eitaa logo
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
453 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
14.1هزار ویدیو
133 فایل
🌸 ظـ‌ه‍وࢪ بسیاࢪ نزدیک استــ :( @Beh_to_az_door_salam ادمین تبادلات: @ya_zah_raa مدیر اصلی @Asmahasani12 ادمین رمان @Loiaa009979
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - معرکه - سجاد محمدی.mp3
6.72M
🌹بمناسبت بیست و چهارم 🌹 ماه رجب سالروز واقعه 🌹فتح قلعه خیبر توسط 🌹 امیرالمومنین امام علی (ع) 🌹معرکه باشه لشکر باشه 🌹صحبت از فتح خیبر باشه 🌹🔊 🌹🎙 ▫️▅ ▄ ▃ ▂ 🌹 ▂ ▃ ▄ ▅▫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ اللَّهِ، آمَنْتُ بِاللَّهِ، تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ، ما شاءَ اللَّهُ لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ اِلّا بِاللَّهِ🌱 بزار خودِ خـدا برات بچینه دست ببری توش، خراب میشه🤍•• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
وجدان ِخود را قاضی کـُنید ، ببینید آن وظیفه‌ای که بر عـُهده‌ی شما بوده ؛ انجام داده‌اید یا نه 🦦🌱 . ــــــــــ ـــــ ـ
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 اگر خدا عادل است، چرا اینهمه بلا و تلخی در دنیاست؟ 🎙سخنان شیرین استاد قرائتی
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟡 حیله عجیب شیطان در فرصت های خوب کوچک...! 🎙استاد پناهیان
35.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه امام کاظم علیه السلام در چایخانه حضرت رضا علیه السلام توسط حاج امیر کرمانشاهی .😔 گفتند این قبیله گره باز میکنند ٫ چه باز کردنی که گرفتار تر شدیم ٫
✅چادر چیست؟ 🍃چــــــــــــــــــــادر: یعنی آنچه پشت در بر سر زهرا سوخت ولی از سر زهرا نیفتاد... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر: یعنی:آنچه با میخ به بدن زهرا دوخته شد ولی از سر فاطمه نیفتاد... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر: یعنی:آنچه زهرا با یک دستش او را گرفت که ازسرش نیفتد و با یک دستش کمربند علی را گرفت که او را نبرند. و اگر قرار بود فقط یکی از این دو را میگرفت حتما چــــــادر بود... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:آنچه ظهر عاشورا بر سر زینب سوخت ولی از سرش نیفتاد... 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:زینب راضی به تکه تکه شدن عباسش شد ولی راضی به دادن نخی از آن نشد… 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:حسین علیه السلام در لحظات آخر در گودال که فرمود:تا من زنده ام سراغ حرمم نروید… 🍃چــــــــــــــــــــــــادر یعنی:شبیه ترین حالت یک بانوی شیعه به مادرش زهرای مرضیه سلام الله علیها ...
▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🕯▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🖤▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🕯▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🖤▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🕯▧݊⃟⃪࣭۪۪۪۪ۨ🖤 🖤ای بنای حرم عدل 🕯 و امان را بانی 🖤وی ز رخسار تو آفاقْ 🕯همه نورانی 🖤که گمان داشت که با آن همه 🕯 تشریف و جلال 🖤یوسف فاطمه یک عمر 🕯 شود زندانی 🖤پیشاپیش شهادت امام موسی 🕯کاظم علیه السلام تسلیت باد ༊͜͜͡࿐ྀུ͜🖤࿐ུ❥ ༊͜͜͡࿐ྀུ͜🕯࿐ུ❥ ༊͜͜͡࿐ྀུ͜🖤࿐ུ❥
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت : خیانت روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بو
: زمانی برای نفس کشیدن دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... می خواستم گریه کنم ... چشم هام مملو از التماس بود ... تو رو خدا دیگه نیا... که صدام کرد ... - دکتر حسینی ... دکتر حسینی ... پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ ... ایستادم و چند لحظه مکث کردم ... - من چطور آدمی هستم؟ ... جا خورد ... - شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ ... با تمام خصوصیات مثبت و منفی ... معلوم بود متوجه منظورم شده ... - پس علائق تون چی؟ ... - مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و ... واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ ... مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ ... چند لحظه مکث کردم ... طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه ... ممکنه نتونن ... در کنار اخلاق ... بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است ... اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار ... آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن ... اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت ... بدون توجه به واکنش دیگران ... مدام میومد سراغم و حرف می زد ... با اون فشار و حجم کار ... این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود ... دیگه حتی یه لحظه آرامش ... یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم ... دفعه آخر که اومد ... با ناراحتی بهش گفتم ... - دکتر دایسون ... میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ ... و حرف ها صرفا کاری باشه؟ ... خنده اش محو شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... 💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی ✍ ادامه دارد .... ╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮ 🌻🕊 ╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت_و_یک : زمانی برای نفس کشیدن دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد ... م
: خدای تو کیست؟ خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ ... چند لحظه مکث کردم ... گفتن چنین حرف هایی برام سخت بود ... اما حالا ... - صادقانه ... من اصلا به شما فکر نمی کنم ... نه به شما... که به هیچ شخص دیگه ای هم فکر نمی کنم ... نه فکر می کنم، نه ... بقیه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم ... دوباره لبخند زد ... - شخص دیگه که خیلی خوبه ... اما نمی تونید واقعا به من فکر کنید؟ ... خسته و کلافه ... تمام وجودم پر از التماس شده بود ... - نه نمی تونم دکتر دایسون ... نه وقتش رو دارم، نه ... چند لحظه مکث کردم ... بدتر از همه ... شما دارید من رو انگشت نما و سوژه حرف دیگران می کنید ... - ولی اصلا به شما نمیاد با فکر و حرف دیگران در مورد خودتون ... توجه کنید ... یهو زد زیر خنده ... اینقدر شناخت از شما کافیه؟ ... حالا می تونید بهم فکر کنید؟ ... - انسان یه موجود اجتماعیه دکتر ... من تا جایی حرف دیگران برام مهم نیست که مطمئن باشم کاری که می کنم درسته ... حتی اگر شما از من یه شناخت نسبی داشته باشید ... من ندارم ... بیمارستان تمام فضای زندگی من رو پر کرده ... وقتی برای فکر کردن به شما و خوصیات شما ندارم ... حتی اگر هم داشته باشم ... من یه مسلمانم ... و تا جایی که یادم میاد، شما یه دفعه گفتید ... از نظر شما، خدا ... قیامت و روح ... وجود نداره ... در لاکر رو بستم ... - خواهش می کنم تمومش کنید ... و از اتاق رفتم بیرون ... 💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی ✍ ادامه دارد .... ╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮ 🌻🕊 ╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯
🇮🇷بہ تو از دوࢪ سلام🇮🇷
#بدون_تو_هرگز #قسمت_شصت_و_دوم: خدای تو کیست؟ خنده اش محو شد ... - یعنی ... شما از من بدتون میاد
: جراحی با طعم عشق برنامه جدید رو که اعلام کردن، برق از سرم پرید ... شده بودم دستیار دایسون ... انگار یه سطل آب یخ ریختن روی سرم ... باورم نمی شد ... کم مشکل داشتم که به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ... دلم می خواست رسما گریه کنم ... برای اولین عمل آماده شده بودیم ... داشت دست هاش رو می شست ... همین که چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع کرد ... - من موقع کار آدم جدی و دقیقی هستم ... و با افرادی کار می کنم که ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ... داشتم از خجالت نگاه ها و حالت های بقیه آب می شدم ... زیرچشمی بهم نگاه می کردن ... و بعضی ها لبخندهای معناداری روی صورت شون بود ... چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ... - اگر این خصوصیاتی که گفتید ... در مورد شما صدق می کرد ... می دونستید که نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی کنید ... حتی اگر دستیار باشه ... خندید ... سرش رو آورد جلو ... - مشکلی نیست ... انجام این عمل برای من مثل آب خوردنه ... اگر بخوای، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ... برای اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ... از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له کنم ... با برنامه جدید، مجبور بودم توی هر عملی که جراحش، دکتر دایسون بود ... حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و کنترل اعصاب بود ... چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می کرد ... و من چاره ای جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ... توی بیمارستان سوژه همه شده بدیم ... به نوبت جراحی های ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ... 💥خاطرات طلبه ی شهید سیدعلی حسینی ✍ ادامه دارد .... ╭┅──┅❅❁❅┅──┅╮ 🌻🕊 ╰┅──┅❅❁❅┅──┅╯