در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امامحسین (ع) همراهش بودم. پیشانیبندی در میان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی».
گفتم: حاج آقا! از این پیشانیبندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم.
گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟!
فوری رفت پیشانیبند را شست و در جیبش گذاشت.
از کتاب "کوچه پروانهها"
شهید #عبدالمهدی_مغفوری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
خط شهید . . .
خدایا آخرین مانع رسیدن به تو اگر جان است، دادنش را دریغی نیست. خدایا خوب میدانی که هیچ میلی به دنیا ندارم. خدایا اگر بهای محبتت بذل جان باشد، دریغی نیست.
شهید #محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
#شهید_حسن_باقری
روی مقولهی اطلاعات بسیار تمرکز داشت و آن را مهمتر از مسائل دیگر میدانست و میگفت: تا زمانی که ما دشمن رو نشناسیم، اقداماتمون کوره و اقدام کور به نتیجه نمیرسه، بایستی دشمن رو خوب بشناسیم. وقتی نیروهای مردمی با آن شور و حال انقلابی وارد جبهه میشدند، او از بین آنها افراد با استعداد را پیدا میکرد و بعد آنان را توجیه میکرد و میگفت: اگر شما فعالیت اطلاعاتی بکنین، ارزشش بیشتر از اینه که به عنوان تکتیرانداز عادی، وارد خط مقدم جبهه بشین و کنار سایر رزمندهها بجنگین.
شما بیاین همراه با جنگ، کار اطلاعاتی بکنین تا بتونیم دشمن رو بشناسیم و نقاط ضعفش رو کشف کنیم. بعد، از اون نقاط ضعف استفاده کرده و ضربات کاری به دشمن وارد کنیم. اگه ما صرفا توی خط مقدم، پیشونی به پیشونی دشمن بذاریم و جنگ مستقیم بکنیم، با توجه به استعداد بالای دشمن و تجهیزات زیادی که داره و کمکهای زیادی هم که دنیا به اونها میکنه، نمی تونیم موفق بشیم. ما باید اول، نقاط ضعف دشمن رو کشف کنیم، بعد اقدام کنیم. تازه، بعد از اون باید سعی کنیم از دشمن اسیر یا یه برگه سند بگیریم و تجهیزات دشمن رو غنیمت بگیریم تا بدونیم دشمن چه امکاناتی داره. سعی کنین بیشترین اطلاعات رو از دشمن بگیرین. ما بایست بتونیم یه لشکر دشمن رو محاصره کرده و منهدم کنیم و طوری پیش بریم که کل ارتش عراق رو از بین ببریم، نه اینکه فقط اون دسته نیرو و یا اون یه رزمندهی دشمن که توی سنگر میجنگه رو هدف قرار بدیم.
📚به نقل از محمد باقری،کتاب من اینجا نمیمانم
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
آیت الله العظمی سید احمد خوانساری:
در زمان ما کسی بود که محل اختلاف بود. عده ای بسیار از او تعریف می کردند و عده ای هم درباره اش خیلی منفی می گفتند اما من هیچ شناختی نداشتم، هر چقدر دیگران درباره او می گفتند یک کلمه هم اظهار نمی کردم تا وقتی از دنیا رفت معلوم شد که واقعاً از اولیاء بـوده است.
آن موقع به سجده افتادم که الحمدلله یک کلمه هم در موردش اظهار نکرده بودم.
آیت الله العظمی سید احمد #خوانساری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
#فرازی_از_وصیت_نامہ :
●وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می دهم که در شناخت وظیفه تان قصور و در انجام آن کوتاهی نکنید.
●و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد.
#شهید_حمید_محمد_رضایی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ | ما دیدیم...
همچو آوینی عاشق...
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
📜فرازی از وصیتنامه #شهیدمدافعحرم_محمد_کامران
" پدر و مادرم؛ همسر عزیزم؛ برادران و خواهرم؛ هرچه از خداوند میخواهید فقط از باب #نماز_اول_وقت وارد شوید. همیشه برای همدیگر طلب دعای خیر کنید، زیرا دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به اجابت میرسد."
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
به شهید باقری گفتم:
خسته شدیم،
قوهی محرکه میخواهیم ..
گفت: قوهی محرکه خون شهید است!
از کتاب "یادگاران ۴"
《۹ بهمن سالروز شهادت حسن باقری گرامی باد》
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
می گفت:
«شما همتون برید
یا همه تون بمونید
هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند
ما مکلف به انجام وظیفه ایم»
#سردارشهید_حاج_حسن_باقری_
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 روایت رهبر انقلاب از شهید حسن باقری از زبان حاج قاسم
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
روایت سرداران شهید مجید بقایی و حسن باقری چند ساعت پیش از شهادت
▫️فاصله بین شوش تا فکه یک ساعت و نیم است. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد. توی این فاصله داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
▫️قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ من داشتم حفظهایش را کنترل میکردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، رسیدیم به فکه.
▫️مجید به حسن گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟
▫️حسن با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست.
راست میگفت حسن، گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصیهای خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند.
روایت مرتضی صفاری از
شهیدان #مجید_بقایی و #حسن_باقری
برشی از کتاب "ملاقات در فکه"
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
شـهید حسـن باقـری:
بــیتعارف بگویم:
نیرویی که نمازش را اول وقت نمـیخواند،
خوب هم نمـیجنگد!
ما هرچه داریم از معنویت داریم،
هرجا که ذرهای پشتمان لرزید،
به دلیلِ ضعف توکلمان به خدا بـوده است..!
#شهید_حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
بهشت ایران
#تنها_میان_داعش 🌹 #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
.
#تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
ادامه دارد ...
✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🔰 کــلامشهـــید
شاهراه وصول به خدا، دل است
پس باید کوشید که دل را پاک کرد.
و گرد و غبار تعلقات را از دل شست
که دلی که در آن تعلقات باشد
به خدا وصل نمیشود.
شهید محمد مسرور🕊
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شما صدای شهید حسن باقری را می شنوید ...
سخنان پرمغزی که بیش از ۴۰ سال پیش ولی انگار همین امروز گفته شده است ...
🌹 شهید حسن باقری در نهم بهمن ماه ۱۳۶۱ برای شناسایی و آمادهسازی عملیات والفجر مقدماتی در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیدهبانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📑 #استوری_کلیپ | نابغه اطلاعات
🗓 سالروز شهادت #شهید_حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 #شهید_سید_محمد_حسینی_بهشتی
وقتی میآمد خانه یا سرش توی کتاب و مطالعه بود یا وقتش به بحثهای مفید با اعضای خانواده میگذشت. اصلا اینطور نبود که دور هم جمع بشویم و وقتمان را به غیبت، دروغ، یا شوخیهای بیهوده صرف کنیم. حتی حاضر نبود کوچکترین حرفی را پشت سر دشمنش بشنود. به محض اینکه کسی غیبت میکرد، اخم میکرد و میگفت: حرف دیگهای نیست بزنیم؟ اگه حرفی ندارید، برید دنبال کار دیگه یا مطالعه کنید. من حاضر نیستم در حضورم از کسی دیگه حرف زده بشه. به جای غیبت، از خدا بخواهید به راه راست هدایتش کنه.
با اینکه دیگران به آقای بهشتی دشنام میدادند و علیه او حرف میزدند، ولی او هرگز قلب و وجدانش قبول نکرد که پشت سر آنها حرفی بزند.
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند، چطور جواب شهدا را بدهیم؟
》》مناجات شهید حسن باقری پس از جلسه با فرماندهان، وقتی که مرحله سوم عملیات الی بیتالمقدس متوقف شده بود و فرماندهان در ادامه عملیات دچار تردید شده بودند؛
حسن ایستاد و بلند بلند گفت:
خدایا مردم و امام منتظرند چطور جواب شهدا را بدهیم؟
هر کاری بلد بودیم انجام دادیم هرچه در چنتهمان بود رو کردیم، هرچه راهکار بود بررسی کردیم، دیگر کاری از ما برنمیآید، هیچکدام ادعایی نداریم. پیروزی دست خداست. خدایا به اراده تو از فردا شناسایی میرویم تا حالا هم به اراده تو بوده.
شاید در گوشهای از ذهنمان بود که این پیروزی مال ماست این را هم امشب دور میاندازیم، خدایا به آبروی این همه بسیجی که اینجا شهید شدهاند خودت کمکمان کن.
برشی از کتاب "روایت زندگی شهید حسن باقری"
شهید #حسن_باقری
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
امشب پاس دارم، ساعت ۱ تا ۲ بامداد. چه شب باشكوهی! شب چه باشكوه است!
من به ياد اُنس علی ابن ابیطالب(ع) با تاريكی شب و تنهايی او میافتم. او با اين آسمان پرستاره سخن میگفت. سر در چاه نخلستان میكرد و میگريست.
در اين دل شب ابوذر برمیخيزد و نماز شب میخواند. سلمان برمیخيزد و قرآن میخواند. صدای او را میشنوی؟
دلنوشته شهید علم الهدی
از کتاب "سروهای سرخ"
شهید #سید_حسین_علمالهدی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از وصیتنامه شهید مهدی امینی
شهید #مهدی_امینی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
ما از مردن نمیهراسیم... میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. باید بمانیم تا آینده شهید نشود و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند...
عجب دردی!
#شهید_مهدی_رجب_بیگی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سر دو راهی گناه وثواب به حب شهادت فکر کن به نگاه امام زمانت فکر کن ببین میتونی ازگناه بگذری؟! ازگناه که گذشتی از جونت هم میگذری...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca
🌷 #شهید #هسته_ای #داریوش_رضایی_نژاد
میگویند رفیقت را در سفر بشناس. با گروهی میخواستیم به یک مسافرت علمی برویم، اما در فرودگاه به یک تاخیر طولانی برخوردیم. همه، پیشانیهایشان پرچین شد و اخم کردند. داریوش تا این وضع را دید شروع کرد به شوخی کردن. فرودگاه را گرفته بودیم روی سرمان از بس که خندیدیم. انصافا وقتی صدایمان کردند که سوار بشویم، ناراحت شدیم که چرا نگذاشتند این خندهها و خوشیها طولانیتر باشد.
به نقل از همکار شهید، کتاب #شهید_علم
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca