eitaa logo
بیّنات
1.4هزار دنبال‌کننده
66.5هزار عکس
51.4هزار ویدیو
445 فایل
این کانال بر اساس اعتقاد به توحید و تحول بدون مرز کمال گرا، تحت لوای ولایت، تعقل و تدین ایجاد شده است. (کپی و انتشار، فقط با ذکر یک صلوات) (با عرض پوزش تبادل و تبلیغات نداریم)
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ وحشت اسرائیل از توافق ایران و چین👌 https://eitaa.com/Bayynat
🔹 توییت محسن رضایی پیرامون سانسورهای سریال : 🔹 متخصص فیلم و سینما نیستم، اما وقتی فریادهای توام با تمسخر و توهین مقامات دولتی درباره دو فصل یک سریال تلویزیونی را می‌بینم، حس می‌کتم عصبانیت‌شان ناشی از ضعف سریال نیست؛ بلکه نگران ساخت فصل سوم‌اند در زمانی که ایشان قدرت فشار برای سانسور ندارند. https://eitaa.com/Bayynat
بسم الله الرحمن الرحیم ▫️قال الله صلی الله علیه و آله: «حُبّ الوطن مِن الإیمان» درود خدا بر او و خاندانش فرمودند: دوست داشتن وطن، از نشانه های ایمان است. 🌸دلتان شاد‌تر از فصل بهاران باشد خوش‌تر از لحظه باریدن باران باشد 🌸مردم کشور پهناور  ایران تبریک روز جمهوری اسلامی ایران باشد ۱۴۰۰/۱/۱۲ https://eitaa.com/Bayynat
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌روحانی دیروز باز هم حرف از رفراندوم زد❗️ ✅ اما بد نیست یک‌بار دیگر جواب جانانه استاد در مورد این گزافه‌گویی‌ها را بشنویم...👌 https://eitaa.com/Bayynat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸این فیلم را دیده اید؟ اندکی قدیمی است، اما این روزها دیدنش باز هم پند آموز است... 🔹زنگنه است که در جمعی خطاب به ظریف گفته: 💬 بهش گفتم اگه برجام رو امضا کنی به ازای هر حرفی که بنویسی بهت هزار دلار میدم، مهم نیست چی مینویسی فقط امضا... 🔸انگار که نفت و پول آن ارث پدر کسی باشد، از کیسه خلیفه می‌بخشد... به ازای هر حرفی هزار دلار...! 🔹 به گزارش مهر، ایران در شرایط تحریمی سال‌های ۹۰ و ۹۱، به صورت میانگین یک میلیون بشکه نفت می‌فروخت، اما پس از برجام، طبق آمارهای رسمی اوپک، فروش نفت ایران تقریباً به ۲۰۰ هزار بشکه در روز رسیده است. 🔸۲۳خرداد۹۵| ظریف در مجلس: برجام نبود، فروش نفت۲۰۰ هزار بشکه می‌شد. 🔸 ۵ تیر ۹۲| ژنرال زنگنه: باید گروهبان‌‌هایی که الان سر کار هستند، بروند کار گروهبانی کنند، تا ژنرال‌ها بیایند کارها را انجام دهند. https://eitaa.com/Bayynat
🔹: برخی می‌گفتند ما صنعت هسته‌ای را می‌خواهیم چه‌کار کنیم، این شبیه همان حرفی است که زمان قاجارها وقتی نفت کشف شده بود و انگلیسی‌ها آمده بودند می‌خواستند نفت را ببرند، این‌جا دولتمرد قاجاری می‌گفت: ما این مادّه‌ بدبوی عَفِن را می‌خواهیم چه‌کار کنیم، بگذارید بردارند ببرند!» (دیدار با مداحان /۲۰ فروردین ۱۳۹۴) https://eitaa.com/Bayynat
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️پاسخ استاد پور به بی‌مسئولیتی و توجیهات وقیحانه دولتی‌ها... ▪️امکان نداره کسی مثل شما بتونه گند بزنه... https://eitaa.com/Bayynat
