🔹 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز او را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم!
🔹 دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت.
🔹 وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما!
🔹 نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره!
🔹 گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و... خیلی ها میشناسنت.
🔹 ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
مقید بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ، حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت رو می خواند .
دائما می گفت ، اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست #امام_حسین ، همه مشکلاتشان حل می شود و امام با دیده لطف به آنان نگاه می کند....
#شـهـید_ابراهیم_هادی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
آقا ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه میرفت.چند دفعه ای به آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت.
رفتم جلو و پرسیدم : آقا ابرام چی شده؟
اول جواب نمیداد. اما با اصرار من گفت هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه میکرد و هر طور شده مشکلش را حل میکردیم.
اما امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده! میترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيليها با وجود ابراهيم و عزاداري او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبي ايجاد ميكرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين(ع)بود.بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعدهم ازحال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم،مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد.ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچوقت فراموش نميكرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹بهشت ایران
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
#شهید_ابراهیم_هادی
همراه با شهید ابراهیم هادی به سمت مقر سپاه میرفتیم تا وسایل لازم را برای رزمندگان تحویل بگیریم. صدای اذان ظهر که آمد، ماشین را در مقابل یک مسجد نگه داشت. گفتم: آقا ابراهیم، بیا زودتر بریم مقر، همونجا نماز رو میخونیم. ما که بیکار نیستیم. داریم کار رزمندهها رو انجام میدهیم. این هم مثل نمازه.
با لبخندی بر لب نگاهم کرد و گفت: تموم این کارها بازیه. هدف از جنگ و جبهه و ... اینه که نماز زنده بشه. هدف تمام کارهای ما اینه که ما عبد خدا و اهل نماز اول وقت بشیم. انشاءاللّه اثر اهمیت به نماز اول وقت رو تو زندگی خودت میبینی.
شهید #ابراهیم_هادی
.بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
به فڪر مثل شهدا مُردن نباش!
بہ فڪر مثل شهدا زندگے ڪردن باش!
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
کاری کن خدا خوشش بیاید!
یک روز ابراهیم را در بازار دیدم
دو کارتن بزرگ روی دوشش بود.
گفتم: آقا ابراهیم برا شما زشته!
این کار باربرهاست نه شما.
نگاهی کرد و گفت: نه. این برای خودم خوبه. مطمئن میشم هیچی نیستم!
گفتم کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست؛ ورزشکاری و...
ابراهیم خندید و گفت:
ای بابا همیشه کاری کن
اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد...
نه مردم!
از کتاب سلام بر ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
.
همیشه آیهی (وجعلنا ..) را زمزمه میکرد ..
گفتم: آقا ابراهیم این آیه برای محافظت
در مقابل دشمنه، اینجا که دشمن نیست!
نگاه معناداری کرد و گفت:
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟!
#شهید_ابراهیم_هادی
از کتاب "سلام بر ابراهیم"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
خدایا!
ای معبودم و معشوقم
و همه کس و کارم!
نمیدانم در برابر عظمت تو
چگونه ستایش کنم.
ولی همینقدر میدانم
که هرکس تو را شناخت،
عاشقت شد ..
و هرکس عاشقت شد
دست از همه چیز شسته
و به سوی تو میشتابد.
و این را بهخوبی در خود
احساس کرده و میکنم ..
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
سال ۱۳۵۹ بود. برنامهی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح، کار بچهها تمام شد. ابراهیم بچهها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف میکرد. خاطراتش، هم جالب بود هم خنده دار.
بچهها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچهها بعد از نماز جماعت صبح به خانههایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچهها، همان ساعت میرفتند، معلوم نبود برای نماز بیدار میشدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچهها را تا اذان صبح نگه دارید که نمازشان قضا نشود.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
خواهر شهید ابراهیم هادی میگفت: یک روز موتور شوهر خواهرم را از جلوی منزلمان دزدیدند.
عدهای دنبال دزد دویدند و دزد موتور را زمین زدند.
مردم دوره اش کردند او را بزنند که ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد، نگاهی به چهره وحشت زدهاش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگیاش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه به شهادت رسید.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
محور همه فعالیت هایش « #نماز » بود.
در سختترین شرایط ، نمازش را اوّل وقت می خواند ، بیشتر هم به «جماعت » و در «مسجد ». دیگران را هم به نماز دعوت می کرد.
یکبار باهم مسجد موسی ابن جعفر رفتیم. نگاه کردم به نماز خواندن ابراهیم، در نماز چشمهایش را می بست‼️
بعد از نماز گفتم: چرا چشمت رو تو نماز می بندی. مکروهه.
گفت: اگر توی نماز با بستن چشم، توجهت به خدا بیشتر باشد اشکالی ندارد.
