eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
63.8هزار عکس
49.2هزار ویدیو
437 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلزون ها قادرند روی لبه تيز بخزند؛ بدون اينكه کوچکترین آسیبی ببینند!!!😮 https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Haghighi: مزار عالم وارسته آیت الله (ره) در قبرستان وادی السلام https://eitaa.com/Bayynat
در پیاده روی در ، گدایی معکوس صورت می گیرد. در همه جای دنیا گدایی می کنند برای گرفتن، ولی در ، گدایی می کنند برای دادن. این واقعاً یک فرهنگ جدیدی است که می تواند مبنای یک تمدن جدید باشد. مفهوم ریاضت و سازندگی در با هم یک جهت می شوند. ریاضتی که سازنده و تاریخ ساز است. انسان ساز در ساحت فردی و تمدن ساز در ساحت جمعی است. ✅استاد حسن رحیم پور ازغدی گزیده ای از سخنرانی «اربعین، یک چله نشینی تا رهایی چهان» https://eitaa.com/Bayynat
✅ زیباترین کبوتر به ثبت رسیده در ؛ کبوتر تاجدار میباشد! سبحان الله!!! https://eitaa.com/Bayynat
این روزا هر جا میرم فقط حرف از گرونی دلار و سکه و مواد خوراکی و ... است. جالبه که همون کسانی که به این شیخ حسن رای دادن و همیشه ازش دفاع کردن و به آقای رئیسی اهانت کردن؛ بیشتر از بقیه اعتراض دارن و آه و ناله میکنن... به نظر شما به این افراد چی باید بگیم؟!!! قضاوت با شما https://eitaa.com/Bayynat
/ از وزارت صنعت استعفا داد و برای وزارت کار معرفی شد! من که حال ندارم از صندلی بلند بشم، خودتون اسم وزارتخانه رو عوض کنین! https://eitaa.com/Bayynat
بیّنات
Haghighi: 📣 تصویر تسلیم شدن ملوانان آمریکایی وارد کتاب پایه دهم شد! 🔻رئیس سازمان بسیج دانش‌آموزی: 🔹چند سال قبل که ملوانان آمریکایی تسلیم شدند، عکس آنها را در کتاب درسی آمادگی دفاعی پایه دهم آوردیم، چون یک بار تسلیم شدن آنها را در سال 58 دیده بودیم و این تسلیم شدن روی ناو نشان می‌دهد در عرصه نظامی آمریکا شکست خورده و را نشان می‌دهد. https://eitaa.com/Bayynat
بیّنات
تجمع 25 میلیونی ارزش خبری ندارد؟!!! رسانه‌های بین‌المللی که ادعای بی‌طرفی‌ دارند،‌ اکنون که 25 میلیون نفر در کربلای معلی جمع می‌شوند؛ بدون توجه به ارزش خبری این رویداد از کنار آن می‌گذرند! این رسانه‌ها که برای جشن گوجه‌فرنگی و کارناوال‌های شادی بی هویت پوشش خبری مستقیم دارند؛ اما را بایکوت می‌کنند! (البته از دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام بیش از این انتظاری نیست.) https://eitaa.com/Bayynat
هدایت شده از دریچه
🔴 نتیجه سانسور تاریخ 🖌امیرحسین ثابتی . 👁🗨 @tribun_siyasi
هدایت شده از دریچه
🔴 آخرش میشی گلشیفته 🖌شراگیم . 👁🗨 @tribun_siyasi
هروقت خواستی «پارچه‌ای» بخری؛ آن را در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن، اگر «چروک» برنداشت، «جنس خوبی» دارد. آدم‌ها، نیز همينطورند...! آدم‌هايی كه بر اثر فشارها و مشكلات، اخلاق، و رفتارشان عوض می‌شود، و «چروک» برمی‌دارند...! اينها جنس خوبی ندارند، و برای رفاقت، معاشرت، مشارکت، ازدواج و اعطای مسئولیت به ایشان، به هیچ‌وجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود. مراقب انتخاب آدم های اطرافمان باشیم ... هر کسی لیاقت هر چیزی را ندارد 👤
هیچ بحران انرژی، بحران غذا یا بحران محیط زیستی در کار نیست؛ بحران، "بحران نادانی" است!
هر سوالی که باعث بشه طرف مقابل ناراحت بشه تجاوز به حقوق دیگریست و نشان دهنده ی این است که سوال کننده ادب و تربیت اخلاقی ندارد ...