36.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️صحبت‌های ، ضد انقلاب خارج نشین، اما صد البته از بعضی از مسوولین خائن کشور با‌شرف‌تر را در مورد و بشنویم... ⬅️مقایسه کنید با صحبت ظریف که گفت، آمریکا با فشار یک دکمه می‌تونه ایران‌رو نابود ‌کنه!!! https://eitaa.com/Bayynat
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 ای پادشه خوبان! داد از غم تنهایی... این سروده زیبا را از زبان این کوچولوی شیرین‌زبان بشنویم😍 https://eitaa.com/Bayynat
9.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های روشنگرانه بانوی انقلابی دکتر منصوره معصومی https://eitaa.com/Bayynat
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️چه کسانی به دشمن گرا می‌دهند؟ استاد https://eitaa.com/Bayynat
۱۵-۱۴ نفر از بچه های یزد بعد از کنکور سال ۴۶ قرار شد با هم مسافرت کنیم. مشهد را برای استراحت بعد از کنکور انتخاب کردیم یک شب به کوهسنگی رفتیم. کوهسنگی یکی از تفرجگاه های قدیم مشهد بود و هنوز هم هست. در سال۱۳۴۶ آن جا چندتا قهوه خانه بود که دیزی و کباب کوبیده می دادند، ما بچه ها روی دوتا تخت نشستیم و کباب کوبیده سفارش دادیم. مردی آن جا سر میزها می آمد و گدایی می کرد. من خوب نگاهش کردم دیدم اصغر حمال گاراژ اتوتاج یزد است ۵_۴ سالی بود او را ندیده بودم. البته گدای تر و تمیزی بود. لهجه اش یزدی بود ولی وقتی بچه ها پرسیدند آقا شما یزدی هستی؟ گفت: نه. بچه ها بهش گفتند بفرما شام و او بی هیچ تعارفی نشست و با ما شام خورد. آن شب گذشت من و چند نفر از بچه های آن گروه اتفاقآ در دانشگاه_مشهد قبول شدیم. چند ماه بعد اصغر را جلو دانشکده ی ادبیات دیدم که گدایی می کرد. با او سلام و احوالپرسی کردم. گفتم: مرد یزدی که گدایی نمی کند. گفت: یزدی نیستم. گفتم: از لهجه ات همون اول فهمیدم یزدی هستی اسمت اصغر است، سه تا برادر داری حمّال گاراژ اتوتاج بودی و ۲ برادرت در گاراژ حاج عبدالوهاب قمی حمال هستند. گفت: تو کی هستی؟ خودم را معرفی کردم. گفت: حالا پس دو تومان به من بده. آن موقع به گدا یک ریال و دو ریال می دادند. دو تومان به او دادم و گفتم یک روز بیا با هم حرف بزنیم. ۵-۴ ماه بعد او را جلو بیمارستان شاه رضا ( امام رضایِ فعلی) مشهد دیدم گدایی می کرد. سلام و حال و احوال کردیم. کمی از ظهر گذشته بود پرسیدم ناهار خوردی گفت: نه. او را دعوت کردم که در قهوه خانه دور فلکه یِ آب مشهد دیزی بخوریم. کم کم با اصغر رفیق شدم. بالاخره بعد از چهار پنج بار که همدیگر را دیدیم اصغر سرگذشتش را تعریف کرد. گفت: من حمال گاراژ اتوتاج یزد بودم. هر سال شهریورماه ۱۵ روز دست زن و بچه هایم را می گرفتم و برای زیارت به مشهد می آمدم. برای اینکه خرج مسافرت در آید دو سه عدل جارو و بادبزن بافقی می خریدم و با خود به مشهد می آوردم. روزها زنم بچه ها را بر می‌داشت و به حرم می‌رفت. آن زمان ۶ تا بچه داشتم یکی عروس کرده بودم و یکی هم در سن ۱۸ سالگی خودش حمال گاراژ بود من هم دور بست( فلکه قدیم امام رضا علیه السلام) جارو و بادبزن ها را می‌فروختم و خرجم را در می‌آوردم. یک شب جاروها و بادبزن هایم تمام شده بود، ولی هنوز زن و بچه‌هایم از حرم نیامده بودند که به مسافرخانه برگردیم. خسته بودم و خوابم گرفته بود، سرم را روی زانوهایم گذاشتم که چرتی بزنم، یک مرتبه یک نفر یک پنج_ریالی جلو رویم انداخت، هیچ نگفتم. ظرف نیم_ساعت که زنم دیر آمد مردم چهار، پنج تومان پول جلو رویم ریختند. از زیر چشم دیدم که زن و بچه هایم دارند می‌آیند. پولها را جمع کردم و بلند شدم. به زنم گفتم تو به مسافرخانه برو، من کار دارم یکی دو ساعت دیگر می‌آیم. زنم رفت و صدمتر دورتر در یک جای مناسب‌تر نشستم سرم را روی زانویم گذاشتم به طوری که صورتم پیدا نبود. حدود دو ساعت آنجا نشستم نزدیک ده_تومان پول گیرم آمد. دیدم عجب کار راحت و خوبی است که بی هیچ زحمتی ظرف دو ساعت به اندازه حمالی پنج ماشین باری ده تُن پول گیرم آمد. آخر پشت کردن عدل های ۱۲۰-۱۰۰ کیلویی و بالا بردن از پله های باری کار ساده ای نیست. ۱۵ روز مسافرت آن سال تمام شد. به زنم گفتم من در مشهد کاری پیدا کرده ام و دیگر از یزد باید بریم، زنم هم خوشحال که در مشهد کنار حرم امام رضا علیه السلام میمانیم. دو تا اتاق اجاره کردیم و ساکن مشهد شدیم. روزها دور بست سرم را می گذاشتم روی زانویم و روزی ۵۰-۴۰ تومان کاسب بودم. زمستان شد هوای مشهد هم سرد شد. مسافر و زوار هم کم شده بود و نشستن روی زمین هم کار مشکلی بود. من هم راه افتادم و گدایی کردم. کم کم با محلات مشهد آشنا شدم، متوجه شدم که مردم محله سعدآباد، احمدآباد، کوی دکترا و اطراف دانشکده هاو جلوی بیمارستان ها خوب پول می دهند. حالا ۵ سال است در مشهد کار می کنم وضعم خوب که نه عالی است. ظرف این مدت در مشهد خانه یِ بزرگی خریدم. وقتی حمال گاراژ اتوتاج یزد بودم یک دخترم را در سن ۱۵ سالگی عروس کردم، کلاََ حدود ۱۴۰ تومان (منظور ۱۴۰۰ ریال) توانستم جور کنم و برایش جهیزیه بخرم. حالا زنم برای دختر دیگرم که می خواهد عروس شود نزدیک ۸۰۰ هزار تومان جهیزیه تهیه کرده است. زنم هم معامله می کند. زن حسابگری است، طوری معامله می کند که جهیز دخترش مجانی تمام شود. از یک وسیله چندتا می خرد و طوری آن ها را به همسایه ها و غریبه ها می فروشد که یکی برایش مجانی می افتد. هر چند ماه یک بار اصغر را می دیدم . ۵-۴ سالی گذشت و من لیسانسم را گرفتم و سربازی را در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد می گذراندم. روزی به " گاراژ اتفاقِ" یزدی ها در مشهد رفتم دیدم اصغر آنجاست یک شال_سبز هم به دور سرش بسته است. پرسیدم اصغر از کی تا به حال سید شدی؟ گفت: سید بودم. گفتم: اصغر برادرهایت