می کشید. سایه تپه مهاجران سنگین به نظرم می رسید. دیر رسیده بودم. همان روز صبح پیش از آفتاب وقتی حاج اخوند نماز صبحش را در بستر خوانده بود، در گذشته بود. محسن پسر حاج آخوند( داماد عمو نبی)، مدام دستش بر پیشانی بود و دستمالش خیس اشک. هیچ چشمی نبود که بارانی نباشد. اوسّا محمد در مسجد ده با صدای بلند گفته بود: حاج آخوند مثل پیغمبر خدا و علی مرتضی شصت و سه سال عمر کرد. نماز میت را آقا سید شاهنامه خوان خوانده بود. حاج یدالله شوهر عمه ام گفت: از اول نماز تا آخر گریه کرد. در ذهنم گذشت اگر پدر بزرگم آسید علی آقا زنده بود، طاقت نمی آورد! عمر حقیقی او بیش از شصت و سه سال بود. اکنون که چهل و چهار سال از درگذشت او می گذرد. حضور او و سخن او ، صدای خنده او و برق اشک او را در این داستان ها می بینید. او همچنان می تواند دل ها را تکان دهد، روح ها را برآشوبد، چشم ها را به اشک بنشاند. نَفَس گرمش به زندگی معنی می دهد. با غم هایش و شادی هایش زندگی می کنیم. به تعبیر شمس: « خدای را بندگانند که کسی طاقت غم ایشان ندارد و کسی طاقت شادی ایشان ندارد. صراحی که ایشان پر کنند هر باری و درکشند، هر که بخورد دیگر با خود نیاید. دیگران مست می شوند و برون می روند و او بر سر خُم نشسته! » داستان ها جلوه هایی از همان خُمخانه است. https://eitaa.com/Bayynat
مقدمه کتاب: حاج آخوند ده سال پیش، وقت خوشی فراهم شد و خاطرات و داستان های حاج آخوند را در مکتوب نوشتم. در این دهه دوستان مختلفی گه گاه از حاج آخوند سئوال می کردند و احوالی می پرسیدند و پیگیری که باز هم بنویس و یا مجموعه را یکجا منتشر کن. انتشارات امید ایرانیان در نظر دارد، مجموعه داستان های حاج آخوند را منتشر نماید. متن زیر مقدمه ای است که بر ان مجموعه که به یاری خدا در فرصت مناسب منتشر خواهد شد؛ نوشته شده است گر چه تفسیر زبان روشنگر است… فرصت زندگی کوتاه است، کوتاه مثل آه! اما در همین فرصت کوتاه گاه بختِ خوش آن چنان همراه و یارت می شود، که انگار افسانه ای یا افسانه هایی رنگین در زندگی ات تحقق یافته است! زمین و زمان، جغرافیا و تاریخ مثل دو رشته در هم تنیده وتابیده می شوند و جامه زربفت کودکی تو را در روستای مهاجران می بافند. روستایی که تکه ای از بهشت خدا بود. سهم خدا از زمین بود که نصیب مارونی ها شده بود! این افسانه را وزیر فرهنگ کرواسی در تیرماه ۱۳۷۸ وقتی در ایوان هتلی در دوبرونیک نشسته بودیم ، برایم تعریف کرد. وزیر فرهنگ کرواسی بوژو بیشکوپیج بیست سالی از من بزرگتر بود، دانشمند و اهل ادبیات و رمان خوان حرفه ای. من مست زیبایی ساحل و افق دوبرونیک بودم. انگار ساحل را از سنگ لاجورد دّره پنجشیر و فیروزه نیشابور ساخته بودند! دریا رنگین کمانی از آبی پر رنگ، فیروزه ای، بنفش و گاه در تابش آفتاب پسین صورتی و نقره ای و پرتقالی بود که نَفَسم بند می آمد!. زمزمه می کردم، رنگ آمیزی خداوند! و چه کسی از او در نگار گری و میناگری زیباتر و توانا تر!؟ گفتم: چقدر این دوبرونیک زیباست. لبخند زد و سری تکان داد. گفت ما برای سرزمینمان افسانه ای داریم. این افسانه را برزیلی ها هم دارند! خداوند وقتی زمین را آفرید. به هر مردمی یا قوم و قبیله ای سرزمینی را اختصاص داد. همه مردمان دنیا زمینشان را گرفتند. شنبه شد و گاه استراحت! خداوند در دفترش بود که شنیدند کسی بر در می کوبد. خداوند به رئيس دفترش گفت ببین کیه؟ فرشته آمد، دید پیرمردی بلند بالا با چشمان آبی تیره، مثل همین دریا، لاغر و بالا بلند، بیلی بردوش پشت در است. گفت چه کار داری؟ پیرمرد با اندوه گفت با خدا کار دارم. - چه کاری داری؟ - خدا وقتی زمین را تقسیم کرده، یادش رفته به کروات ها زمین بدهد. ما بی زمین مانده ایم. اشک در چشمان پیرمرد گردید. فرشته هم متاثر شد. برای خدا تعریف کرد. خداوند گفت: راست می گوید! این تکه زمین را که برای خودم برداشته بودم می دهم به کرواتا! چه آهی در نهادم جوشید! عجب افسانه ای! به وزیر فرهنگ کرواسی گفتم روستای ما هم از دید ما همین است. تکه ای از زمین خدا، تکه ای از بهشت! مهاجران یا مارون رنگ و رو و رونق بهشت برین را داشت. بوی بهشتی آن سرزمین که اکنون در دنیای خیال می درخشد، مشام جان را تازه می کند. بهشت مهاجران، طبیعت زیبا، دشت زمردین چما، نهر نقره ای نایه، خط سبز و رنگین درختان میوه، از چشمه تا مدرسه در کنار نایه، چشمه ی فروزنده آب حیات دوزاغه، میدان ده که غرق صدای بره ها و گوسفندان و بزهای بازیگوش و ماغ گاو ها بود. ردّی از غبار آبی که از پس تاخت اسب ها دیده می شد. صدای پر طنین رحم خدا، چوپان ده، همه خواستنی و دوست داشتنی بود؛ اما حاج آخوند چیز دیگری بود! روحانی ملّا، ادیب و نکته دان و عارفی که از غوغای جهان بیرون از مدرسه و شهر گریخته بود. شیخ شاد ما که خانقاهی نداشت. دست هایش مثل کشاورزان محکم و نیرومند بود. زندگی اش از کشاورزی و باغ انگورش می گذشت. برای روضه خواندن و یا عقد کنان پولی نمی گرفت. در عمرش در مجلس طلاق شرکت نکرده بود.دوست و معلم و مربی کودکان و نوجوانان بود. در خورجین اسبش، شاهنامه و خیام و حافظ و گلستان و بوستان و گلشن راز، هر کدام در جای خویش بود. با جلدهای چرم سوخته یا بلغاری. کلاس درسش کنار نهر نایه در زیر آفتاب، گوشه مسجد، بالای تپه مارون و یا در خانه خودش بود. حاج آخوند از همان کیمیا فروشانی بود که نظرش ، اثر انگشت محبت و گرمی نَفَسش و عطر جانش به شما زندگی می بخشید. این کتاب بخشی از خاطراتی است که در ذهنم زنده بوده و هست و خواهد بود. ده سال پیش به صرافت افتادم که بنویسم. نوشتم. هنگام نوشتن انگار وارد وادی افسانه ها می شدم. زندگی و خاطره تاریخی رنگی دیگر می گرفت و جادوی خیال با واقعیت آمیخته می شد. آیا می توان مرزی میان خیال و واقعیت ترسیم نمود!؟ مگر زندگی ما همواره از این دو عنصر تاثیر نمی پذیرد؟ رنگین کمانی که از تاب باران واقعیت و تابش نور خیال شکل می گیرد. روایت عطار در تذکرة الاولیا، آمیختن همین دو عنصر است. گویی واقعیت مثل داربست و چارچوب استخوانی پیکر انسان است؛ اما جادوی خیال همانند پوست و گوشت و خون و عصب آن را می پوشاند، پیوند می زند، هماهنگ می کند و صورت بندی می نماید.
https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظاهرا قرار بوده که بزرگداشت سعدی برگزار کنن، ولی جشن عروسی سعدی از آب در اومده😂😂 به یاد بیت ایرج افتادم که میگه انقلاب ادبی برپا شد ادبیات شلم شوربا شد! ما هم باید بگیم افتضاح هنری برپاشد ابتذال ادبی احیا شد! . https://eitaa.com/Bayynat
4_5904530346287826078.mp3
1.77M
این فایل رو گوش کنید تا بدونید زن در آمریکا و اروپا چه جایگاهی داره و تا چه حد به حقارت و پستی بهش نگاه میشه... 👈 بیشترین قشر از جامعه تازه مسلمانان شده در غرب زنان هستند ... 🎙 استاد پورآقایی https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توضیحات فرمانده انتظامی همدان در خصوص هلاکت قاتل فراری جنایت محله حاجی همدان توسط ماموران جان بر کف ___ https://eitaa.com/Bayynat
🔸خستگی ناشی از شمارش آرا در اندونزی جان بیش از ۳۰۰ نفر را گرفت! 🔹بیش از ۳۰۰ نفر در اندونزی تاکنون بر اثر خستگی ناشی از روند طولانی شمارش آرای انتخابات ریاست‌جمهوری و پارلمانی در این کشور، جان خود را از دست داده‌اند. ___https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پاسخ دندان‌شکن فرشتگان به ادعای نتانیاهو درباره ایران! ♦️ شیخ شفیق جرادی از علمای مشهور لبنان : تا نتانیاهو گفت ایران مشکل آب و خشکسالی دارد بعد به مدت دو هفته باران بارید و تمام مخازن و سدهای ایران را پُر از آب کرد گویا فرشتگان صدای نتانیاهو رو شنیدند... ♦️حتما حتما ببینید https://eitaa.com/Bayynat