عاشقانه‌های افسانه بایگان از سفر کربلا در اربعین حسینی حتما حتما ببینید!☝️☝️
در سرزمین پروانه‌ها افسانه‌ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر. یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه‌های درختی آویزان است. در واقع این ماه بود. ولی چون تمام پروانه‌ها سرگرم نور شمع و چراغ‌های خیابان بودند و همیشه به دور آنها می گشتند، قهرمان با دوستانش هرگز ماه را ندیده بود. با دیدن این نور یک پیمان ناگهانی و محکم در او پیدا شد: من هرگز به دور هیچ نور دیگری به جز ماه چرخ نخواهم زد. پس هر شب، وقتی پروانه‌ها از مکان‌های استراحت خود بیرون می‌آمدند و به دنبال نور مناسب می‌گشتند، پروانه ما به سمت آسمان‌ها بال می‌گشود. ولی ماه، با این که نزدیک به نظـر می‌رسید، همیشه در ورای ظرفیت پروانه باقی می‌ماند. ولی او هرگز اجازه نمی‌داد که ناکامی‌اش بر او چیره شود و در واقع، تلاش‌های او هر چند ناموفق چیزی را برایش به ارمغان می‌آورد. برای مدتی دوستان و خانواده و همسایگان و ساکنان سرزمین پروانه‌ها همگی او را مسخره و سرزنش می‌کردند. ولی همگی آنها با سوختن و خاکستر شدن در اطراف نورهای جزیی و در دسترسی که انتخاب کرده بودند در مرگ از او پیشی گرفتند. ولی پروانه پیر در زیر درخشش سپید و خنک معشوق در سن بسیار بالا از دنیا رفت.
"شعور و شهوت" "جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره ی او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ. از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه ی مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود. اما نه شیفته ی کلمات کتاب .. بلکه شیفته ی یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه ی صفحات آن به چشم می‌خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت. در صفحه ی اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل" با اندکی جست و جو و صرف وقت توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند. ” جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود. در طول یکسال و یک ماه پس از آن، آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند. هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد. جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت ” میس هالیس ” روبه رو شد. به نظر هالیس اگر ” جان ” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد. ولی سرانجام روز بازگشت ” جان ” فرا رسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : ۷ بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک. هالیس نوشته بود : " تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت ." بنابراین راس ساعت ۷ بعدالظهر ” جان ” به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود. ادامه ی ماجرا را از زبان خود " جان " بشنوید: زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد، بلند قامت و خوش اندام موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا، کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود. چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد من بی اراده به سمت او قدم برداشتم، کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد. اندکی به او نزدیک شدم. لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم؟" بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم و در این حال میس هالیس را دیدم. تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا 50 ساله .. با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود. اندکی چاق بود و مچ پای نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند. دختر سبز پوش از من دور می شد و من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرار گرفته ام. از طرفی شوق و تمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود به ماندن دعوتم می کرد. او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید. و چشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید. دیگر به خود تردید راه ندادم. با کتاب جلد چرمی آبی رنگی که در دست داشتم و در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد جلو رفتم. از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود. اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود. دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم. به نشانه ی احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم. با این وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم. من ” جان بلانکارد” هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید. از ملاقات شما بسیار خوشحالم ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره ی آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت.. از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست... او گفت که این فقط یک امتحان است!!! ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻬﻮﺕ، ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺷﻌﻮﺭ، ﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺭﺍ .... ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﺑﻪ ﺷﻬﻮﺗﺶ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ... ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﻬﻮﺗﺶ ﺑﺮ ﺷﻌﻮﺭﺵ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﭘﺴﺖ ﺗﺮ...
یارب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم بی منت خلق، خود مرا روزی ده تا از در تو بر در ایشان نشوم 👤ابوسعید ابوالخیر
فریدون فرخزاد تعریف میکرد که به دیوید دوست انگلیسیم گفتم : شما انگلیسی‌ها آدم‌های پستی هستید که ما ایرانی‌ها را استعمارکردید ، شرم نمی‌کنید از رفتارتان ؟! دیوید گفت ، این مردم شما بودند که اجازه استعمار شدن را به سیاستمداران ما دادند ، شما ایرانی‌ها قرن‌هاست مانند یک صد دلاری هستید که بر روی زمین افتاده‌اید ما بر نداریم روس‌ها یا آمریکایی‌ها بر میدارند به جای اینکه یقۀ ما را بگیری مردم سرزمینت را آگاه کن