بعدها همین مطلب را در رساله احکام خواندم.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
پارچهی لباس پلنگی خریده بود. به یکی از خیاطها داد و گفت: یک دست لباس کُردی برایم بدوز. روز بعد لباس را تحویل گرفت و پوشید. بسیار زیبا شده بود. از مقر گروه خارج شد. ساعتی بعد برگشت. با لباس سربازی! پرسیدم: لباست کو؟! گفت: یکی از بچههای کُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هدیه دادم به او! ساعتش را هم به یک شخص دیگر داده بود. آن شخص ساعت را پرسیده بود و ابراهیم ساعت را به او بخشیده بود! این کارهای ساده باعث شد بسیاری از کردهای محلی مجذوب اخلاق ابراهیم شوند و به گروه اندرزگو ملحق شوند. ابراهیم در عین سادگی ظاهر، به مسائل سیاسی کاملا آگاه بود. جریانات سیاسی را هم خوب تحلیل میکرد.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
من کوچکترین فرد تیم والیبال مدرسه بودم، و ابراهیم بسیار هوایم را داشت. یک روز بعد از مدرسه که برای تمرین می رفتیم ابراهیم با من خیلی صحبت کرد و مرا نصیحت کرد و گفت:
آقا مهدی، محیط ورزش، محیط معنوی هست. سعی کن کارهایت و ورزش کردنت برای خدا باشد. اگر نمازت رو نخواندی، یا اگر غسل واجب به گردن داری،اول برو پاک شو و بعد.. )
گفتم نه آقا ابراهیم من صبح نماز خواندم، خودم به این مسائل دقت دارم. بعد از تمرین هم نمازم را می خوانم.
بعد ابراهیم گفت: نماز ظهرت رو سعی کن اول وقت بخوانی. اصلا بیا از فردا وقتی خواستیم برویم برای تمرین، نمازمان را با جماعت در مسجد بخوانیم.
خیلی خوشحال بودم که محبوب ترین فرد مدرسه و قوی ترین آن ها با من دوست است و مرا راهنمایی می کند.. من کلاس اول دبیرستان بودم و او کلاس چهارم دبیرستان.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 ابراهیم نظریهای داشت و میگفت این بچهها را وارد هیئت و دستگاه امام حسین(ع) کنید، آقا خودش دستشان را میگیرد. بسیاری از مواقع کسانی را برای دوستی انتخاب میکرد که دوستان زیادی نداشتند. دوستی با آنها را آغاز میکرد و موجب تحول در وجودشان میشد.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷او طوری برخورد میکرد که گویی از تمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذران زندگی برای او که یتیم بزرگ شده سخت بود اما با کار در بازار، درآمد لازم را برای خودش کسب کرد.
ابراهیم پول خودش را هم برای دیگران هزینه میکرد. نه موقعیت های ویژه او را ذوق زده میکرد و نه از دست دادن موقعیت ها او را ناراحت میکرد. هیچ وقت لباس نو نمیپوشید. میگفت: هرزمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند، من هم میپوشم.
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
#شهید_ابراهیم_هادی
به همراه گروه شناسایی وارد مواضع دشمن شدیم. مشغول شناسایی بودیم که ناگهان متوجه حضور یک گله گوسفند شدیم. چوپان گله جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسید: شما سربازهای خمینی هستید؟! ابراهیم جلو آمد و گفت: ما بندههای خدا هستیم. بعد پرسید: پیرمرد توی این دشت و کوه چه میکنی؟! گفت: زندگی میکنم. دوباره پرسید: پیرمرد مشکلی نداری؟! پیرمرد لبخندی زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اینجا میرفتم.
ابراهیم به سراغ وسایل تدارکات رفت. یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقهی گروه را به پیرمرد داد و گفت: اینها هدیهی امام خمینی (ره) برای شماست. پیرمرد خیلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم. بعضی از بچهها به ابراهیم اعتراض کردند؛ ما یک هفته باید در این منطقه باشیم. تو بیشتر آذوقهی ما را به این پیرمرد دادی! ابراهیم گفت: اولا معلوم نیست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمیکند. شما شک نکنید، کار برای رضای خدا همیشه جواب میدهد. در آن شناسایی با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خیلی سریع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آوردیم.
به نقل از کتاب سلام بر ابراهیم
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
ابراهیم در موارد جدّیت کار، بسیار جدی بود. اما در موارد شوخی و مزاح، بسیار انسان خوش مشرب و شوخ طبعی بود. اصلا یکی از دلایلی که خیلیها جذب ابراهیم میشدند همین موضوع بود. ابراهیم در مورد غذا خوردن اخلاق خاصی داشت! وقتی غذا به اندازهی کافی بود خوب غذا میخورد و میگفت: بدن ما به جهت ورزش و فعالیت زیاد، احتیاج بیشتری به غذا دارد. با یکی از بچههای محلی گیلانغرب به یک کلهپزی در کرمانشاه رفتند. آنها دو نفری سه دست کامل کلهپاچه خوردند! یا وقتی یکی از بچهها، ابراهیم را برای ناهار دعوت کرد، برای سه نفر ۶ عدد مرغ را سرخ کرد و مقدار زیادی برنج و .. آماده کرد، که البته چیزی هم اضافه نیامد!
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
تقريباً مهمات ما تمام شده بود...
ابراهيم هادی بچه هاي بي رمق کانال را در گوشه اي جمع کرد و برايشان صحبت كرد :
بچه ها غصه نخوريد، حالا كه مردانه تصميم گرفتيد و ايستاديد، اگر همه هم شهيد شويم، تنها نيستيم.
مطمئن باشيد مادرمان حضرت_زهرا (س) مي آيد و به ما سر ميزند.
بغض بچه ها ترکيد. صداي هقهق شان هم هي کانال را پر کرده بود. به پهناي صورت اشک می ريختند.
ابراهيم ادامه داد : «غصه نخوريد. اگر در غربت هم شهيد شويم، مادرمان ما را تنها نميگذارد! »
#شهید_ابراهیم_هادی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca